دانلود و خرید کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها زینب زاهدی
تصویر جلد کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها

کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها

نویسنده:زینب زاهدی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها

کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها رمانی ایرانی نوشتهٔ زینب زاهدی است و انتشارات راوشید آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب مثل ماهی ها، مثل نهنگ ها

«- دیشب سه بار زنگ زد. نمی‌خواستم جواب بدهم... آن‌طور نگاهم نکن علی... من حق دارم از دستش عصبانی باشم. تو اگر بخشیدی، تو اگر می‌توانی، تصمیم خودت است. ولی من دوست نداشتم از حقم بگذرم. از این بی‌احترامی. تو خود من هستی علی.

انگشتانم را بردم بین موهای علی و گونه‌اش را بوسیدم. نگاه علی اما مثل همیشه بود. مثل همین چند وقت.

- ولی باز هم دلم نیامد. امان از مهر مادری. بالاخره جواب دادم. گفت تصمیمش را گرفته. گفت دیگر برنمی‌گردد به این خانه... گفت اینجا خانه نیست، جهنم است.

علی به ساعتش نگاه کرد و سرش را پایین انداخت. دستش را روی دستهٔ مبل رها کرد و نفس عمیقی کشید. سینی چای را برداشتم. دست علی را گرفتم و رفتیم آشپزخانه. علی نمی‌توانست بدون من باشد. نمی‌توانست حتی ده قدم از من فاصله داشته باشد.

روی صندلیِ میز ناهارخوری نشست و نگاهم کرد. بدون هیچ کلامی. پیازهای خرد شده را ریختم توی قابلمه و گاز را روشن کردم. فکرها و سؤال‌ها، نگرانی‌ها توی کله‌ام رژه می‌رفتند؛ پرواز می‌کردند، می‌چرخیدند؛ و نمی‌فهمیدم کدامشان را ببینم، به کدام پاسخ بدهم و کدام را نادیده بگیرم! بوی پیاز پخش شد توی خانه. برگشتم تا پنجره را باز کنم که نگاهم گره خورد به نگاه علی. لبخند زدم، اما علی... پنجره را باز کردم. چشم‌هایم را بستم و هوای بیرون را یکجا فرستادم توی ریه‌هایم. با خودم فکر کردم، امروز حتماً تراس را تمیز کنم، قبل از رفتن؛ و همین کلمهٔ رفتن، باز نگرانم کرد. برگشتم و کنار گاز ایستادم. دیگر به علی نگاه نکردم. این‌همه تنهایی، این‌همه سکوت اذیتم می‌کرد. همهٔ این‌ها مثل پتک می‌خورد فرق سرم، وقتی علی را نگاه می‌کردم.

سرم را گرفتم بالا و نفس عمیقی کشیدم. نگاهم افتاد به شکلات‌خوری شکسته که افتاده بود کنار توستر؛ و با دیدن دوباره‌اش باز همهٔ خاطرات آن شب جلوی چشمم صف کشیدند. همان شبی که صدای ایلیا بلندتر از همیشه بود و رگ شقیقه‌اش داشت بیرون می‌زد. بعد هم شکلات‌خوری را از روی عسلیِ کنار دستش برداشت و پرت کرد به‌طرف علی.

شکلات‌خوری به جهنم، دلم برای دل علی سوخت. دلش شکست. از نگاهش فهمیدم، بی‌هیچ واکنشی. پیشانی‌اش بدجور زخم شد. خونش بند نمی‌آمد. انگار همهٔ زخم‌ها و دردهای چهل و اندی سال زندگی‌اش با همان قطره‌قطره خون، به زمین می‌چکید. کنارش نشستم و سرش را بالا آوردم. روی زخمش بتادین ریختم و خون روی گونه‌های سبزه‌اش را پاک کردم. با چشم‌های درشت و مشکی، فقط به صورتم نگاه کرد. هیچ حرفی نزدم؛ و چقدر خوب که سکوت هست.

کارهایی که باید قبل از خواب انجام می‌داد، به علی یادآوری کردم. کنارش لبهٔ تخت نشستم، دستم را گذاشتم روی گونه‌اش و پیشانی‌اش را بوسیدم.

- امروز باز هم... نبودی. بودی اما نه مثل همیشه. اگر بگویم خیالم راحت است که دروغ گفتم. اما هنوز ته دلم روشن است. حرف زدنت را دوست دارم، صدایت را، عاشقانه‌هایت را، اما دلم از بریدنت می‌گیرد. اگر قرارست کامل جدا شوی از دنیای ما و انسان‌ها... .»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۵۵ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان