کتاب جایی که خیابان ها نام داشت
معرفی کتاب جایی که خیابان ها نام داشت
کتاب جایی که خیابان ها نام داشت نوشتهٔ رنده عبدالفتاح و ترجمهٔ مجتبی ساقینی است و نشر آرما آن را منتشر کرده است. این کتابْ داستان مقاومت مردم فلسطین است.
درباره کتاب جایی که خیابان ها نام داشت
جایی که خیابان ها نام داشت روایتی داستانی است که در قالب بیان یک ماجراجویی کودکانه، تصویرگرِ ظلمی میشود که بر ملت فلسطین رفته و میرود. حیات، دختر نوجوان فلسطینی با همراهی دوست مسیحیاش سامی در اقدامی متهورانه خطری بزرگ را به جان میخرد و از اردوگاه آوارگان وارد منطقهٔ ورود ممنوع در سرزمین مادریاش میشود تا به تنها آرزوی مادربزرگ پیرش که سالهای دور از خانه و زمینهای کشاورزی رانده شده است جامه عمل بپوشاند.
رنده عبدالفتاح به شیوهای هنرمندانه نشان میدهد که مسائل و فشار روحی و روانی ناشی از غصب و تخریب خانه و زمینهای کشاورزی، کشتار مردم غیرنظامی (حتی کودکان و معلولین)، حکومت نظامی و اختناق و خفقان، دستگیری و بازداشت و ایجاد رعب و وحشت، آوارگی و حتی برخورد غیر انسانی نیز از سرزندگی و امید و حیویّت حیات فلسطینی نخواهد کاست که «تا هر وقت آنجا حیات باشد عشق خواهد بود.»
شوک ناشی از اصابت گلوله به پیشانی دوستش سبب نمیشود که او به لاک ناامیدی فرو خزد، بلکه برعکس او با اینکه در ۱۳سالگی معنی خون و ازدستدادن عزیزان را میداند، میداند که بوی بدن مرده چگونه است و شکل بدنی که زیر شنی تانک صاف و له شده را به خاطر میآورد، گرد و غبار بولدوزی را که خانهها را تخریب میکند با چشم دیده و ترک وطن و آوارگی را با گوشت و پوستش لمس کرده و در عین اندیشیدن به دوست شهیدش لبخند میزند.
همهٔ اینها باعث میشود تا روح دختر نوجوان فلسطینی آنقدر بزرگ شود که درک کند «این همه با اینکه میتواند عذابآور باشد میتواند امیدبخش و شفابخش نیز باشد»، با اینکه میداند در زندانی بزرگ که دور تا دور آن دیوار کشیده شده زندگی میکند میداند باید «برای چیزی بیش از بقا و زنده ماندن تلاش کند»، او اکنون امید دارد و میداند که دنیا روزی خواهد فهمید آنها تنها خواستهاند همچون ملتی آزاد زندگی کنند. ملتی که صاحب کرامت و هدف است.
خواندن کتاب جایی که خیابان ها نام داشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهایی با موضوع مقاومت فلسطین پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جایی که خیابان ها نام داشت
«بیت لحم، کرانۀ باختری، ۲۰۰۴
ساعت شش و نیم صبح بـود. جستی زدم و از تختخواب پایین آمـدم. به صورتم، که از شدت گرما سر خ شده بود، آب سرد زدم. پنکه در طول شب خاموش شده بود. شاید بیبی زینبم آن را خاموش کرده بود؛ او حتی در شبهای خفه و گرمِ تابستان هم با یک ملافۀ کلفت خودش را میپوشاند و میخوابید. مسواک خواهرم را که در طول چند هفتۀ گذشته با هم در آن شریک بودیم برداشتم.
شب گذشته، وقتی حکومت نظامی لغو شد، ذهنِ مادر آشفته بود و نتوانستم یک مسواک دیگر دست و پا کنم. چون اجازه داشتیم به مدت دو ساعت خانههامان را ترک کنیم بهسرعت به سمت مغازۀ ابویوسف رفتیم. با حساب و کتابی که بابا کرده بود فقط یک ساعت و ربع وقت داشتیم تا همه چیزمان را بخریم و بعد با ماشین به خانه برگردیم. بیبی زینبم هم میخواست با ما بیاید ولی دیگر هشتاد و شش سالش بود و به اندازۀ پخش کامل اخبار شبکۀ الجزیره طول میکشید تا از صندلیاش به دستشویی برسد. با این وجود چطور دو ساعت کفایت میکرد وسایل مورد نیازش را بخرد؟»
حجم
۵٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۵٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
نظرات کاربران
کتاب خیلی قشنگیه 😊 ممکنه شما جاهایی از کتاب خسته بشید اما در کل زیبا و قشنگ است ♥️😍