کتاب سارا و سرافینا
معرفی کتاب سارا و سرافینا
کتاب سارا و سرافینا نوشتهٔ جواد کاراحسن و ترجمهٔ ستار سلطان شاهی است. انتشارات سوره مهر این رمان بوسنیایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سارا و سرافینا
کتاب سارا و سرافینا رمانی نوشتهٔ جواد کارا حسن، نویسندهٔ بوسنیایی است که به زبانهای گوناگونی ترجمه شده است. این رمان در سال ۱۹۹۹ میلادی منتشر شد، اما حوادث آن به سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ برمیگردد؛ زمانی که بوسنی و هرتسهگوین درگیر جنگ بود و سارایوو، پایتخت این کشور در محاصرهٔ متجاوزان قرار داشت. سردبیر نشریهٔ زیدویچه سایتونگ این رمان را جزو ۵۰ اثر برتر تاریخ معاصر دانسته است.
رمان سارا و سرافینا دربارهٔ زنی یهودی است که او را «سرافینا» خطاب میکنند، اما او دلش میخواهد «سارا» باشد. او در بحبوحهٔ جنگ میخواهد بهکمک راوی داستان که استاد دانشگاه است و هیچگاه در طول رمان نام خود را فاش نمیکند، دخترش را از شهر در محاصره و جنگزدهٔ سارایوو خارج کند؛ بنابراین، حوادث رمان در فضای جنگی سارایوو و آدمهای آن شکل میگیرد. نویسنده در این رمان از زوایای متفاوت به لایههای پنهان شخصیت انسانها و سارا میپردازد؛ سارایی که همه میخواهند او سرافینا باشد؛ غیر از خودش. این رمان دربرگیرندهٔ موضوعات مختلفی است که شاید در نگاه اول ارتباطی به خط اصلی قصه نداشته باشند، اما جواد کاراحسن آنها را در رمان خود جای داده است.
خواندن کتاب سارا و سرافینا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر بوسنی و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سارا و سرافینا
«الان برایم باورکردنی نیست که در طول آن مدت حتی یک بار هم سارا را ندیدم. تقریباً از اوت سال ۱۹۹۲ و آن ناهار بیشکوه که ترکش کردم شش ماه میگذشت. در جهان کوچکی که در آن محکوم بودیم و در فاصله چند کیلومتری کنار رودخانه یا به فاصله چند خیابان در مرکز شهر از یکدیگر قرار داشتیم و از لحاظ تکنیکی غیرممکن بود کسی را که در این محدوده کوچک جهان قرار دارد نتوانی حداقل ده روز یک بار ببینی و من سارا را حتی یک بار پس از آن ناهار تا زمانی که دروا به ملاقاتم آمد ندیدم. دروا اواخر فوریه سال ۱۹۹۳ از جبهه ترسکاویتسا برگشت و فوراً به دیدار من آمد و آن ناهارِ سارا روز ۱۷ اوت ۱۹۹۲ بود.
نمیتوانم بفهمم چرا تاریخ آن روز به یادم مانده است. شاید من و «ح» در این زمینه حرفی زده بودیم و چیزی را درباره آن تاریخ کشف کرده بودیم. اما من چنین چیزی را به یاد نمیآورم. جالب است؛ از زمانی که مرز پیری را رد کردهام بیشتر با آنچه به یاد سپردهام مشکل دارم تا آنچه فراموش کردهام!
بدین ترتیب، بین آن دو تاریخ شش ماه گذشته بود. در آن مدت حداقل پانزده بار چهره هر سارایوویی را که در شهر حرکت میکرد دیدم. گاه از دیدن چهرهای کاملاً ناشناس خوشحال میشدم؛ انگار یکی از نزدیکترین نزدیکانم را دیدهام. اما، بعد متوجه میشدم که آن چهره را بیست روزی است که ندیدهام و آن لحظه از دیدنش، همانند دیدن یک دوست قدیمی که هنوز زنده است، خوشحال شدهام. اما، سارا را در آن مدت حتی یک بار هم ندیدم.
نمیگویم از اینکه او را نمیدیدم رنج میبردم؛ بهخصوص روزهای بعد از آن ناهار دردآور. بعد از آن سخنرانیام درباره گندم و به سبب خروج همراه با عصبانیت و خلاف عرفم از خانه سارا، درگیر ناراحتی بسیار عمیق و شرمی بودم که نمیتوانستم از دیدن سارا خوشحال شوم. علاوه بر این، همه اتفاقاتی که در آن ناهار شوم گذشت، از جمله رفتار شخصِ سارا، به قدری ناگوار و دردآور و نامناسب بودند که باید زمانی از آنها میگذشت تا دوباره از دیدن سارا خوشحال شوم.»
حجم
۱۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۱۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه