کتاب کی بهتر از تو!
معرفی کتاب کی بهتر از تو!
کتاب کی بهتر از تو! نوشتهٔ سادنیک چم و ویراستهٔ رایموند میساقیان است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب کی بهتر از تو!
همهٔ زیباییهای ظاهری و صوری، ناپایدار و فانی هستند. نگاهی به عکسهای زیباترین و خوشسیماترین انسانهای پنجاه سال گذشته و مقایسهٔ صاحبان آن عکسها با چهرهٔ امروزهشان، انسان را به شگفتی و حیرت وامیدارد و این پرسش در خاطرمان نقش میزند که طبیعت چه ظالم و چه بیدادگر است. آن همه طراوت، آن همه وجاهت و آن همه ملاحت چه شد؟ چرا آن پوست شفاف و درخشان دیروز به پوستی چروکیده و بیطراوت امروز تبدیل شده است و چگونه است که همه رعنایی و راستقامتی به این همه فرتوتی، خمیدگی تبدیل شده است؟!
با این همه چون در همان چهرههای فرتوت دقیق میشویم، گاه مهر و عاطفه، گاه لطف و صفا، گاه کینه، عداوت، خشم و جفا میبینیم و این ویژگیها، همه و همه به سرشت انسانها باز میگردد، آنانی که در درون خویش به همان نسبت که طراوت را از دست میدهند بر شقاوت ذاتی خویش میافزایند. طبایع زشتشان در میان چین و چروکهای چهرهشان پدیدار میشود و آنانی که در دل مهر میپرورند و عشق میپراکنند، در میان همان چروکها و رد پای زمان زیبایی، نشاط و شور زندگی عرضه میدارند و در میان زیبارویان، نامیرا باقی میمانند.
کتاب کی بهتر از تو! مجموع چند داستان کوتاه از چند اتفاق واقعی است که نویسنده سعی کرده بهسادگی آنها را توصیف کند. این داستانها آنقدر واقعی و طبیعی جلوه میکنند که فکر میکنیم برای همهٔ ما اتفاق افتاده است.
خواندن کتاب کی بهتر از تو! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کی بهتر از تو!
«دکتر تورج، پزشک جوانی است و در بیمارستانی به مداوای بیماران مشغول است تا اینکه در یکی از روزها، طلا جهت عمل آپاندیسیت مادرش با او تماس گرفته، جهت عمل جراحی از دکتر وقت میگیرد. دکتر تورج که از دیرباز با خانوادهٔ طلا در ارتباط است و رابطهٔ عاطفی عمیقی با خواهر طلا میداشته و زمانی میخواسته با او ازدواج کند، اما به دلایلی این ازدواج سر نمیگیرد و بین آنان جدایی میافتد.
دکتر تورج در بیمارستانی در بابل کار میکند و طلا با مادرش در بابلسر اقامت دارند که فاصلهٔ چندانی از بابل ندارد.
دکتر تورج پس از معاینهٔ مادر طلا به او میگوید که شرایط مادر اضطراری است و باید هرچه زودتر عمل شود و زمان عمل را تعیین میکند.
طلا و مادرش از بابلسر به بابل میروند و مادر طلا در بیمارستان بستری و برای عمل آماده میشود.
دکتر تورج در بیمارستان، مادر طلا را تحت عمل جراحی قرار میدهد و طلا برای ابراز امتنان از عمل موفقیتآمیز مادرش به نزد دکتر تورج میرود.
آن دو، در نگاه یکدیگر جرقهیی از شور و هیجان مشاهده میکنند و دکتر، طلا را برای شب آینده جهت دیدن تئاتر دعوت میکند و او قبول میکند و در ضمن از طلا میخواهد شب را در آپارتمان او بگذراند که طلا مخالفتی نمیکند. آنها شب را در آن آپارتمان در محیطی وسوسهانگیز میگذرانند اما در تمامی لحظات با خودداری شگفتانگیزی از یکدیگر فاصله میگیرند.
طلا نیمهشب در اتاق خود، صدای گریهٔ مردی را شنید. مدتی گوش تیز کرد و اطمینان یافت این صدا متعلق به دکتر تورج است، سرانجام طاقت نیاورده به اتاق تورج رفت. در اتاق را زد و به ناگاه صدای گریه قطع شد. طلا اجازهٔ ورود خواست و تورج اجازه داد و طلا بر لبهٔ تختخواب او نشست و دلیل گریستن او را جویا شد.
تورج گفت:
ـ حالا که اومدی، آروم شدم. از آن نوع آرامش شیرین و سبکی که در خلاء به انسان دست میدهد.
تورج به دیوار تکیه زد و کورمال کورمال از روی طاقچه پاکت سیگار و فندکش را برداشت، سیگاری آتش زد و دود آن را در فضای سیاه شب رها کرد. دلش پر بود. نمیدانست چرا به یاد دوران کودکی و دلسوزی های شبانه مادربزرگش افتاده بود.»
حجم
۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه