کتاب تلاطم زندگی
معرفی کتاب تلاطم زندگی
کتاب تلاطم زندگی نوشتهٔ فاطمه امیری کهنوج، زهرا امیری، مرضیه صفایی اسدآباد، شریفه بازیار، عباس شیخ زایری و ثریا برومند است. انتشارات بید این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است. سرپرست این مجموعه و ویراستار آن آرش رجبی زاده (انجمن ادبی نامگ) بوده و فاطمه امیری کهنوج داستانها را گردآوری کرده است.
درباره کتاب تلاطم زندگی
کتاب تلاطم زندگی یک مجموعه داستان کوتاه ایرانی را در بر گرفته است. شما در ابتدای هر داستان با نویسندهٔ آن نیز بهطور مختصر آشنا میشوید.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب تلاطم زندگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تلاطم زندگی
«کمتر از یکسال با رضا زندگی کردم، او در انجام دادن کارهای شخصی خودش بیعرضه و ناتوان بود و نمیتوانست حمایت مادی و معنوی از من به عنوان همسر را نیز بعهده بگیرد. تنپروری و بیمسئولیت بودنش، باعث درگیریهای مداوم و عاقبت طلاق ما گردید. بهخاطر در امان بودن از طعنههای پدر، نمیخواستم دوباره با خانواده زیر یک سقف باشم و تصمیم گرفتم در کنار مادربزرگ که تنها بود، زندگی جدیدم را پس از شکست شروع کنم. ابتدا از طرف مادرم، کمکهایی مالی به من میرسید، سعی کردم در آرایشگاهی، فوتوفن و هنر آرایشگری را یاد بگیرم تا استقلال کامل مالی داشته باشم، برای مدتی صبحها کلاس آموزشی میرفتم و عصرها به عنوان وردست، با دریافت حقوق کم در آرایشگاه کار میکردم، کارت حقوق مستمری مادربزرگ در دستم بود و مایحتاج روزانه را خریداری مینمودم، غذاهای قدیمی مثل آبگوشت و خورشت آلو و تاسکباب و دیزی را مادربزرگ میپخت، و غذاهای عصر جدید را که با ذائقه پیرزن سازگار بود، من درست میکردم. چهار سال به همین منوال گذشت، در شهرستان محل زندگی خود در آرایشگاهی معروف صندلی کرایه کردم و چندین بار برای آموزش و گرفتن مدرک به تهران رفته و در آنجا نیز دوستان خوبی پیدا کردم. اوایل بهمن ماه بود که دوست تهرانیم، سولماز زنگ زد و گفت: «مهتاب جون، نپوسیدی از موندن تو شهرستون؟ این که نشد زندگی یه پات آرایشگاه یه پات خونه، یالا کاسه کوزهتونو جمع کن بیا تهرون تا با چند تا از خانمای آشنا، با یه تور مسافرتی بریم ترکیه، اگر مایلی برا گشتن با ما باشی بگو تا برات بلیط رزرو کنم.» برای پاسخ دادن کمی مکث کردم و چون مشکل خاصی وجود نداشت به او جواب مثبت داده و گفتم: «خانومی، بامرام، قربونتم، که فکرم هستی، برا مبلغ هزینهٔ تور، خبرم کن تا پولشو زودی به حسابت بریزم.» بعد از واریز پول هفتهٔ بعد روز دوشنبه سولماز خبرم کرد که جمعه در تهران باشم، چون شنبه ساعت پنج بعدازظهر پرواز به ترکیه داریم. از آنجایی که میدانستم که هر وقت بخواهم سفر بروم بهتر است مادربزرگ را خانه دایی اسد بگذارم، به این صورت کمتر از بودن با مادر نق میزند، بنابراین روز چهارشنبه به او گفتم: «مادرجون میخوام با چند تا دوستام یه هفته برم ترکیه، واسه همین میبرمت منزل دایی.» از زور عصبانیات داد و فریادش به هوا رفت و هر چه فحش آبدار بود نثار زن دایی کرد و گفت: «مردشور اکرم اکبیری رو ببرن، خاک دو عالم بر سرم، همه پسراشون رفتن زن برجسته گرفتن پسر خلوچل ما خرجسته گرفته. اکی زن بدجنسیه، تا منزلشون میرم غذای چربوچیلی بهم میده زنیکه میدونه دندون تو دهنم ندارم، مث دمپایی کهنه، غذاش خشکه؛ نمیتونه بگه کوفتت بشه، یه روز درمیون بادمجون و سیبزمینی و گوجه سرخ میکنه میذاره سر سفره؛ میخاد حالیم کنه از دماغ فیل افتاده با فیس میگه وقت دکتر داشتم برا تو کنسلش کردم؛ نه اصلا از سر جام تکون نمیخورم، پیش اکرم نمیرم، همین جا میمونم.» نیم ساعت بعد که آرام شد گفتم: «مادرجون، عزیز دلم، آخه اینجا تنها هستی، بهخاطر اتفاق نمیشه تو این خونهٔ درندشت بمونی، دوست داری پیش مامانم اینا بری؟» مادربزرگ گفت: «مرده شور اون مامانت رو با دوماد چش سفید بد اخلاقمو ببره.»»
حجم
۱۱۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۱۱۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه