کتاب چهل قانون عشق
معرفی کتاب چهل قانون عشق
کتاب چهل قانون عشق نوشتهٔ الیف شافاک و ترجمهٔ علی اکبر قاری نیت است و انتشارات نسل نواندیش آن را منتشر کرده است. این رمان معروف داستان زندگی زنی میانسال و ویراستار است که کتابی در رابطه با شمس و مولانا را برای ویراستاری به او محول میکنند. او از این طریق با شخصیت شمس و مولانا آشنا شده و البته به نویسندهٔ آن کتاب هم نزدیک میشود که همین موضوعْ سرآغاز تحول او میگردد. این رمان در ایران با نام ملت عشق هم شناخته میشود.
درباره کتاب چهل قانون عشق
قرن سیزدهم که مردم از درگیریهای مذهبی، نزاعهای سیاسی، جنگهای بیپایان قدرت به ستوه آمده بودند، دورهای پرآشوب در آناتولی بود. در غرب، جنگهای صلیبی که برای آزادی بیتالمقدس در جریان بود منجربه اشغال و غارت قسطنطنیه و سقوط امپراطوری بیزانس (روم شرقی) شد. در شرق، ارتش بسیار منظم مغول تحت هدایت نبوغ نظامی چنگیزخان به سرعت مناطق تحت تصرف خود را توسعه میداد. در این میان، در حالیکه امپراطوری روم سعی داشت سرزمین، ثروت، و قدرت از دست رفتهاش را بهدست آورد، قبایل ترک با یکدیگر در حال جنگ بودند. دوران آشوب بیسابقهای بود، مسیحیان با مسیحیان، مسلمانها با مسیحیان، و مسلمانان با مسلمانان میجنگیدند. به هر طرف میچرخیدی جنگ، کشتار و رنج و اندوه بود و ترس از اینکه فردا ممکن است چه اتفاقی بیفتد.
در میانهٔ این هیاهوها و غوغاها عالمی ممتاز و دانشمندی اسلامی، به نام جلالالدین رومی، معروف به مولانا زندگی میکرد که هزاران شاگرد و مرید از چهار سوی عالم داشت و او را چراغ هدایت تمام مسلمانان میدانستند.
در سال ۱۲۴۴ میلادی (۶۴۲ ه.. ق.) مولانا با شمس که درویشی سرگردان و راه و روشی غیرعادی و اندیشههای ارتدادآمیز و بدیع داشت، ملاقات کرد. این ملاقات زندگی هر دوی آنها را متحول ساخت و باعث ایجاد یک دوستی منحصربه فرد و پایدار بین آنها شد. عارفان در قرنهای بعد دوستی آنها را به اتحاد دو اقیانوس علم تشبیه کردهاند. در سایهٔ مصاحبت با شمس تبریزی بود که مولانا از یک روحانی اصیل به عارفی متعهد، شاعری دلباخته، مدافع آتشین عشق، بانی رقص خلسهآمیز دراویش تبدیل شد. در عصر تعصبات و اختلافات عمیق مذهبی، پایهگذار یک معنویت جامع شد و در خانهاش را به روی تمام مردم از تمام عقاید گشود. به جای جهاد برونگرا که به «جنگ علیه کفار» معروف شده بود که امروزه نیز همان تفکر در جهان وجود دارد، مولانا بر جهاد درونگرا و باطنی تأکید کرد که در آن علیه غرور و نفس انسان مبارزه میشود.
ولی همهٔ مردم از این ایدهها خوششان نیامد. درست مانند حالتی که تمام مردم قلبشان را به روی عشق باز نمیکنند.
پیوند معنوی و قدرتمند بین شمس و مولانا آماج شایعات، تهمتها، و حملههای ناجوانمردانه قرار گرفت. نزدیکترین افراد به آنها حسادت ورزیدند، تهمت زدند و در نهایت خیانت کردند. سه سال بعد از ملاقات، این دو فیلسوف نامدار، به نحو غمانگیزی از یکدیگر جدا شدند.
ولی داستان در اینجا پایان نیافت.
