کتاب شرلوک هولمز و پسر دوک
معرفی کتاب شرلوک هولمز و پسر دوک
کتاب الکترونیکی «شرلوک هولمز و پسر دوک» نوشتهٔ سر آرتورکنان دویل با ترجمهٔ داود سلمانیزاده در انتشارات اهورا قلم چاپ شده است. این کتاب دوزبانهٔ فارسی و انگلیسی بههمراه تصاویری جذاب، داستانی از کارآگاه معروف، شرلوک هولمز، را روایت میکند.
درباره کتاب شرلوک هولمز و پسر دوک
در ابتدای این کتاب مصور و دوزبانه میبینیم که شرلوک و کتر واتسون رد دوچرخه، گاو، گوسفند و... را در بین گلولای اسکلهٔ گیل بههمراه یک جسد پیدا میکنند. اما آیا همهٔ لاستیکهای دوچرخه یکسان هستند؟ چند نوع لاستیک دوچرخه وجود دارد؟ وقتی کسی روی زمین مرطوب نرم دوچرخهسواری میکند، لاستیکها روی زمین ردی از خود باقی میگذارند، اما یک لاستیک مسیر عمیقتری ایجاد میکند. لاستیک چرخ جلو است یا عقب؟
هنگامی که پسر دوک از مدرسه دکتر هاکستیبل ربوده میشود، دانستن پاسخ به سؤالاتی مانند این مهم است. دکتر واتسون فکر میکند که یافتن پاسخ ممکن نیست. هولمز میگوید: «بیا، بیا، واتسون هر رمز و رازی پاسخی دارد.» اما حتی شرلوک هولمز از پاسخ به این راز شگفتزده شده است. برای کشف رازهای این اتفاق و پاسخ به پرسشهای بسیاری که با آن مواجه میشوید، داستان شرلوک هولمز و پسر دوک را تا انتها دنبال کنید.
کتاب شرلوک هولمز و پسر دوک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
ابن کتاب به دوستداران داستانهای کارآگاهی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب شرلوک هولمز و پسر دوک
«دویدم تا برایش کمی آب بیاورم. سپس کیف لوازم پزشکیام را آوردم و با دقت او را معاینه کردم.
هولمز گفت: «واتسون چه شده؟»
گفتم: «فکر میکنم، او خوب است. فقط بسیاربسیار خسته و احتمالاً گرسنه هم هست.»
هولمز به جیبهای مرد نگاه کرد و بلیط قطاری از مبدأ مکلِتون واقع در شمال انگلیس پیدا کرد.
هولمز گفت: «تا مکلتون راه درازی است. هنوز ساعت دوازده نشده، پس احتمالاً او قبل از ساعت پنج صبح امروز از خانه خارج شده است.»
بعد از یکی دو دقیقه مرد شروع به حرکت کرد و چشمانش باز شدند. یک ثانیه بعد بهسرعت از جایش بلند شد. حالا صورتش سرخ و غمگین بود.
«آفای هولمز خیلی متأسفم! امروز صبح فراموش کردم چیزی بخورم یا بنوشم – به همین دلیل احساس بیماری کردم.»
من شروع به صحبت کردم: «فکر کنم حالتان بهتر است.»
ملاقاتکننده ما گفت: «الان بهترم، متشکرم. میخواهم با آقای هولمز صحبت کنم و در مورد مسألهای بپرسم. آقای هولمز لطفاً، همراه من با قطار بعدی به مکلتون بیایید.» »
«I ran to get some water for him. Then I got my doctor's bag, and looked at him carefully.
‘What is it, Watson?’ said Holmes.
‘He's all right, I think,’ I said. ‘He's just very, very tired- and probably hungry too.’
Holmes looked in the man’s pockets - and found a train ticket from Mackleton, in the north of England.
‘Mackleton - that’s a long way,’ said Holmes. It’s not twelve o’clock yet, so he probably left home before five o'clock this morning.’
After a minute or two the man began to move, and his eyes opened. A second later he got quickly to his feet. His face was now red and unhappy.
‘Mr Holmes, I am so sorry! I forgot to eat or drink anything this morning - that’s why I felt ill.’
‘When you feel better-’ I began.
‘I’m better now, thank you,’ said our visitor. ‘And I want very much to talk to Mr Holmes - to ask him something. Please, Mr Holmes, come back to Mackleton with me by the next train.’»
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی بی مزه و مسخره
من این کتابو به زبان اصلی (انگلیسی) خوندم یکم حوصله میخاد ولی در کل جذابه