کتاب پسر قاتل من
معرفی کتاب پسر قاتل من
کتاب پسر قاتل من انتخاب و ترجمهٔ مهدی غبرایی و ویراستهٔ مهرانگیز اشراقی است و انتشارات نقشونگار آن را منتشر کرده است. این کتابْ ده داستان کوتاه از نویسندگان مشهور جهان است.
نویسندگان این مجموعه عبارتاند از: خورخه اوییس بورخس، ایزابل آلنده، میخاییل بولگاکوف، و.س. نایپل، دال استیونس، اوگوستو سسپدس، برنارد مالامود، خولیو کورتاثار، ر.ک. نارایان، توفیق الحکیم.
درباره کتاب پسر قاتل من
داستانهای کتاب پسر قاتل من از بیش از بیست داستان کوتاه انتخاب شده که در طی سی و چند سال اخیر، مهدی غبرایی، مترجم نامی ایران ترجمه کرده است. غالب این داستانها رایگان در نشریات گوناگون به چاپ رسیدهاند؛ غبرایی آنها را برگزیده، بازبینی و اصلاح کرده و صیقل و تراش داده تا خوانندگانی که آنها را نخواندهاند، بخوانند و آنها که خواندهاند، دوباره بخوانند و لذت ببرند.
خود غبرایی شخصاً به سه داستان «پسر قاتلِ من»، با آن تکنیک درخشان، «جزیره در پرتو نیمروز» و «چاه»، دلبستگی فراوانی دارد.
اسامی داستانهای این مجموعه از این قرار است:
گلوی پولادی
همسر قاضی
معجزهٔ مرموز
چاه
پسر قاتلِ من
جزیره در پرتو نیمروز
تیغه تیز
معجزاتِ گزاف
سوگواران
درخت فلفل
خواندن کتاب پسر قاتل من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پسر قاتل من
«رانگا وقتی ناچار میشد سنش را بگوید، معمولاً جواب میداد: «پنجاه، شصت، شاید هم هشتاد سال.» رَوِشت را عوض میکردی و میپرسیدی: «چند سال است که این شغل را داری؟»
«کدام شغل؟»
«دورهگردی با چرخ و چاقو تیزکنی.»
«فقط چاقو که نه؛ من داس و قیچی باغبانی، هر جور وسیلهٔ آشپزخانه و کارد نانبُری را هم تیز میکنم. حتی آن وقتها که چرخ سمبادهٔ بزرگ داشتم، ساطور قصابی را هم تیز میکردم. آن روزها حتی پیش میآمد شمشیر مهاراجهها را هم تیز کنم.» (یکی از خواب و خیالهایش این بود که اگر ارتش از شمشیر استفاده میکرد، او میلیونر میشد.)
نمیگذاشتی به وراجی ادامه دهد و سؤالت را تکرار میکردی: «از کی تا حالا چاقو و چیزهای دیگر را تیز میکنی؟»
انگشتی به پشت لبش میکشید و میگفت: «از وقتی خط سبیل اینجا سبز شد.»
با دقت در چانهاش که حالا رویش موهای بیرنگ تُنُکی روییده بود، به هیچجا نمیرسیدی. پیدا بود هرگز به تقویم، ساعت، سالنامه، یا حتی آینه نگاهی نمیاندازد. در چنین حالت بیخیالی، لُنگبسته و با پیراهن خاکی و دستار، همچنان که آهسته از جلوی خانهها میگذشت و با فریاد بلند و پرطنین خدمتش را عرضه میداشت: «آی، چاقو تیز میکنیم! قیچی تیز میکنیم!»، در خیابانهای «مالگودی» قیافهٔ آشنایی بود.
دستش را تو کلاف چرخ چاقوتیزکنی سبک میبرد و آن را به دوش میکشید؛ ابزار سادهای بود و چرخ دوار کهنهای داشت که به یک پدال پایی متصل میشد. در راهبندان خیابان مارکت از لابهلای ماشینها رد میشد، جلوی مغازههای خیاطی و سلمانی میایستاد و خدمتش را عرضه میکرد. اما دکاندارها آدمهای دمدمیمزاج و غیرقابل اعتمادی بودند که در حرف تشویقش میکردند، ولی در عمل، همیشه کار را میگذاشتند به وقت دیگر. اگر سرگرم اصلاح کردن یا برش پارچه نبودند (مخصوصاً خیاطها، انگار هرگز فرصت سرخاراندن نداشتند و همیشه سرگرم دوختودوز سفارشات عقبافتاده بودند) در مغازه را قفل میکردند و یواشکی در میرفتند و رانگا ناچار بود مراقب باشد و هزار جور حقه سوار کند تا بتواند غافلگیرشان کند. واداشتن مردم به درک اهمیت تیغههای تیز واقعاً کار شاقی بود. در وهلهٔ اول میبایست بر اکراه و بیعلاقگی مردم غلبه کند. همه با دیدنش میگفتند: «برو بیرون، چیزی نداریم تیز کنیم.» و سعی داشتند از دستش خلاص شوند. اما اگر پافشاری و اینپا و آنپا میکرد، یکی از افراد خانواده چاقوی زنگزدهای میآورد و بقیه هم با چشم همچشمی به او تأسی میکردند، طولی نمیکشید که هر آهنپارهای را درمیآوردند و هر کس جنجال راه میانداخت که اول کار او را انجام دهد. حالا دیگر نوبت خودشیرینی و تبلیغ و حتی پرخاشگری رانگا بود. گاهی هشدار میداد: «اگر حالا وسایلتان را تیز نکنید، فرصت از دستتان میرود؛ چون من عازم زیارتم.»
یکی میگفت: «فرقی نمیکند، آن یکی را خبر میکنیم.» منظور یکی از رقبایش بود؛ دوست رقتانگیزی که با یک چرخدستی کار میکرد، پولش را میگرفت و بیآنکه نگاه دیگری به کار دستش بیندازد، غیبش میزد. آدمی بود بیکس و کار و کسی نامش را نشنیده بود. هیچ جرقهای از چرخش بلند نمیشد، حال آنکه رانگا چنان آتشبازی جالبی راه میانداخت که بچههای رهگذر مفتون این صحنه میشدند و به تماشا میایستادند.»
حجم
۱۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
عالی