دانلود و خرید کتاب عتیقه های سرگردان زهرا مقدسیان
تصویر جلد کتاب عتیقه های سرگردان

کتاب عتیقه های سرگردان

انتشارات:نشر خودنویس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عتیقه های سرگردان

کتاب عتیقه های سرگردان نوشتهٔ زهرا مقدسیان است. نشر خودنویس این رمان ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب عتیقه های سرگردان

کتاب عتیقه های سرگردان در ۲۰ فصل نوشته شده است. این رمان ایرانی از جایی آغاز می‌شود که شخصیتی، پاکت انارهای قرمز را همراه با خریدهای دیگرش روی زمین گذاشت. او دولا شد، نان خشکی که روی زمین افتاده بود را برداشت و بوسید و کنار دیوار گذاشت. دوباره بلند شد و به راهش ادامه داد. این شخصیت از گذر بازارچه رد شد. ظهر بود و بازار تقریباً خلوت شده بود. باریکهٔ نوری از سوراخ کوچک سقف بازارچه به داخل گذر می‌تابید که ذرات معلق گردوخاک را به‌خوبی در خود نمایان می‌کرد. راوی سپس می‌گوید که کسبهٔ بازار مشغول فروختن اجناسشان و سروکله‌زدن با مردم بودند. مردم هم یا با چک‌وچانه و نارضایتی جنس موردنظرشان را می‌خریدند یا از همان ابتدا هرچه را که فروشنده می‌گفت، اطاعت می‌کردند و می‌خریدند. عده‌ای دیگر هم که تعدادشان کم نبود تنها با اندوه، نگاهی به اجناس می‌کردند و درحالی‌که با تأسف سر تکان می‌دادند، از کنار دکان‌ها می‌گذشتند.

شخصیتی که این رمان با او آغاز شده «حاجی» یا «حاج‌ایرج» نام دارد. راوی می‌گوید که حاجی همیشه از دیدن این صحنه‌ها دلش می‌گرفت و دلش می‌خواست هیچ سفره‌ای بی‌نان نباشد. دراین‌میان، کسبه‌ای هم بودند که با نزدیک‌شدن به اذان، بی‌خیال این دنیا و زرق‌وبرقش، دکان را نیمه‌باز رها می‌کردند و روانهٔ مسجد بازار می‌شدند.

خواندن کتاب عتیقه های سرگردان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عتیقه های سرگردان

«شب از نیمه گذشته بود. ساعت لَج کرده بود و زمان را اعلام نمی‌کرد. انگار قهر کرده بود. نه دلِ رفتن داشت و نه دلِ ماندنِ بدون دوستانش. از سرِشب علاءالدّین‌خان به او گفته بود که باید تصمیمش را بگیرد و او برای تصمیمش نیاز به تأیید منظر داشت. اما منظر هیچ عکس‌العملی نشان نداده بود.

بالاخره با خود کنار آمد و سنگ‌هایش را با خودش و دل بی‌قرارش وا کَند. اگر منظر او را نخواهد و تنهایش بگذارد و با مهتاب به خانهٔ بخت برود، او باید نصیب سمسار و سمساری شود. پس باید برود. شاید یک روزی، یک جایی، سرنوشت آن‌ها را بار دیگر باهم و کنار یکدیگر قرار دهد، شاید هم نه.

به‌کمک عمونشیمن و جالباسی، خود را از قید چند میخ قدیمی و کهنه و از اسارت دیوار جدا کرد و آزاد شد. حالا رها بود. دلش می‌خواست کمی بی‌نظم‌وقاعده باشد و از زندگی‌اش لذت ببرد. از اعلان و نشان‌دادن زمان خسته شده بود. دلش آزادی می‌خواست، شایدکمی بی‌قیدی. بقچه‌اش را زیر بغل زد تا با دوستانش راهی شود.

عمونشیمن، خانوم‌میز و علاءالدّین‌خان به‌کمک بقیه، لاله‌ها و جلاخانوم را در آغوش نازخاتون گذاشتند و او را با احتیاط جمع کردند.

مامان‌گُلی عین ابر بهار گریه می‌کرد. گویا زور فرزندش بیشتر بود. او مجبور شده بود به‌خاطر گُلَک و آینده‌اش در این خانه بماند و از رفتن صرفِ‌نظر کند. لحظهٔ سختی بود ولی مجبور به انتخاب شد.

ترمه‌بانو در خواب عمیقی فرو رفته بود و اصلاً متوجه رفتن جلاخانوم و لاله‌ها نشد. انگار از هفت‌دولت آزاد بود. مخمل هم که طبق معمول از پنجره بیرون را دید می‌زد و درحال تاب‌خوردن بود، خودش را بی‌تفاوت نشان می‌داد؛ اما در دلش بلوا بود. اگر دوستانش راست می‌گفتند و خارج از این اتاق و خانه اوضاعشان بهتر می‌شد، چه؟ تنهایی چه‌کاری می‌توانست انجام دهد؟ نکند او را هم، چون کهنه‌ای قدیمی یک جا پرت کنند؟ ترس تمام وجودش را گرفته بود. مردّد بود. شاید هم اینجا به‌دردبخورتر بود. چه‌کسی می‌دانست که بیرون از اینجا چه خبر است؟ مَنظر چنان با تحقیر وراندازشان می‌کرد که گویی از دماغ فیل افتاده. انگارنه‌انگار که سال‌ها باهم و دور هم در این اتاق روزگار گذرانده بودند و چقدر باهم خاطره داشتند. حتی با آن‌ها خداحافظی هم نکرد و خودش را به‌خواب زد. نه‌اینکه این رفتارها از او بعید باشد، نه؟ اما اثاثیه از این‌همه بی‌مهری و بی‌تفاوتی منظر تعجّب کرده بودند.»

کاربر ۱۲۹۷۵۸۶
۱۴۰۱/۰۹/۲۲

تصویرسازی بسیار عالی است و بخصوص خیلی جذاب فرش عتیقه رو به کربلا وصل کرد و من خوشم اومد

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۱۱۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان