دانلود و خرید کتاب جادو هرگز نمی خوابد آنا شیهان ترجمه سحر خطیبی
تصویر جلد کتاب جادو هرگز نمی خوابد

کتاب جادو هرگز نمی خوابد

نویسنده:آنا شیهان
انتشارات:ایران‌بان
امتیاز:
۴.۲از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جادو هرگز نمی خوابد

کتاب جادو هرگز نمی خوابد نوشتهٔ آنا شیهان و ترجمهٔ سحر خطیبی است. ایران بان این رمان را که عاشقانه‌ای در دنیای فانتزی است، روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب جادو هرگز نمی خوابد

کتاب جادو هرگز نمی خوابد، رمانی عاشقانه  است که به مایه‌های فانتزی و در ۲۱ فصل نوشته شده است. این رمان، قصهٔ پسری از خاندان پریان و دختری از خانوادهٔ سلطنتی است. «رینارد» بر اثر جرمی که خالهٔ مادرش در گذشته نسبت به شاهزاده‌خانم «آمارانت» مرتکب شده، نام و نشان خود را از دست داده و مورد خشم و نفرت مردم عادی قرار گرفته است. بر سر این موضوع، جادو نیز در این سرزمین ممنوع شده است. «ویل»، دختر شهبانو آمارانت، بی‌توجه به قوانین موجود، به جادو علاقه دارد. او و رینارد به‌صورت اتفاقی با یکدیگر آشنا می‌شوند و به‌طور مخفیانه به تمرین جادوگری می‌پردازند. پس از این آشنایی، یک نفرین خواب جدید کاخ را در بر می‌گیرد. حال ویل در تلاش است تا این نفرین را باطل کند.

خواندن کتاب جادو هرگز نمی خوابد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره آنا شیهان

آنا شیهان یک نویسنده و رمان‌نویس آمریکایی است که بیشتر به‌عنوان نویسندهٔ کتاب «خواب طولانی» شناخته می‌شود. آن شیهان در ویسکانسین متولد و بزرگ شده است. در سال‌های نخستین زندگی خود، شیهان با بازیکنان جوان شکسپیر مادیسون، ویسکانسین و تصویب مجدد تاریخی درگیر شد. او در نوجوانی شروع به نوشتن کرد. یکی از داستان‌های کوتاه او به نام «Stay»، در «قلم و کلید: آنتولوژی ۵۰ سالگرد نویسندگان شمال غربی اقیانوس آرام» (۲۰۰۵) منتشر شد. در سال ۲۰۱۱، «Candlewick Press»، «یک خواب طولانی و طولانی» را در ایالات متحده منتشر کرد؛ اولین رمان منتشرشده از آن شیهان. پس از این بود که این رمان، در سطح بین‌المللی منتشر شد.

بخشی از کتاب جادو هرگز نمی خوابد

«باز هم مثل همیشه برگشتن به سرپناه برام راحت‌تر از راه باز کردن به طرف برج کیت بود. نزدیک خونه که رسیدم، کوچولو از زیر یه کپه برف بیرون پرید تا من رو بترسونه. به لطف کیسهٔ تا ابد پر از خوراکیِ کیت، خواهرم لپ‌گلی و سیر بود. با اینکه هنوز وزن اضافه نکرده بود، قیافه‌ش بدون اون نگاه گرسنه توی چشم‌هاش عجیب به نظر می‌رسید. برای چند دقیقه با تعجب نگاهش کردم، داشتم فکر می‌کردم موهای نقره‌ای مایل به سفیدش چطور می‌تونست مثل یه پری واقعی توی نور بدرخشه. دلم به درد اومد. کوچولو فریاد زد: «سُک سُک!» و یه گوله برف شل و ول رو به صورتم زد.

برف‌ها رو تف کردم بیرون. کوچولو که منتظر ضد حملهٔ من بود مثل فشنگ پشت یه درخت پرید. کاش دل‌ودماغ بازی کردن باهاش رو داشتم. کم پیش می‌اومد کوچولو وقت آزاد و نیروی کافی برای بازی کردن داشته باشه. هیچ کدوممون درست و حسابی بچگی نکردیم. برف رو از صورتم پاک کردم و دستم رو توی کیسه بردم. یه تکه شیرینی رو که به نظرم کلوچهٔ دارچینی بود و هنوز داشت با گرمای جادویی بخار می‌کرد، در آوردم و به جای گوله برف به طرفش پرتاب کردم. کوچولو خیلی تروفرز کلوچه رو گرفت، با تعجب و تحسین به من نگاه کرد و گفت: «کیت یه کیسهٔ دیگه بهت داد!»

گفتم: «این یکی دسر درست می‌کنه.» نتونستم لحن خوشحال به صدام بدم. پرسیدم: «مامانمون کجاست؟»

کوچولو گفت: «رفته هیزم جمع کنه.»

