دانلود و خرید کتاب نصر و دماغ گنده ها حمید عبدالهیان

معرفی کتاب نصر و دماغ گنده ها

کتاب نصر و دماغ گنده‌ها نوشتهٔ‌ حمید عبدالهیان و عبدالله متولی در نشر خیال‌انگیز چاپ شده است. کتاب نصر و دماغ‌گنده‌ها را بچه‌های ۱۰ساله تا بابا‌بزرگ‌های ۱۱۰ساله می‌توانند بخوانند و بخندند. این کتاب از مجموعهٔ خوشمزه‌های تاریخ ایران است.

درباره کتاب نصر و دماغ گنده ها

دماغ گنده‌ها خیلی آدم حسابی بودند. به دماغ گنده‌شان نگاه نکنید. آن دماغ نشانه‌ٔ اصالت بود، این‌ها خیلی زور زدند که مثل شاه‌های قبل از اسلام ایران حکومت کنند. بعضی‌هایشان خیلی دوست‌داشتنی و ماه بودند. دشمنانشان را می‌بخشیدند و مالیات کم می‌گرفتند و برای رسیدگی به مشکلات مردم تا یخ‌زدن دماغ‌هایشان صبور بودند. نصرشان یکی از خوشبخت‌ترین شاه‌های ایران بود. غیر مزاحمت چند تا از برادرها و عموها و عموزاده‌ها، مردم واقعاً دوستش داشتند و در دوره‌ٔ او احساس راحتی کردند. دماغ‌گنده‌ها ادبیات فارسی و شعر فارسی را رایج کردند و بزرگ‌ترین دانشمندها را پرورش دادند. 

کتاب نصر و دماغ گنده ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای گروه سنی کودک و نوجوان مناسب است. همین طور بزرگسالان نیز از مطالعهٔ آن لذت خواهند برد.

بخشی از کتاب نصر و دماغ گنده ها

«بعد از بهرام چوبینه

بعد از بهرام چوبینه، بچه‌هایش دیگر از جنس چوب نبودند. کسی نگفته که آیا دماغ‌شان به بزرگی دماغ بابای‌شان بود یا نه؟ فکر می‌کنیم جواب ما «یا نه» باشد. بچه‌ها در منطقهٔ خراسان ماندند و دهقان۳ شدند و اصلاً به فکر جراحی دماغ‌شان نبودند. آن‌ها به جای قیام و کودتا و جنگ به کار کشاورزی مشغول شدند. بچه‌ها و نوه‌های بهرام روستایی ساختند و اسمش را سامان گذاشته‌اند. بعضی از دانشمندها که دوست دارند با همه مخالفت کنند، گفته‌اند: «نخیرهم! سامان اسم یکی از همین نوه‌ها بود» ما عقیده داریم که خیلی مهم نیست. بالاخره سامان اسم بوده؛ یا اسم روستا یا اسم آدم و چون آدم در روستا یا شهر زندگی می‌کند، پس خیلی فرقی ندارد.

سامان‌خدا یعنی کدخدایِ سامان یا کدخدا سامان. خانوادهٔ سامان بعد از مدتی خیلی زیاد شدند و زمین‌های کشاورزی‌شان را گسترش دادند و پُزِ بابا و دماغ‌های‌شان را دادند تا این‌که عرب‌ها که تازه مسلمان شده بودند، به ایران حمله کردند. ایرانی‌ها در سه جنگ شکست خوردند و بنی‌اُمیّه که فامیل‌های یزید بودند، حاکم ایران شدند. نمی‌دانیم چطور شد که نوه‌های بهرام زمین‌های کشاورزی حاصل‌خیزشان را از دست دادند و کم‌کم به آدم‌های فقیری تبدیل شدند. خُب این اتفاق در هر دوره‌ای امکان دارد که بیفتد، اما در آن دوره‌ها خیلی بیش‌تر امکان داشت که بیفتد (و بشکند.) بچه‌های بهرام مال و ثروت و زمین‌هایشان را از دست دادند و مجبور شدند که به کارهای معمولی مثل نگه‌داری و پرورش شتر مشغول شوند. از این کار کمی خجالت کشیدند، ولی چه اشکال دارد؟ کار که عار نیست! یکی از نوه‌های بهرام که اسمش سامان بود یا کدخدای سامان بود، احتمالاً دماغش به بابابزرگش رفته بود. برای همین نشست و با خودش فکر کرد و گفت که پرورش شتر خیلی هیجان‌انگیزناک نیست و بهتر است که شغلش را عوض کند. سامان یا کدخدای سامان، چند نفر از رفقا را جمع کرد و لشکر کوچکی درست کردند و در جنگ‌های کوچک شرکت کردند. وقتی که هشام پسر عبدالملک خلیفه شد، اسد پسر عبدالله را به خراسان فرستاد و گفت برو آن‌جا و حاکم باش و حالش را ببر! اسد بشکن‌زنان به خراسان آمد و سامان یا کدخدای سامان از فرصت استفاده کرد و پیش اسد رفت و با او چاق‌سلامتی کرد و با هم دوست شدند. اسد دوباره بشکن زد!»

کاربر 1856144
۱۴۰۳/۰۳/۱۳

عالی بود

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۶ صفحه

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۶ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
تومان