دانلود رایگان کتاب راهنمای سفر به تباهی شراره سلج محمودی
تصویر جلد کتاب راهنمای سفر به تباهی

کتاب راهنمای سفر به تباهی

انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۵۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راهنمای سفر به تباهی

کتاب راهنمای سفر به تباهی نوشتهٔ شراره سلج محمودی است و انتشارات آرنا آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب راهنمای سفر به تباهی

داستان زندگی همیشه خواندنی است، چه تلخ و چه شیرین. در هر قصه‌ای پندی نهفته و آنکه باید آن را درک خواهد کرد. در این میان داستان زندگیِ زنان، شنیدنی‌تر است؛ چراکه زندگی از زن شروع می‌شود.

داستان راهنمای سفر به تباهی زندگی دختری است که اشتباه روی اشتباه می‌چیند و به ثریا نرسیده شاهد فروپاشی ساخته‌اش می‌شود. زندگی هیچ‌کس بی‌خطا نیست؛ اما زمانی که تکرار و تکرار اشتباه تبدیل به شیوهٔ زندگی و راهی برای رهایی از اضطراب می‌شود، در آن میانگاه است که اسیر چرخ معیوب بی‌پایان خواهی شد و هر روز مصیبتی بر روز گذشته افزوده می‌شود.

هنجارها و باورها به مانند دیواری مقابل دیدگانمان قد علم کرده و نمی‌گذارد که تباهی را که گاه به شکل آبروداری و زمان دیگر به عنوان رسم‌ورسوم و حتی به دلیل رودربایستی به جان و ریشه‌مان تبر می‌زند، ببینیم.

این داستان حکایت زندگی چند نسل است که برای خوشایند دیگران خود را فراموش کردند و اصرار در ترویج این کهن سنت قربانی‌شدن دارند.

دختر این داستان حاصل زمین بی‌بری است که نامش مادر است. دخترک با ناله و آه مادر به خواب می‌رود و با اشک سوزان او چشم می‌گشاید. غم را تا مغز استخوان به درون می‌کشد و می‌سوزد. شیوه‌ای جز بردگی را نمی‌آموزد. تن به هر ذلتی می‌دهد تا ذلیل نباشد.

گاه چشمانمان را بر فرصت‌ها می‌بندیم و خود را به تهدیدها زنجیر می‌کنیم. در حین غرق شدن میان باتلاق بدبختی انگشتانمان را به سختی از کنار درختی تنومند عبور داده و به نازک‌ترین و بی‌ریشه‌ترین علف هرز را چنگ می‌زنیم. در پایان بر مزار روحمان می‌نشینیم و مویه می‌کنیم که تقدیر با ما چه کرد.

سرنوشت می تواند حاصل بی‌تدبیری باشد و ما آن را به بی‌شانسی تعبیر کنیم. زندگی ساختنی است، دست‌یافتنی است. حاصل نگاه عمیق و تفکر است. به امید شانش و بخت نشستن، نتیجه‌ای جز تباهی نخواهد داشت.

خواندن کتاب راهنمای سفر به تباهی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راهنمای سفر به تباهی

«بلیت قطار را که به کفِ دست خیس از عرقم چسبیده و چروک شده بود، بااحتیاط باز می‌کنم تا به مأمور نشان دهم. در ذهنم این شعر فریدون مشیری، دنگ و دنگ می‌کوبد: «یاد من باشد فردا دم صبح، جور دیگر باشم». اگر فردایی پیش رویم باشد.

این سفر پایانی ندارد و اگر داشته باشد، پایان عمر من هم خواهد بود. دیگر هرگز کسانی را که دوست دارم، نخواهم دید و هیچ‌کس نخواهد فهمید که چرا او را کشتم.

به قول احمد محمود: «سال‌هاست منتظر آمدن روزهای بهترم؛ ولی نمی‌دانم چرا هنوز هم دیروزها بهترند.» امروز که مسافر قطار ابدیت هستم. به همین می‌اندیشم. به ساعتم نگاه می‌کنم که با عقربه‌هایش زمان را تکه‌تکه می‌کند. این تکان‌های عجیب قطار هم بیشتر کلافه‌ام می‌کند. شاید این قطار، این تکان‌ها، این سفر، همه‌وهمه خواب باشد. مثل کابوسی که هیچ‌وقت دست از سرم برنداشت.

من صندوقدار بانک بودم. زندگی یک صندوقدار بانک یا هر کارمند دیگری، شاید موضوع جذابی برای داستان نباشد؛ ولی به‌هرحال این داستان زندگی من است و هر داستان حتماً شنیدنی است؛ به‌شرط گوش سپردن. چرا که داستان زندگی هرکدام از ما در بخش‌هایی شبیه به داستان زندگی دیگری است و این شباهت، در حدی است که شما را به تعجب وا خواهد داشت. در مواردی هم شما را به فکر می‌اندازد که مگر زندگی این‌چنین هم می‌شود؟ که نتیجهٔ تفاوت و تضاد داستان زندگی که در حال خواندنش هستید با شیوهٔ گذران زندگی خودتان هست، شاید هم برایتان فقط به شکل یک افسانه باشد. درهرصورت این داستان من است. البته نکتهٔ زندگی من این است که مجبورم تا به‌سبب جنایتی که مرتکب شده‌ام برای همیشه نیست و نابود شوم.

الان گفتم «جنایت» ولی چند ساعت پیش برایم جنایت نبود؛ بلکه درست‌ترین کاری بود که تا امروز انجام داده‌ام.

جنایت یا کار درست، فقط عبارت هستند. الان مهم نیست که کدام را به زبان بیاورم. چرا که حرف‌ها فقط باد هوا هستند و در نهایت ابری شوند و شاید و البته شاید بر سرِ ما بریزند. آن‌چه مهم است آشوب درون من است که با کلمات نه بیان می‌شود و نه تسکین می‌یابد؛ اما کلمات فقط یک جریان هوا عبور کرده از میان دهان ما نیستند. هر کلمه با خود بار عاطفی و معنایی دارد که گاه چون تیشه به ریشه می‌زند و گاه پل‌ها را پشت سر خراب می‌کند. همین کلمات به زندگی شکل می‌دهند؛ چه بر ما ابر شوند و ببارند و چو مثل نسیم یا طوفان از ما بگذرند.

لعنت بر من که برای رهایی از رنجم او را نفله کردم. پس چرا هنوز در سرم غوغاست؟ چرا این آزار انتها ندارد؟ این کوپهٔ تنگ با این سقف کوتاه من را خفه می‌کند. درست مثل روزهای آخری که در بانک بودم. کاش هیچ‌وقت از بانک شعبهٔ بازار جابه‌جایم نکرده بودند.

کارمند بانک شعبه بازار که بودم، یعنی یک بانک شلوغ و پرمشتری، بی‌خیال و فارغ بودم. من و زهره تقریباً پنج ماهی بود که در این بانک با هم کار می‌کردیم و تنها خانم‌های این شعبه بودیم. زهره صندوقدار بود و کنار من می‌نشست. قرار شد تغییرات و جابه‌جایی بین شعبه‌ها اعلام شود. از قضا اسم من و زهره در بین کسانی بود که از این شعبه خواهند رفت. دو سال بود که تمام نقل و انتقال‌ها، من و زهره را کنار هم گذاشته بود و ما دیگر جفتِ کاری هم شدیم.»

لیلا
۱۴۰۱/۰۸/۲۸

کتاب جالبی بود،قلم نویسنده خوب بود،شخصیت ها همه باور پذیر بودن و هر کدوم از ما شخصیت هایی شبیه شکوفه و عباس و تیمور رو بارها در اطراف مون دیدیم.. فقط اینکه راوی چند بار عوض می شد کمی آزار دهنده

- بیشتر
گلاره
۱۴۰۱/۰۹/۱۶

مهمل..موهوم..کدوم زنی آخه به این خفت تن میده . مگه همه بعد وجودی انسان تو رابطه باجنس مخالف یا حتی ازدواج خلاصه میشه.اونم زنی با استقلال مالی و داشتن خانواده!!موافقین بامن......؟؟

Faezeh
۱۴۰۱/۰۸/۳۰

داستان درمورد خیلی از ماهاست که همیشه دچار اشتباه میشیم وبرای فرار از تنهایی خودمون رو تو منجلاب فرو می‌بریم درواقع یجورایی حقیقت زندگیه منتها انتظار نداشتم انقد بی پایه و اساس تموم بشه اگه پایانی بهتر داشت میشد گفت

- بیشتر
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
۱۴۰۱/۱۰/۰۸

نویسنده روایت خاصی از معضل وابستگی دارد که از ویژگی های مثبت این رمان محسوب می شود. مشکل تعویض وابستگی بجای رها شدن از آن، همان مشکل بسیاری از انسان هایی است که هیچگاه نخواسته اند به راهکاری قطعی برای

- بیشتر
نیکی
۱۴۰۱/۱۲/۲۲

داستان بشدت اعصاب خورد کن از متنهای جذابی روانشناسی کمک گرفت ولی روایت خود داستان چیزی شبیه داستان فیلم «ملی و راه های نرفته اش» درواقع عین همون دختری بدون‌ اعتماد بنفس برای رهایی از تنهایی دست به انتخاب اشتباهی میزنه

- بیشتر
من
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

این کتاب در رابطه با انتخاب همسر و رابطه خیلی بهت کمک میکنه.

مامان دوقلوها
۱۴۰۱/۱۱/۰۸

به نظر من این کتاب یک کتاب روانشناسی در قالب یک کتاب رمان هست .خیلی پر مغزه ،کلی اطلاعات عمومی و روانشناسی به آدم میده مشخصه که نویسنده با تحقیقات این کتاب رو نوشته .

nasim
۱۴۰۱/۱۱/۰۵

*۲۱ برای یک انسان حرف اول باید احترام به خود و عذت نفس باشه، امیدوارم این کتاب سرگذشت هیچ آدمی نباشه.

Mohammad Bagheri
۱۴۰۱/۰۹/۱۸

داستان روایت خوبی داشت، اما موضوع داستان ساده بود و به نظرم خیلی تکرار داشت.

کاربر 8560457
۱۴۰۳/۰۱/۲۶

خیلی ازما ممکنه این شرایط رو تجربه کرده باشیم. خیلی جاها میدونیم کارمون اشتباهه اما بازم انجامش میدیم و اشتباهمونو مدام تکرار میکنیم! و من چون تو این شرایط قرار گرفته بودم کاملا درکش کردم. کتاب بدی نیست. نشون میده

- بیشتر
از قول «مهاتما گاندی» نوشته‌بود: «اکثر انسان‌ها حتی جسارت دور ریختن لباس‌های کهنهٔ خود را ندارند، بعد از آن‌ها توقع داریم که باورهای غلطی را که قرن‌هاست در ذهنشان زنجیر شده است، به‌راحتی کنار بگذارند...!»
reyhaneh
«مردم با یک روان‌پزشک راحت‌تر صحبت می‌کنند تا با یک کشیش؛ چون روان‌پزشک آن‌ها را به دوزخ تهدید نمی‌کند.»
کاربر ۶۳۰۶۲۴۱
سال‌هاست منتظر آمدن روزهای بهترم؛ ولی نمی‌دانم چرا هنوز هم دیروزها بهترند.
M♧♧♧♧
«وقتی تنهاییم دنبال دوست می‌گردیم، پیدایش که کردیم دنبال عیب‌هایش می‌گردیم. وقتی که از دستش دادیم، در تنهایی دنبال خاطراتش می‌گردیم. مراقب قلب‌ها باشیم؛ هیچ چیز آسان‌تر از قلب نمی‌شکند.»
مامان دوقلوها
: «سال‌هاست منتظر آمدن روزهای بهترم؛ ولی نمی‌دانم چرا هنوز هم دیروزها بهترند.»
......
چه عاملی، چیزی را ارزشمند می‌کند؟ گم شدن و پیدا شدن دوباره! مثل بازی قایم‌باشک که هیچ‌وقت ازشیرینی نمی‌افتد. لذت پیدا کردن گمشده.
مامان دوقلوها
بیشتر اوقات وقتی فکر و ذهن از شدت تنهایی بیمار شده باشد، بدترین تصمیم‌ها را می‌گیریم و با خود می‌گوییم از تنهایی که بهتر است. توجیه و باز توجیه.
مامان دوقلوها
یاد من باشد فردا دم صبح، جور دیگر باشم
ژنرالیسم
«اگر برای یک اشتباه هزار دلیل بیاوری، می‌شود هزار و یک اشتباه».
کاربر ۶۳۰۶۲۴۱
: «بازی سرنوشت هم خوب بهانه‌ای است تا با آن خود را فریب دهیم و آن‌را مُسکنی کنیم برای رهایی از عذاب وجدانمان. تمام تقصیرها را گردن کلمهٔ موهوم تقدیر و سرنوشت بیندازیم و بار آن را از شانه‌های گناهکار خودمان برداریم. در نهایت هم ترحم اطرافیان را به‌عنوان مرهم بر زخم‌هایمان بکشیم.
......
«اکثر انسان‌ها حتی جسارت دور ریختن لباس‌های کهنهٔ خود را ندارند، بعد از آن‌ها توقع داریم که باورهای غلطی را که قرن‌هاست در ذهنشان زنجیر شده است، به‌راحتی کنار بگذارند...!»
کاربر ۶۳۰۶۲۴۱
«هر سنگ‌ریزه یعنی یک قله.»
shadi
«انسان‌ها هرچه درکِ بیشتری داشته باشند، رنج بیشتری می‌کشند.»
shadi
همنشینی مثل روشن‌کردن آتش است. نمی‌توانی آتش روشن کنی و گرم نشوی لیکن می‌توانی از سوختنت پیشگیری کنی. در هر رابطهٔ مسمومی قسمتی از وجودت می‌سوزد و خاکستر می‌شود. خاکستر را نمی‌توان احیا کرد. پس نباید بسوزی؛ البته اگر برای خودت ارزش قائل هستی؛ وگرنه خاکسترت را به باد خواهی سپرد و دیگر حتی یادی هم از تو به جا نخواهد ماند.
shadi
ـ شاید راهی که می‌روی تاریک است. شاید راه‌حل به سادگی زدن کلید چراغ باشد. شاید فقط به کمی روشنایی و نور نیاز داری تا مسیر را با زیبایی‌هایش ببینی و برای رسیدن به مقصد عجله نکنی. گاه مقصد همین مسیر است به شرط شناختنش و درک لحظاتش.
کاربر ۶۵۵۹۷۴۳
«هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست.»
کاربر ۶۳۰۶۲۴۱
«یاد من باشد فردا دم صبح، جور دیگر باشم». اگر فردایی پیش رویم باشد.
rima
چون نآرم آن‌که فارغ زان آشنا گریزم گه در فسون نشینم، گه در دعای گریزم بوی کشنده او خود همره صبا شد خلق از سموم وادی، من از صبا گریزم شمشیر بر کشیده عشق و مرا در آن کوی پای خرد شکسته چون از بلا گریزم هر جانور که باشد بگریزد از بلایی من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟ خسرو، مگوی در کش پا از طواف کویش کو نیست آن حریفی کز وی به پا گریزم کاری چو برنیاید از آه صبح خیزم از دست دل بر آنم کز جان خود گریزم
rima
همنشینی مثل روشن‌کردن آتش است. نمی‌توانی آتش روشن کنی و گرم نشوی لیکن می‌توانی از سوختنت پیشگیری کنی. در هر رابطهٔ مسمومی قسمتی از وجودت می‌سوزد و خاکستر می‌شود. خاکستر را نمی‌توان احیا کرد. پس نباید بسوزی؛ البته اگر برای خودت ارزش قائل هستی؛ وگرنه خاکسترت را به باد خواهی سپرد و دیگر حتی یادی هم از تو به جا نخواهد ماند.
n
«هر سنگ‌ریزه یعنی یک قله.»
کاربر ۶۳۰۶۲۴۱

حجم

۱۱۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۱۱۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
رایگان