در حقیقت، این داستان هرگز پایان نمییابد. امروز تقریباً بعد از هشتصد سال، هنوز روحهای شمس و مولانا، زندهاند و در میان ما و در همهجا در حال گردش هستند.
مثل داستانی که برای «الا» قهرمان این داستان، بعد از هشتصد سال از زندگی مولانا رخ میدهد.
داستان رویارویی شمس و مولانا و چهل قانون عشق آنها همپای داستان الا در این کتاب روایت میشود.
خواندن کتاب چهل قانون عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهایی دربارهٔ ارتباط شمس و مولانا پیشنهاد میکنیم.
درباره الیف شافاک
الیف شافاک از والدینی ترک و بریتانیایی در فرانسه به دنیا آمد و بعد از جدایی والدینش همراه با مادرش به ترکیه بازگشت. او تحصیلات خود را در دانشگاه فنی در آنکارا در رشته مطالعات زنان و دکتری علوم سیاسی به پایان رساند. او اولین کتاب داستانش را در سال ۱۹۹۴ و در سال ۱۹۹۷ هم رمان دومش را منتشر کرد. پس از اتمام دوره دکترا به استانبول آمد و آینههای شهر را نوشت.
الیف شافاک در سال ۱۹۹۸ برنده جایزه «رومی» که به بهترین اثر ادبیات عرفانی ترکیه تعلق میگیرد برای رمان «پنهان» شد. او ۱۰ رمان به انگلیسی و فرانسوی و ترکی منتشر کردهاست که برخی از آنها به زبان فارسی ترجمه شدهاند، مانند: آینههای شهر، شپش پالاس، ملت عشق، شرافت، مرید معمار و حرامزاده استانبول. او بهخاطر رمان دومش به نام حرامزاده استانبول که به نسلکشی ارمنیان اشاره کرده بود، از سوی دادگاههای ترکیه به اهانت متهم شد. در ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶ بخاطر کمبود مدرک پرونده او از نو بسته شد.
سفرهای متعدد و علم گسترده الیف شافاک تأثیر زیادی در نوشتن آثار او داشته که به بیش از سی زبان دنیا ترجمه شدهاند. او پرمخاطبترین نویسندهٔ زن ترکیه است. او با حسی از چند فرهنگ و چند زبان مینویسد و با سنتهای شرق و غرب هم آشنا است. او تاثیرات تناقضهای فرهنگی را بر زندگی زنان به تصویر میکشد.
الیف شافاک مفاهیم تاریخی، فلسفه و عرفانی را در میان داستانهای امروزی قرار میدهد و بهرهگیری از عرفان شرقی داستانهای خارقالعادهای میآفریند. او علاقهٔ خاصی به «مولانا»، دارد که اندیشههای عرفانی این شاعر را با اندیشههای غربی و مدرن پیوند میزند و در میان داستانهایش روایت میکند. او بازگوکنندهٔ مشکلات زنان است و عمیقا باور دارد که زنان از جمله آسیبپذیرترین گروههای جامعه هستند. همچنین از نویسندگان موردعلاقهاش میتوان به «امیلی برونته»، «آلبر کامو»، «مارسل پروست»، «ویلیام شکسپیر» و «میگل د سروانتس» اشاره کرد که همهٔ آنها از نویسندگان فاخر ادبیات جهان هستند.
بخشی از کتاب چهل قانون عشق
«او زیر آبهای تیرهٔ چاه مرده است. هنوز هر جا که میروم چشمانش مرا دنبال میکند روشن و باابهت، مانند دو ستارهٔ تاریک شدهام که در آسمان بالای سرم سوسو میزنند. به اسکندریه آمدم به این امید که به اندازهٔ کافی دور شوم، تا بتوانم از این خاطرهٔ کرکننده فرار کنم و پژواک ناله را در درون ذهنم متوقف سازم. قبل از آنکه چهرهاش از خون خالی شود، آخرین ضجههایش را زد، چشمانش از حدقه بیرون آمدند و گلویش آخرین نفسهایش را یاری نداد و اینچنین بود خداحافظی مردی که با چاقو کشته شده بود. زوزهٔ گرگ گرفتار در بند.
وقتی کسی را میکشی، چیزی از آن شخص به تو منتقل میشود، مانند یک آه، یک بو و یا یک اشاره، من آن را «نفرین قربانی» مینامم. نفرینی که به بدنت میچسبد و در پوستت نفوذ میکند، راهی قلبت میشود، و در نتیجه به زندگی در درونت ادامه میدهد. مردمانی که مرا در خیابان میبینند راهی برای تشخیص این نفرین ندارند، ولی من آثار تمام مردانی را که کشتهام با خود حمل میکنم. من مانند گردنبندهای نامرئی آن را به گردنم میآویزم و حضورشان را تازه و سفت و سنگین احساس میکنم. هر چند احساس راحتی ندارم، به زندگی با این بار مصیبت عادت کردهام و آن را به عنوان بخشی از وظیفهام پذیرفتهام. تا آنجا که میدانم از وقتی که قابیل برادرش هابیل را کشت، تمام قاتلها تا آخر عمر با مقتول زندگی میکنند و این مرا آشفته نمیکند. حداقل دیگر نه. ولی پس چرا بعد از آن آخرین حادثه به شدت به خود لرزیدم.
اینبار درست از همان آغاز همه چیز متفاوت بود. مثلاً اینکه چطوری این کار را پیدا کردم، یا بهتر است بگویم چگونه این کار مرا پیدا کرد؟ در بهار ۱۲۴۸، داشتم در قونیه برای یک صاحب روسپیخانه که فردی تندمزاج بود، کار میکردم. وظیفهام این بود که به او کمک کنم تا روسپیها را تحت کنترل داشته باشد و مواظب باشم تا مشتریان رفتار نامناسبی از خود بروز ندهند.
آن روز را به خوبی به یاد دارم. به دنبال یک روسپی میگشتم که از روسپیخانه فرار کرده بود تا خدا را پیدا کند. او زن جوان زیبایی بود که به نوعی قلبم را شکسته بود و اگر دستم به او میرسید، چنان بلایی به صورتش میآوردم که هیچ مردی هرگز رغبت دیدن دوبارهٔ او را نکند. نزدیک بود که این زن احمق را گیر بیاورم که در آستانهٔ در نامهای اسرارآمیز یافتم. هرگز سواد خواندن و نوشتن نیاموخته بودم. بنابراین آن را به مدرسه بردم و به یک دانشآموز مبلغی دادم تا نامه را برایم بخواند.
نامهای بود ناشناس که توسط چند تا از «باورمندان حقیقی» امضا شده بود.
در نامه نوشته شده بود: «از یک منبع موثق شنیدهایم که تو از کجا آمدهای و واقعاً چه کسی هستی. تو عضو سابق فدائیان حسن صباح هستی! همچنین میدانیم که بعد از مرگ حسن صباح و زندانی شدن رهبرانتان، اوضاع آنجا بسیار تغییر کرد. تو به علت تحت تعقیب بودن به قونیه فرار کردی و از آن زمان با تغییر قیافه زندگی مخفیانه در پیش گرفتهای.»
در نامه گفته شده بود که در مورد موضوع بسیار مهمی به خدمات من نیاز دارند. به من اطمینان داده شده بود که مبلغ پرداختی در ازای این خدمت رضایتبخش خواهد بود. در صورت موافقت من باید آن شب بعد از تاریکی به یک میخانهٔ بسیار معروف میرفتم و در آنجا روی میزی که به پنجره نزدیکتر بود مینشستم. پشتم را به در میکردم، و سرم را پایین میانداختم و چشمانم را به زمین میدوختم. من خیلی زود با فرد یا افرادی که مرا استخدام کرده بودند ملاقات میکردم. آنها قرار بود تمام اطلاعات لازم را به من بدهند. نه وقتی آنها میرسیدند و نه هنگامی که آنجا را ترک میکردند، و در هنگام گفتگوهایمان، من نباید سرم را بلند کرده و به چهرههایشان نگاه میکردم.»
حجم
۳۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
حجم
۳۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۲ صفحه
نظرات کاربران
این همون متن و داستان ملت عشق بود و فقط اسم کتاب تغییر کرده