کتاب زبان مادری
معرفی کتاب زبان مادری
کتاب زبان مادری نوشتهٔ واسیلیس الکساکیس و ترجمهٔ مائده قلی بیکیان است و انتشارات دیدار آن را منتشر کرده است. رمان زبان مادری که از برجستهترین کتابهای الکساکیس است، نامزد دریافت جایزهٔ گنکور و جایزهٔ گنکور لیسئن شد و در نهایت، نویسندهاش برای این کتاب جایزهٔ مدیسی را از آن خود کرد.
درباره کتاب زبان مادری
واسیلیس الکساکیس یکی از نویسندگان بزرگ یونانی ـ فرانسوی است که این روزها طرفداران زیادی پیدا کرده است. او در آثارش با فرهنگ دوگانهٔ خود همواره در رفتوآمد میان یونان و فرانسه و مقایسهٔ این دو فرهنگ است. او با حالت کنایهآمیز خود، خواننده را به اعماق تاریخ برده و گذشته و حال یک سرزمین کهن را در اوج ظرافت ادبی تشریح میکند. نوستالژی و خانواده نقش مهمی در کارهای او ایفا میکنند. چونانکه در کتاب زبان مادری کوچکترین جزئیات راوی را که شباهت زیادی به نویسنده دارد، به یاد گذشته و مادرش میاندازد. «پاولو» که بیش از بیست سال است در فرانسه زندگی و کار میکند و در این مدت مادرش را از دست داده، ناگهان بدون دلیل خاصی به آتن باز میگردد، بیآنکه بلیت برگشت خود را تهیه کند. او در این سفر و ماجراجویی، یک شهر، فرهنگ و کشوری کهن را با لایههایی از مدرنیته کشف میکند. زبان مادری رمانی است دربارهٔ بازگشت به ریشههای خود. پاولو در مسیر خود از هیچ نکتهای فروگذار نیست و این امر پیوند هرچه بیشتر او را با ریشهٔ اصلی یعنی زبان مادریاش فراهم میکند. به زودی گمان میبرد که با کشف راز حرف اپسیلون که در گذشته بر سردر معبد دلفی آپولون خودنمایی میکرد، میتواند به تمام تردیدهایش پایان دهد. او در دفتری تمام کلماتی را که با Ɛ اپسیلون شروع میشود یادداشت میکند. در حین تحقیقاتش و کنکاش در تاریخ و زبان یونان، دوستان قدیمی خود را باز مییابد؛ با پدر و برادرش ملاقات میکند. در صحبت با باستانشناسان و پیشبرد تحقیقاتش دربارهٔ حرف مبهم اپسیلون Ɛ، هویت گمشده و ریشههای خود را باز مییابد.
نثر رمان و ماجراجوییهای پاولو سراسر استعاره است. استعارهای از زندگی مردمان جهان سوم که خوشبختی را در ترک خاک خود میجویند. رمان سرشار است از توصیفها و بیان جزئیات گوناگون، و خواننده در قالب این توصیفها گردشی دلچسب را در آتن، دلفی و دنیای اساطیر یونان زیبا تجربه میکند. راوی که سالهاست در فرانسه زندگی میکند، با بازگشت ناگهانی به وطن خود در جستوجوی راهی است که بتواند خلأ درونش را پر کند. الکساکیس توانسته اثری را خلق کند که همچون یک تابلوی نقاشی در پیش چشم خوانندهاش به تصویر درآید.
سیلوی تنت، روزنامهنگار و منتقد ادبی، دربارهٔ او میگوید: «بهندرت نویسندهای توانسته است با آمیختن تدبیر و صمیمیت، تاریخ جمعی و گذشتهٔ شخصی و بیان رابطهٔ فرد با زبان مادریاش که هویت اوست، موفق باشد. بهنظر من تمام کارهای الکساکیس همچون بنایی است که دانشمندانه با صبر و حوصله ساخته شده و مملو از معابر پیچیده و مخفی است. بنایی که تصور میکنیم هیچوقت نمیتوانیم راه خروج از آن را بیابیم.»
خواندن کتاب زبان مادری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهایی با درونمایههای فلسفی و انسانی پیشنهاد میکنیم.
درباره واسیلیس الکساکیس
واسیلیس الکساکیس، نویسندهٔ یونانی ـ فرانسوی در سال ۱۹۴۳ در آتن متولد شد. در هفدهسالگی پس از دریافت بورس تحصیلی به شهر لیل فرانسه رفت و در رشتهٔ روزنامهنگاری مشغول به تحصیل شد. پس از پایان تحصیلات برای گذراندن خدمت سربازی به یونان برگشت، اما در سال ۱۹۶۸ پس از کودتای نظامی یونان، مجبور به ترک وطنش شد و در پاریس اقامت گزید. سالها بهعنوان روزنامهنگار و کاریکاتوریست و مقالهنویس در نشریات مختلف از جمله نشریهٔ لوموند، لا کروا، لا کانزن لیترِر و در رادیوی فرهنگ فرانسه فعالیت کرد. به مدت پانزده سال در هفتهنامهٔ ادبی کتاب لوموند مینوشت و همزمان نویسندهٔ نمایشنامههای رادیویی بود.
سال ۱۹۷۴ پس از انتشار اولین رمانش با نام ساندویچ به زبان فرانسوی، استعدادش در زمینهٔ رماننویسی و تسلطش بر ژانرهای مختلف ادبی مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. سال ۱۹۸۱، تالگو، اولین رمانش به زبان یونانی را نوشت که برندهٔ جایزهٔ بوناردی آکادمی فرانسه شد. انتشار رمان گذشته در سال ۱۹۹۲ جوایز بسیاری از جمله جایزهٔ آلبر کامو را برای او به همراه داشت. سال ۱۹۹۵ با انتشار رمان زبان مادری که نامزد دریافت جایزهٔ گنکور و جایزهٔ گنکور لیسئن بود، الکساکیس جایزهٔ مدیسی را از آن خود کرد. او همچنین برندهٔ جایزهٔ داستان کوتاه آکادمی فرانسه در سال ۱۹۹۷ برای کتاب پاپا و داستانهای دیگر شد. از دیگر آثارش میتوان به پس از میلاد مسیح اشاره کرد که برندهٔ جایزهٔ بزرگ رمان آکادمی فرانسه در سال ۲۰۰۷ شد. او در سال ۲۰۱۲ جایزهٔ ادبیات فرانسه را بهخاطر مجموعهٔ آثارش دریافت کرد.
بخشی از کتاب زبان مادری
«من چیز زیادی برای تعریفکردن ندارم. گهگاه دوستانم را میبینم. بیشتر وقتها میروم به یک کافه در کولوناکی. در بازارچهٔ سرپوشیده قدم زدم. میخواستم یک اره و یک جالباسی برنزی بخرم، اما جالباسی باب میلم را پیدا نکردم. نیم کیلو پنیر بروبی خریدم. یخچالفریز کمی صدا میدهد؛ اگر به سروصداش عادت نکردم، برای ساکتکردنش دنبال راهی خواهم گشت. برگهٔ ماشینتحریر را چسباندم روی دیوار کنار میز کار، رویش اپسیلون خودنمایی میکند. اولین تابستانِ بعد از اقامتم در پاریس، برای مادرم نقشهٔ شهر را بردم.
بهش گفتم: «من اینجا زندگی میکنم.»
آن مکان را با ضربدری نشان کرد و نقشه را به اتاق خواب زد. هر منطقه رنگ متفاوتی داشت. منطقهٔ من صورتی بود. بعد از آن به سیزدهم اسبابکشی کردم که سبز بود و بعد به شانزدهم که ارغوانی. با هر اسبابکشی مادرم ضربدری اضافه میکرد روی نقشه. او حتا آدرس روزنامههایی را که برایشان کار میکردم، مینوشت. وقتی در حومهٔ شهر ساکن شدم حسابی دمغ شد، انگار این امکان دنبالکردنم را از او گرفته بود.
بهم گفت: «الان تو کجایی؟»
با خودکارم روی دیوار نقطهای گذاشتم، در ده سانتیمتری جنوب نقشه. جوهر پخش شد و باعث شد نقطه از دور هم دیده شود. نقشه هنوز همانجاست. پدرم، روی دیوار روبهروش یک نقشهٔ جهان وصل کرده.
ازش پرسیدم: «این نقشه به چه دردت میخوره؟»
جواب داد: «مطالعهش میکنم.»
تخت همچنان سرِ جای خودش است، اما دیگر کسی از آن استفاده نمیکند. پدرم عادت کرده تو اتاق بغلی بخوابد، تو اتاقِ قدیمیِ بچهها.
با خونسردی با خودم گفتم: «تو آپارتمانم راحتام.» افکارم به من ربطی ندارند، فقط ذهنم را مشغول میکنند، سرم را گرم میکنند. در ورودی را با تردید باز کردم، انگار واقعاً در خانهٔ خودم نبودم. صدای پام مصنوعیست. دیوارها و اشیا به من بدگماناند. دستِ آخر یاد نگرفتند من را بشناسند. طبیعی است که در مورد من سؤال بپرسند. «این کیه؟ اینجا چیکار میکنه؟»
احساس میکنم مجبورم حضورم را توجیه کنم. جارو میکشم، وان حمام را میشویم، هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم. تلاش میکنم تا توجه آپارتمانم را به خودم جلب کنم. باید بفهمد که میتواند به من اعتماد کند. حیف که هیچ چیز سوسک نیست، چون با کشتن آنها فرصتی مییافتم که در نگاهشان ارج و قرب پیدا کنم. حدس میزنم بهمحض اینکه این تصمیم بزرگ را بگیرم و دوباره رنگش کنم، رابطهمان به شکل قابلملاحظهای بهتر شود. خطوط سیمان و گچ جای تیغههای خرابشده را مشخص میکنند. یعنی حافظهٔ این دیوارها دستنخورده باقی میماند. با قدمزدنهای بیهدف داخل آپارتمان، این توهم دلچسب را دارم که از دیوارها رد میشوم.»
حجم
۴۸۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه
حجم
۴۸۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۰ صفحه