کتاب دختران من
معرفی کتاب دختران من
کتاب دختران من نوشتهٔ بیتا متوسلی داراب است و انتشارات کابلو آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب دختران من
کتاب دختران من داستان واقعی دختر جوانی به نام ویدا است که به عنوان معلم به یکی از مدارس جنوب شهر تهران فرستاده میشود و در طول سال تحصیلی با حوادث و اتفاقات گوناکون و دور از انتظار در محیط کارش روبهرو میشود که مشکلات و دردسرهای فراوانی را برای او به همراه دارد.
او بهرغم سن و سال کم تلاش میکند تا معلم خوبی برای شاگردانش باشد و موانع را از مسیر پیش رو بردارد و خودش را با فرهنگ منطقه سازگارکند اما... .
خواندن کتاب دختران من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دختران من
«مشغول انجام دادن کارهای روزانه توی اداره بودم که تلفن داخلی زنگ خورد. آقای صمدی معاون مقطع ابتدایی از من خواست به دفترش برم تا راجع به مطلب مهمی با هم صحبت کنیم. وقتی روبروش نشستم با خوشرویی گفت خانم معلمی که در پایه چهارم یکی از مدارس دخترونه درس میداد به علت مشکلات شخصی دیگه سرکلاس نمیره و بچهها مدتیه بدون معلم موندند.
به همین خاطر از شما خواهش میکنم با توجه به اینکه سابقه تدریس دارید و نیروی توانمندی هستید فردا صبح با این معرفی نامه، خودتون رو به مدیر مدرسه معرفی کنید تا مشکل حل بشه. از حرفی که شنیدم خیلی جا خوردم و ناراحت شدم. انتظار شنیدن هرچیزی رو داشتم جز این موضوع. اصلاً دلم نمیخواست این کار رو قبول کنم و سعی کردم با دلایل مختلف این پیشنهاد رو رد کنم اما مخالفت من برای سرباز زدن از رفتن به مدرسه نتیجه نداد و آقای صمدی مصرانه گفت که روی کمک من حساب کرده و فردا صبح به محل کار جدیدم برم.
دلخور و غمگین پشت میزم برگشتم. دوستم مهسا با نگرانی به من نگاه کرد وگفت چی شده که بهم ریختی؟ اتفاق بدی افتاده؟ آهی کشیدم و گفتم ابلاغم رو زدن که از فردا به عنوان معلم برم مدرسه. مهسا اومد به طرفم و دستش رو انداخت دور گردنم و گفت شوخی میکنی ویدا جون! مگه نه؟ با ناراحتی گفتم برو بابا توهم شوخی کجا بود! معلوم نیست چرا معلمه بیخبر مدرسه رو رها کرده و رفته و حالا من باید برم سرجاش. مهسا با ناراحتی گفت از شروع سال تحصیلی یک ماهه که گذشته! چرا تو باید بری اونجا؟ به نظرم برو با رئیس مقطع صحبت کن. قرار نیست هرچی صمدی میگه تو هم بگی چشم.
بگو خانوادهات اجازه نمیدن و مسیرت دوره و نمیتونی بری و یک نفر دیگه بره مدرسه. هزارتا بهونه میشه آورد قحطی نیرو که نیومده! دوستم وقتی دید مردد هستم و سرجام نشستم دستم رو کشید وگفت اصلاً بیا دو نفری بریم. بلند شو دیگه. نکنه تصمیم داری بری مدرسه! با هم رفتیم دفتر آقای کریمی و جریان رو براش توضیح دادم.
ایشون تلفنی به آقای صمدی گفت به دفترش بیاد تا با هم صحبت کنیم. وقتی آقای صمدی وارد اتاق شد و چشمش به من افتاد با اخم گفت خانم عمادی من که با شما صحبت کردم! سرم رو پایین انداختم و ترجیح دادم سکوت کنم. شنیدم که آقای کریمی گفت محمد بیا بشین ببینیم چی شده و جریان انتقالی چیه؟ آقای صمدی روی صندلی کنار دست مهسا نشست و با لحن تندی گفت حاجی همونطوری که قبلاً هم گفتم یکی از مدارس ابتدایی بدون معلم مونده. درحال حاضر به غیر از خانم عمادی کسی نیست که بتونه بره اونجا و مشکل رو حل کنه. من به خودشون هم توضیح دادم و گفتم ناچار شدم که ایشون رو بفرستم و خواهش کردم یک سال قبول زحمت کنن و بعدم که برمیگردن سرجاشون. مسئله خاصی نیست که اومدن پیش شما گله و شکایت!»
حجم
۹۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۹۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه