کتاب فرضیه خوشبختی
معرفی کتاب فرضیه خوشبختی
کتاب فرضیه خوشبختی نوشتهٔ جاناتان هایت و ترجمهٔ پویا پوراحمد است و نشر باد آن را منتشر کرده است. ۱۰ اندیشهٔ باستانی برای درک حقایق نوین در این کتاب آمده است. با خواندن این کتابْ نسخهٔ کامل خودت فکرت را بساز.
درباره کتاب فرضیه خوشبختی
چه کاری باید انجام دهم؟ چگونه باید زندگی کنم و باید چه کسی بشوم؟ بسیاری از ما چنین سؤالاتی را از خودمان میپرسیم و زندگی مدرن چنان است که لازم نیست برای یافتن پاسخ این سؤالها راه دوری برویم. این روزها، خردورزی و فرزانگی آنقدر کمارزش و فراوان شده که همراه با برگههای تقویم، بستههای چای کیسهای، بطریهای نوشیدنی و در انبوهی از نامههای الکترونیکیِ دوستان خیرخواه به سوی ما سرازیر میشود. ما درست مانند ساکنان کتابخانهٔ بابل نوشتهٔ خورخه لوییس بورخس، زندگی میکنیم؛ یعنی در کتابخانهای بیانتها که محتوای کتابهایش فقط شامل زنجیرهای محتمل و مبهم از حروف و علائم است. بنابراین، باید کتابی در جایی باشد که توضیح دهد چرا این کتابخانه وجود دارد و چگونه باید از آن استفاده کرد. باوجوداین، کتابدارهای بورخس تردید دارند که بتوانند آن کتاب را در میان آنهمه آثار بیمعنی پیدا کنند.
دورنمای جستوجوی ما بهتر است؛ زیرا منابع بلااستفاده و نامفهوم دربارهٔ خرد و فرزانگی بسیار کم هستند و بیشتر آنها حقیقت دارند. باوجوداین، کتابخانهٔ ما آنچنان بیکران است که هیچکس هرگز نمیتواند بیش از یک عبارت کوتاه از آثارش را بخواند. ما با تناقضِ وفور نعمت مواجه هستیم: کمیت، کیفیت تعاملهای ما را تحتالشعاع قرار میدهد. با وجود این کتابخانهٔ پهناور و شگفتانگیز که در برابر ما گسترده شده است، اغلب یا فقط نگاهی اجمالی به کتابها میاندازیم، یا تنها خلاصهای از آنها را میخوانیم. شاید پیشازاین با اندیشهای والا برخورد کرده و بیاعتنا از کنار آن گذشته باشیم؛ اندیشهای که شاید اگر آن را با آرامش و آهستگی درک میکردیم، با دلوجان میپذیرفتیم و در زندگیمان به کار میبستیم، ما را دگرگون میکرد.
کتاب فرضیه خوشبختی شامل ده اندیشهٔ برتر است. هر فصل تلاش میکند تا اندیشهای را مطرح کند که پیشازاین در چندین تمدن بزرگ بشری مطرح شده است. نویسندهٔ این کتاب با توجه به تحقیقات علمی، این اندیشهها را بررسی کرده و آموزههایی را که همچنان در زندگی مدرن ما کارایی دارند، از آنها بیرون کشیده است.
خواندن کتاب فرضیه خوشبختی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کسانی که علاقهمند به حکمت بزرگان هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فرضیه خوشبختی
«برای نخستین بار، در سال ۱۹۹۱ در پارک ملی گریت اسموکی، واقع در ایالت کارولینای شمالی، اسبسواری کردم. در کودکی سوار بر اسبی شده بودم که فردی آن را با ریسمانی هدایت میکرد؛ اما این نخستین بار بود که بهتنهایی و بدون هیچ ریسمانی سوار اسب میشدم. البته تنها نبودم؛ هشت سوارکار دیگر نیز بودند که یکی از آنها محیطبان پارک بود. بنابراین، سوارکاری دردسری نداشت، اگرچه ناگهان اتفاق وحشتناکی رخ داد؛ دوبهدو در کنار هم، از مسیری در شیب تپه عبور میکردیم و اسب من در لبهٔ مسیر و تقریباً به فاصلهٔ یکمتری آن، حرکت میکرد. سپس ناگهان راه با پیچ تندی به سمت چپ تغییر مسیر داد؛ اما اسب من مستقیم به سمت لبهٔ دره رفت.
