دانلود و خرید کتاب همه رویای من زهرا غفاری
تصویر جلد کتاب همه رویای من

کتاب همه رویای من

نویسنده:زهرا غفاری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب همه رویای من

کتاب همه‌ رویای من به‌قلم زهرا غفاری را انتشارات شاولد منتشر کرده است. این کتاب داستان زندگی زنی را روایت می‌کند که در زندگی خانوادگی‌اش به چالش خورده است.

درباره کتاب همه رویاهای من

هر برهه‌ای از زندگی می‌تواند منبع الهامی برای قصه‌ها باشد. قصه‌هایی که در اطرافمان وجود دارند و کافی است با نگاهی دقیق‌تر به آن‌ها بنگریم تا رازشان را دریابیم. کتاب همه رویای من، داستان زنی را روایت می‌کند که در زندگی خانوادگی و زناشویی‌اش دچار چالش‌هایی است و تلاش می‌کند با آن‌ها مقابله کند. آیا می‌تواند؟ داستان را بخوانید تا متوجه شوید.

خواندن کتاب همه رویاهای من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب همه رویاهای من

«سردرد میگرنی لعنتی دوباره آمده بود سراغم مثل همیشه خودم را توی اتاق تاریک حبس کردم روی تخت دراز کشیدم نیاز به آرامش داشتم. بچه‌ها هم دیگر می‌دانستند و یاد گرفته بودند که در چنین شرایطی نباید مزاحم مامان بشوند تا زمانی که حمله تمام شود. شاید یکی دو ساعتی طول می‌کشید. بیدار بودم و سرسختانه درد را تحمل می‌کردم، می‌دانستم باید دوره‌اش بگذرد تا به آرامش اولیه برسم نمی‌دانم چقدر زمان گذشته بود؛ ولی حس می‌کردم وزنهٔ سنگینی که مثل پاندول توی سرم به حرکت در آمده بود، سبک شده است. با‌احتیاط روی تخت نشستم و چشم‌بندم را برداشتم. نور چراغی که توی هال روشن شده بود از بالای شیشهٔ درب چوبی اتاق به داخل سرک می‌کشید. با چشم به دنبال زمان می‌گشتم نگاهم را به ساعت دیواری ساده و گرد اتاقمان انداختم شماره‌ها را درست نمی‌دیدم کمی چشمانم را باز و بسته کردم و بالأخره فهمیدم وقت از ساعت شش گذشته است. چقدر توی اتاق بودم؟ از بیرون سروصدای مبهم نوید که در حال انجام دادن تکلیفش بود می‌آمد. بلند‌بلند از روی کتاب بخوانیم می‌خواند و می‌نوشت. مجید کجا بود؟ چند ضربهٔ کوتاه به در خورد. آرام نالیدم: «بیا تو، بیدارم لیلا تویی؟» از پشت در بسته صدای لیلا آمد: «آره مامان بیام تو؟» «بيا» در قیژی صدا کرد. لیلا داخل شد و آمد لبهٔ تخت کنارم نشست و گفت: «بانو.... تشریف نمیاری پایین؟! آقاتون منتظرن...» رفتن برای خانم کباب سیخی چهل تومن خریدن.» تو فضای نیمه‌تاریک نگاهی به صورت جوان و زیبای لیلا انداختم. مثل همیشه موهایش را دم‌اسبی با کش بسته بود. حالتی که خیلی بدم می‌آمد. گفتم: «دوباره موهاتو با کش بستی؟!..» بابا این بیچاره‌ها می‌ریزنا... کش پیاز موهات رو از ریشه در میاره.» سپس دستی به محل بستن موهایش کشیدم و گفتم: «حداقل محکم نبندشون...» بلافاصله به طرف لیلا برگشتم و گفتم: «آقا حالا آشتی هستن یا قهرن...» لیلا کمی عصبی گفت: «مامان حالا تو هم ول کن یه روزم که آشتیه شما دست بردار...» با غیظ رو برگرداندم و گفتم: «نمی‌تونم. من عروسک خیمه‌شب‌بازی نیستم.» 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۳ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۳ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان