کتاب موجودات فضایی وجود دارند!
معرفی کتاب موجودات فضایی وجود دارند!
کتاب موجودات فضایی وجود دارند! نوشتهٔ حمیدرضا رضوانی اول با همکاری دانشآموزان و حاصل گردآوری فرزانه تارکی است. نشر ارسس این داستان فضایی و تخیلی را برای کودکان و نوجوانان روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب موجودات فضایی وجود دارند!
کتاب موجودات فضایی وجود دارند! یک کتاب عجیبوغریب و متفاوت توصیف شده است. نویسندههای این داستان، گروهی از دانشآموزان هستند که همراه با نویسندهٔ اصلی کتاب، حمیدرضا رضوانی اول این اثر را به وجود آوردهاند. حمیدرضا رضوانی اول از دانشآموزان خواست تا دربارهٔ موجودات فضایی بنویسند و سپس خودش همراه با یک پروفسور به درون یک سیاهچاله رفت و آنجا یکی از موجودات فضایی آثار دانشآموزان را به دست آنها رساند! این اثر با همکاری دانشآموزان مدرسهٔ «سما گلبهار» و درمورد موجودات فضایی نوشته و ترسیم شده است. حوریه فولادی مهاجر ویراستاری این داستان را بر عهده داشته است.
خواندن کتاب موجودات فضایی وجود دارند! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانانی که به فضا و موضوعات تخیلی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب موجودات فضایی وجود دارند
«از سیارهی آبی به زمین
از سیارهی آبی به زمین...
کسی صدام رو میشنوه؟
من و پروفسور فر در این سیارهی عجیب به تحقیقات فضایی مشغول هستیم.
ما باید ثابت کنیم موجودات فضایی وجود دارن!
این کتاب، داستان تحقیقات ما، با همراهی بچه هایی هست که موفق شدن موجودات فضایی رو از نزدیک ببینن...
همینقدر عجیب و غریب و متفاوت. یکی از داستان های کتاب را با هم می خوانیم: شب شد و پدر از همه خداحافظی کرد و چمدانش را در ماشین گذاشت. مکس هنگامی که او مشغول گذاشتن وسایلش در صندوق بود، پشت صندلی در کف ماشین پنهان شد و بعد از رسیدن پدرش به سفینه پنهانی داخل آن شد.
پدر و کمک خلبان که از دوستان صمیمی پدرش بود، خود را برای رفتن به فضا آمده کرده و راه افتادند و هنگامی که به فضا رسیدند، مکس از جایی که خود را پنهان کرده بود، بیرون آمد. پدرش با تعجب به مکس نگاه کرد و گفت: تو اینجا چکار میکنی؟ اصلاً چطور سوار سفینه شدی؟
مکس پاسخ داد: من برای اینکه بتونم آدمفضاییها رو از نزدیک ببینم، پنهانی با تو اومدم.
پدرش گفت: کار درستی نکردی، اما حالا که اومدی پس هر کاری که بهت میگم رو انجام میدی و تا زمانی که بهت اجازه ندادم از جات حرکت نمیکنی.
ساعاتی گذشت و مکس بیحرکت در جای خود نشسته بود که ناگهان پدرش گفت: به مریخ رسیدیم.
پدر و دوستش لباس فضانوردیشان را پوشیدند و به مکس گفتند از جای خود حرکت نکند تا آنها برگردند.
او زمان زیادی منتظر ماند اما پدر و دوستش برنگشتند. بنابراین او هم لباس فضانوردی در سفینه پیدا کرد و آن را پوشید و بیرون رفت. در راه از چالههای پرپیچ و خمی گذشت و کمکم خسته شد و در گوشهای نشست تا استراحت کند. احساس تشنگی شدیدی کرد و ناگهان از هوش رفت. وقتی به هوش آمد، چند موجود عجیب را بالای سر خود دید و خیلی تعجب کرد. آنها موجودات فضایی بودند و از مکس پرسیدند نامت چیست و سفینهی تو کجاست؟ او پاسخ داد: اسم من مکس هست و سفینهی من در نزدیکی همانجایی است که پیدایم کردهاید. مکس از جای خود بلند شد و به اطراف با حیرت نگاه کرد.»
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
حجم
۲٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
نظرات کاربران
سلام این کتاب خیلی عالی هست حتما بخونین
بچه های بی تخیل ۴ بار بخونن🚬⚰🖤
به نظر من حتما این کتاب رو بخونین برای کسایی که فضا را دوست دارن خیلی خوبه
داستانها را شبیه به هم ننویسید
کتاب خیلی خوبی هستش فقط مشکلی که داره اینه که خیلی بند های زیاد و بیخودی داره ولی باز هم کتاب خوبی هستش توصیه میکنم بخونید واقعا ارزش خوندن داره
بد نبودددد😑
این کتاب را اصلا پیشنهاد نمیکنم چون که فقط از اول داستان تا آخرش داشتن نامه ی پچه ها را میخواندند . نظر من این است و به نظر بقیه هم احترام میگزارم شاید دیگران از این کتاب خوششان آمده
از کتابه زیاد خوشم نیومد اولاش خوب بود ولی بعدش یهو چرت شد و اخرشم معلوم بود
کتاب جالبی در بارهی فضاست
عالیه حتم دارم بخوانیدس