نفس راحتی کشیدم و گفتم: «خوبه.» این یعنی سرپناه خالی بود. خزیدم اون تو و کز کردم. دیشب اصلا نخوابیده بودم.

خیلی طول کشید تا خوابم ببره. اولش همش به کیت و ییلوا فکر کردم و به اینکه ما هیچ وقت نمی‌تونیم چیزی جز همین گمنامی که هستیم باشیم، همیشه همین‌طور غیرقابل شناسایی! فکر کنم همون‌طور که داشتم سعی می‌کردم این خواب گریزپا رو به چنگ بیارم، با صدای خفه غرولند می‌کردم. بعد به جرم و جنایت ییلوا فکر کردم و اینکه به دنبالش چقدر مصیبت به بار اومده بود. فکر کردن به جنایت ییلوا من رو به یاد ویل انداخت و اینکه از فکر اون همه کشته‌ای که دیوارهٔ خار کیت به جا گذاشته بود، چقدر عصبانی شد. بعد همش به ویل فکر کردم.

لعنت.

عطر گل‌های سرخ. عطر نافذ و انسانی ویل. به خودم نهیب زدم که بسه. بسه دیگه. اون ازت متنفره. تو گمنامی. صدات زد شیطان. آخرین چیزی که لازم داری، واقعا هم آخرین چیزی که لازم داری اینه که باز گلوت پیش یه آدمیزاد دیگه گیر کنه و یه بار دیگه خودت رو به خاطر یه لینِل دیگه توی هچل بندازی. اصلا گور بابای لینل، بره به درک سیاه، ویل هم همین‌طور.

اصلا فایده‌ای نداشت. عطر گل سرخ هنوز توی لباس‌هام بود. آخر بی‌خیال شدم و فقط به ویل و رفتارش فکر کردم. اون وقت به نظر خودش بی‌ریخت می‌اومد؟ مگه خل شده بود؟! حتما داشت خودش رو با اون خواهر نی‌قلیونی و شیربرنجش مقایسه می‌کرد. فقط عطر موهای ویل می‌تونست صبر و قرار از دل هر کسی ببره.»

کاربر ۴۸۱۴۱۰۷
۱۴۰۱/۱۱/۲۹

لطفا بره توی بی نهایت

(:
۱۴۰۲/۰۲/۱۷

لطفا بره بی نهایت

✨Dreamer Witch✨
۱۴۰۳/۰۴/۲۷

کتاب قشنگی بود. نویسنده خیلی هنرمندانه داستان زیبای خفته رو به قصه‌ی رامپل استیلت‌اسکین گره زده‌بود و عاشقانه‌ای دوست‌داشتنی خلق کرده‌بود. شخصیت‌ها بر خلاف خیلی از کتاب‌ها، همه‌چیزتموم نبودن و این از نقاط قوت کتاب بود. اگه قصه‌های پریان و

- بیشتر
𝒞𝓈𝒾𝓁𝓁𝒶
۱۴۰۲/۱۲/۲۵

خوبععع

•نسرین‌طلا•
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

کتاب سرگرم کننده‌ای بود و به طور کلی می‌شد از بعضی از متن ها و دیالوگ ها نکته هایی رو دریافت کرد. سرزمینی که جادو و افسون رو منع کرده بود اما در آخر به کمک همین ها تونست نجات

- بیشتر
کتابخوان
۱۴۰۳/۰۹/۰۸

عالی ترین کتابی که تا الان خوانده‌ بودم نویسنده طوری کتاب رو نوشته کا انگار داخل داستان هستید توصیه من اینه که این کتاب رو بخونید و لذت ببرید

Nora :)
۱۴۰۳/۰۹/۰۳

بی منطق بود. گرچه داستان باحالی بود. فقط اینش خوب بود که نشون میداد همیشه نباید از رو ظاهر قضاوت کرد و همه آدما همون جور که ما در براشون فکر میکنیم نیستم ، هیچکس مطلقا خوب یا بد نیس

آنا خیری
۱۴۰۳/۰۴/۲۵

در کل ترجمه‌ی تمیزی بود، ولی نحوه‌ی انتخاب لغات مترجم رو دوست نداشتم و انگار روی داستانِ فانتزی نمی‌نشست. مثال: “تلاش میکرد که سر عشق بپوشد” “این خواب‌ها چه دردی بودند؟” ‘ویل پرسید: رخت عروسیمه؟” “رینارد گفت: اوقور به‌خیر!”

اگه تاریخ رو نخونده باشی، چطور می‌تونی فرق بین عدالت و بی‌عدالتی رو تشخیص بدی؟
•نسرین‌طلا•

حجم

۴۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

حجم

۴۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

قیمت:
۲۲۰,۰۰۰
تومان