خشکم زده بود، میدانستم که باید به سمت چپ بپیچم، اما اسب دیگری در آن سمت بود و نمیخواستم با آن تصادف کنم. باید با فریاد کمک میخواستم و یا جیغ میکشیدم: «مراقب باشید!» اما بخشی از وجودم خطر رفتن به سمت لبهٔ دره را ترجیح میداد که کاملاً احمقانه به نظر میرسد. من فقط در جای خودم میخکوب شده بودم. حدود پنج ثانیهٔ مرگبار هیچ کاری انجام ندادم، تا اینکه اسب من و اسب سمت چپم خودشان بهآرامی، به سمت چپ چرخیدند.
وقتی ترسم فروکش کرد، از احساس ابلهانهٔ خودم خندهام گرفت. مادیان من دقیقاً میدانست که چه میکند. او این مسیر را صدها بار پیموده بود و به اندازهٔ من دوست نداشت سقوط کند. مادیانم نیازی به من نداشت تا به او بگویم که چه کار کند. درحقیقت، به نظر نمیرسید که حتی آن چند باری هم که سعی کردم به او بگویم چه باید بکند، اهمیتی به حرفهایم داده باشد. من کلاً اشتباه کرده بودم؛ زیرا طی ده سال گذشته، فقط ماشین رانده بودم، نه اسب. تا وقتی به اتومبیلها نگویید، به سمت لبهٔ پرتگاه میروند!
اندیشهٔ انسانی بر تشبیه استوار است؛ ما چیزهای جدید و پیچیده را در متن چیزهایی درک میکنیم که تاکنون شناختهایم. مثلاً در مفهوم کلی، بهسختی میتوان به معنی زندگی فکر کرد؛ اما زمانیکه از عبارت تشبیهیِ «زندگی یک سفر است» استفاده میکنید، این استعاره شما را به این نتیجه میرساند: «شما باید مسیر سفر را بشناسید، جهت را انتخاب کنید، تعدادی همسفر خوب برگزینید و از مسیر لذت ببرید؛ زیرا ممکن است در پایان راه چیزی وجود نداشته باشد.»
همچنین بهسختی میتوان دربارهٔ ذهن فکر کرد، مگر آنکه تشبیهی بیابید که به درک آن کمک کند. بنا بر تاریخ مکتوب، انسان در کنار حیوانات زندگی کرده و همواره در تلاش بوده است تا بر آنها مسلط شود؛ لذا این حیوانات راه خود را به استعارههای باستانی باز کردهاند. مثلاً بودا ذهن را با فیل وحشی مقایسه میکند: «روزگاران گذشته، این ذهن در هرجایی که هوس خودکامگی، شهوت یا کامجویی آن را هدایت میکرد، سرگردان بود. امروز، این ذهن آواره نیست و تحت مراقبتی هماهنگ قرار دارد؛ همانند فیلی وحشی که پرورشدهندهاش آن را هدایت میکند.»
افلاطون استعارهٔ مشابهی را به کار میبرد که در آن خود (روان) به ارابه تشبیه شده است. بخش عقلانی و منطقی ذهن همان ارابهرانی است که افسار اسبها را در دست دارد و باید آنها را کنترل کند: «اسب سمت راست، اسبی اصیل، نجیب و قاعدهمند است، با گردنی برافراشته و پوزهای کشیده؛ او خموش، خویشتندار و عاشق نیکنامی است. با آن شکوه و جلالش، نیازی به تازیانه ندارد و فقط به فرمان کلام هدایت میشود. اسب دیگر، بیقرار و چموش است؛ گرانسر، پرمدعا و نانجیب با گوشهایی پر از مو و کاملاً ناشنوا. او بهندرت تسلیم تازیانه و سُک میشود.»
از نظر افلاطون، برخی احساسات و تمایلها مانند عشق به نیکنامی، خوب هستند و کمک میکنند که روان در مسیر درستی قرار بگیرد؛ اما بعضی تمایلها مانند شهوت و هوس، ناپسندند. هدف آموزههای افلاطونی کمک به ارابهران برای به دست گرفتن هدایت کامل هر دو اسب است. ۲۳۰۰ سال بعد، زیگموند فروید الگوی مشابهی را ارائه کرد. فروید گفت که ذهن به سه بخش تقسیم میشود: خود (روان، منِ منطقی و خودآگاه)، فراخود (نفس لوّامه، خودِ سرزنشگر، وجدانی که گاهی بیشازحد به قواعد اجتماعی پایبند است) و نهاد (نفس امارّه، بخش غریزی و ناخودآگاه که بیشازاندازه کامجوست و شعارش «هرچه زودتر، بهتر» است).»
حجم
۴۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
حجم
۴۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۹۶ صفحه
نظرات کاربران
من با خواندن این کتاب و تجربیات زندگی فهمیدم که خوشبختی فقط یه فرضیه است و وجود نداره حتی وقتی حس می کنی خوشبختی ، فقط یه توهمه ، حالت ناپایدار ذهنه که به سرعت می تونه جای خودشو به