دانلود و خرید کتاب نجوا ایزابل عابدی ترجمه الهام مقدس
تصویر جلد کتاب نجوا

کتاب نجوا

انتشارات:ایران‌بان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نجوا

کتاب نجوا نوشتهٔ ایزابل عابدی و ترجمهٔ الهام مقدس است. ایران بان این رمان را که درمورد زندگی ۲ دختر نوجوان است، روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب نجوا

کتاب نجوا با عنوان فرعیِ «من، الیزا، ۲۱ آگوست ۱۹۷۵ در هجدهمین سالگرد تولدم به قتل رسیدم»، رمانی در ژانر معمایی و رمزآلود است. آنچه در این گونهٔ داستانی، نویسنده را مجذوب خود می‌سازد، تخیل بی‌حد‌ومرز  آن است. هر آنچه ما تصور می‌کنیم، ممکن است در یک داستان تحقق یابد. در رمان «نجوا» دختری از آن دنیا با افراد زنده ارتباط برقرار می‌کند و این تصور که ما انسان‌ها هم می‌توانیم با وجود چنین مرزهای با هم ارتباط داشته باشیم به نویسندهٔ این رمان، هم در نوشتن و هم در زندگی الهام بخشیده است. ایزابل عابدی برای خوانندگان کتابش در ایران، آرزو کرده است که با وجود تمام مرزها، دل‌هایشان بی‌آلایش و ذهنشان آزاد بماند.

طبق گفتهٔ مترجم، رابطهٔ والدین - فرزندی در آثار ایزابل عابدی، به‌ویژه در رمان نجوا نشان داده شده است. سرنوشت «نوآ» که باید برخلاف میل خود تعطیلات تابستانی‌اش را با مادر مشهور خود در روستایی دورافتاده بگذراند، با سرنوشت دختری که ۳۰ سال پیش در خانهٔ ییلاقی آن‌ها زندگی می‌کرده، گره می‌خورد؛ این ۲ دختر با سن‌وسالی تقریباً یکسان، علایقی یکسان و مشکلات بسیاری که هر یک با پدر و مادر خود دارند. آنچه این ۲ قهرمان نوجوان با زندگی خود می‌کنند، قصهٔ هیجان‌انگیز، پردلهره و زیبای نجوا را می‌سازد.‌

خواندن کتاب نجوا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آلمان و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ایزابل عابدی

ایزابل عابدی نویسندهٔ پرکاری است با بیش از ۴۰ اثر در گونه‌های متفاوت ادبی همچون کتاب‌های مصور کودکان، کتاب‌های نوآموزان، رمان‌های کودک، رمان‌های نوجوان و مجموعه کتاب‌های لولا. اهمیت آثار عابدی در این است که او ایده‌های نو و علایق کودکان و نوجوانان را می‌یابد، کمی طنز و تخیل چاشنی آن کرده و در پایان داستانی مهیج خلق می‌کند؛ البته همیشه شوخی و تخیل سوژهٔ داستان‌های او نیست و گاه موضوعات سخت و جدی مانند مرگ و بدرفتاری با کودکان در آثار او خواننده را به چالش می‌کشاند.

تجربه‌های شخصی نقش مهمی در آثار ایزابل عابدی ایفا می‌کنند؛ مثلاً وقتی رمان «نجوا» را می‌نوشت، اول به یاد بازی احضار ارواح با لیوان و کاغذ افتاد که خود آن را در نوجوانی تجربه کرده بود و صحنهٔ نمایش این رمان نیز خانهٔ ییلاقی دوران کودکی‌اش شد. اگر چون تصویری به رمان‌های نوجوان عابدی بنگریم، نخست عشق را می‌بینیم؛ عشق و هیجان، عشق و وحشت، عشق و راز و رمز، اما آنچه پس از آن به چشم می‌آید، روابط انسانی است؛ رابطهٔ دوستی، خواهر و برادری و از همه مهم‌تر رابطهٔ والدین و فرزندان با یکدیگر.

بخشی از کتاب نجوا

«اگر شایعات دهکده را بشود باور کرد، آن وقت این رابرت است که آدم باید حواسش به او باشد، نه کورد. از قرار معلوم به خاطر ضرب و شتم محکوم شده و پای دختری هم در میان بوده. اما من از این تاریکی که او سرشار از آن است، خوشم می‌آید. از چهره‌اش خوشم می‌آید، از چشم‌های غمگینش. به طرز غریبی زیباست، چون یک شب بی‌ستاره.

الیزا، ۱۹ جولای ۱۹۷۵

داوید بود. درست جلوی پنجرهٔ اتاق نوآ ایستاد، به تنهٔ روشن یک درخت غان تکیه داد. دست‌هایش را در جیب شلوار جین ریش‌ریش‌شده‌اش گذاشت و سرش را کمی به یک طرف خم کرد، انگار گوش می‌داد، که آیا پرت‌کردن سنگ‌ریزه‌ها نتیجه‌ای داشته یا نه؟

نور ماه موهایش را روشن‌تر نشان می‌داد و حالا وقتی که داوید به آن بالا و به نوآ نگاه کرد، در واقع نگاهش او را به پایین کشاند. همهٔ وجودش می‌خواست لبخند بزند، اما بر خودش مسلط شد.

«چی می‌خوای؟»

«تو رو دعوت کنم.»

«ممنون، لازم نیست»

«چی کار باید بکنم؟ آواز بخونم»

داوید قدمی به عقب برداشت، سرش را به عقب خم کرد و خواند:

من اون فرشته‌ای رو می‌خوام

که سیاهی‌هاش دو چندون بشه

که تاریکیش،

برق تند دردسرهامو،

تو خودش جذب کنه

نوآ نفس عمیقی کشید و هوا را بیرون داد، این را دیگر باور نمی‌کرد. اول به داوید خیره شد بعد به خانهٔ روبه‌رویی. که یک خانهٔ آجری مدرن بود و مطمئنا در چند سال اخیر ساخته شده بود. اما الان خانه سایه‌ای بیش نبود.

من اون فرشته‌ای رو می‌خوام

که آسمون رو بشناسه

حجب و حیا داشته باشه،

از تو چشاش دو تا رگه نور بتابه

نوآ با صدای آهسته و عصبانی رویش را پایین کرد و گفت: «آهای، بگو ببینم خل شدی؟ می‌خوایی همسایه‌ها را بیدار کنی؟»

داوید مکثی کرد و پوزخند زد «اگه لازم باشه. این آهنگ هفده بند داره. اما شاید خودت پایین بیایی، اون وقت دهنم رو می‌بندم.»

نوآ سرش را به شدت تکان داد،، انگار می‌خواست احساساتش را بیرون بریزد. اما نشد. لبخند قوی‌تر بود.

«شانس آوردی که خوانندهٔ خوبی نیستی. پنج دقیقه به من وقت بده، خب؟»

وقتی نوآ از در خانه یواش و بی‌صدا بیرون رفت، داوید جلوی در باغ ایستاد. لبخندش حالا محجوبانه شده بود، در حالت چهره‌اش شادی و دودلی درهم آمیخته بود.

«ممنون، که اومدی. متاسفم که پریروز کنترلم رو از دست دادم.»

«اینو قبلا هم شنیدم. همیشه این کارو می‌کنی؟ آدما رو می‌رنجونی، و یه لحظه بعد معذرت‌خواهی می‌کنی؟ چند دفعه کارت این جوری راه افتاده؟»

داوید در باغ را برای نوآ باز نگه داشت «با آدمایی مثل تو به ندرت.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۸ صفحه

حجم

۲۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۸ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان