کتاب بهشت خدا
معرفی کتاب بهشت خدا
کتاب بهشت خدا نوشتهٔ جان گوردون و ترجمهٔ سیما فرجی است. انتشارات نسل نواندیش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی داستانی معنوی دربارهٔ راههایی برای غلبه بر ترس، اضطراب و تنش است.
درباره کتاب بهشت خدا
کتاب بهشت خدا با هدف کمککردن به انسانها نوشته شده است تا بتوانند کشمکشهای ذهنی خودشان را از چشماندازی معنوی درک کنند. «روان» در واژه با روح و جان انسان برابری میکند. در بسیاری از موقعیتها ذهن ما به اصلاح و بازآفرینی نیاز ندارد؛ در اینگونه موقعیتها، روح و روان ما باید شفا یابد. نویسندهٔ این کتاب هم در زندگیاش به افسردگی و اضطراب دچار بوده است. در چنین وضعیتی، وقتی روح و ذهنش را با مراقبه، دعا و حقایقی معنوی تقویت میکرد، به شفا، شادی و آرامشی بیشتر میرسید. او میگوید بخشی مهم از فرایند شفایابی او به سخنرانیهای «اروین مکمانوس» مربوط میشود که معنویت را در ۳۵سالگیاش به زندگی او هدیه کرد. این شخص به این نویسنده کمک کرد تا پی ببرد انسان با راهکارهای بشری نمیتواند در کشمکشی روحی و معنوی پیروز شود. انسان برای پیروزشدن در این زمینه باید از قدرت، حقیقت و نیرویی برتر کمک بگیرد.
این کتاب در ۱۴ فصل، کوشیده است چشمانداز و گونهای ساختار مؤثر را در اختیار انسانها قرار دهد که بخشی از راهحل مشکل دنیای امروز به شمار آید.
خواندن کتاب بهشت خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران روانشناسی عمومی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهشت خدا
«آقای اروین در حالی روی ایوان ورودی منزلش نشست که عصاهایش کنارش بودند. مچ پای او اندکی بهبود یافته بود؛ اما او هنوز نمیتوانست روی آن راه برود. همسرش عادت داشت به او بگوید که همیشه بکوشد هنگام راهرفتن مراقب خودش باشد. بهنظر میرسید مچهای ضعیف پاهای آقای اروین همیشه گودال، مسیری ناهموار یا لغزشی را مییافتند تا پیچ بخورند. آقای اروین بیتردید برای همسرش دلتنگ شده بود. شاید سرطان سبب شد جسم همسر آقای اروین از این کرهٔ خاکی رخت بربندد؛ اما عشق او هنوز در ژرفای قلب آقای اروین زنده بود و او هر روز به همسر نازنینش میاندیشید. همسر آقای اروین به باغبانیکردن در حیاط پشتی منزلشان عشق میورزید. وقتی او از دنیا رفت؛ آقای اروین تصمیم گرفت باغبانیکردن در حیاط پشتی منزلشان را به شور و اشتیاق زندگیاش تبدیل کند. این کار برای او به کاری دوستداشتنی تبدیل شد. بهعلاوه، او بهاینترتیب میتوانست همچنان شعلهٔ عشق خود را به همسرش روشن نگه دارد.
وقتی دوقلوها به ورودی خانهٔ آقای اروین رسیدند؛ او با آنان سلام و احوالپرسی کرد.
کی گفت: "سلام، آقای اروین. شما کجا بودید؟ ما هفتهٔ گذشته برای دیدنتان بسیار دلتنگ شدیم."
آقای اروین؛ درحالیکه از روی صندلیاش برخاست، عصاهایش را برداشت و روی یک پایش لیلیکنان از پلهها بهسوی دوقلوها پایین رفت؛ چنین گفت: "من در تمام این مدت یخدرمانی میکردم و میکوشیدم کاری کنم تا مچ پایم کمی بهبود یابد. چند روز قبل، درحالیکه از فروشگاه بیرون میآمدم، مچ پایم پیچ خورد. در این مدت، حتی نتوانستم به باغم رسیدگی کنم. نمیدانم آیا شما میتوانید چند دقیقه به من کمک کنید یا خیر. میدانم که باید به مدرسه بروید و ممکن است دیرتان شود؛ اما فقط چند دقیقه از وقتتان را میگیرم."
جی و کی به یکدیگر نگریستند. جی گفت: "بیتردید میتوانیم به شما کمک کنیم. از ما میخواهید که چه کاری انجام دهیم؟"
آقای اروین؛ درحالیکه هر دو عصایش را بهکار میبرد تا بتواند حرکت کند و خودش را به حیاط پشتی برساند؛ چنین گفت: "دنبال من بیایید. من فقط به کمک شما نیاز دارم تا پیچ و تاب شیلنگ آب را باز کنید و سر آن را به وسط حیاط بیاورید که من بتوانم درختان باغم را آبیاری کنم."
جی و کی؛ درحالیکه به حیاط پشتی خانهٔ آقای اروین نزدیک شدند؛ لحظهای ایستادند و به یکدیگر نگریستند. آنان دراینباره هیچ سخنی بر زبان نیاوردند؛ اما هر دوی آنان به یک موضوع میاندیشیدند. آن موضوع چنین بود: "آیا تو هم همان چشماندازی را میبینی که من میبینم؟"»
حجم
۱۳۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱۳۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه