دانلود و خرید کتاب گورستان قهوه ایرج افشاری اصل
تصویر جلد کتاب گورستان قهوه

کتاب گورستان قهوه

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب گورستان قهوه

کتاب گورستان قهوه نوشتهٔ ایرج افشاری اصل است که در انتشارات نظری منتشر شده است. این کتاب نمایشنامه‌ای کوتاه و جذاب است.

درباره کتاب گورستان قهوه

در کتاب گورستان قهوه مرد نویسنده‌ای همراه دوستش به یک قبرستان ترسناک رفته است. آن‌ها وارد قبرستان می‌شوند و صدای یک نوزاد در سکوت فضا پیچیده است. مرد نویسنده بسیار ترسیده چون کسی با او تماس گرفته و گفته قصد دارد مانند شخصیت رمان او عمل کند. مرد به او گفته که به این قبرستان بیاید و نویسنده از ترس رفتار مرد هنوز پایان آخرین کتابش را ننوشته است.

دوست نویسنده به او می‌گوید برای خرید نسکافه می‌رود و در همین زمان مرد ناشناس با تلفن آن‌ها تماس می‌گیرد. او نویسنده را تهدید می‌کند که او را خواهد کشت. 

این نمایشنامه کوتاه روایتی هیجان‌انگیز و جذاب است. 

خواندن کتاب گورستان قهوه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب گورستان قهوه

«[چشم‌اندازی از گورستان. صدای ونگ بچه‌ای در فضا می‌پیچد. صدای پایی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. صدای بچه قطع می‌شود.]

دوست نویسنده: خدا کنه به موقع رسیده باشیم.

نویسنده: من نمی‌دونم چرا باید ساعتم خواب بمونه.

دوست نویسنده: خب انگار همیشه یه جای کارمون باید لنگ بزنه.

نویسنده: تازه اون راننده را بگو که چقدر خجسته بود. انگار نه انگار که مقصدش قبرستونه... خیال می‌کرد سیزده به‌دری اومدیم هواخوری.

دوست نویسنده: خب نگفتی اون چرا خواسته که این‌جا بیائیم؟

نویسنده: این قصه سر دراز داره.

دوست نویسنده: خب تو کوتاهش کن.

نویسنده: هیچی اون می‌خواد براساس یکی از رُمان‌های من عمل کنه.

دوست نویسنده: و تو این وسط شدی قهرمان... نه؟

نویسنده: قهرمان، یاغی، قاتل، بازیچه... چه می‌دونم.

دوست نویسنده: این آقایون نویسنده، دور از جون شما، دوست دارند هر بلایی که دلشون خواست سر قهرمان‌هاشون بیارن و چقدرهم از این کارشون لذت می‌برند.

نویسنده: و حالا با این کارش می‌خواد این قاعده رو قلبش کنه و ورق رو برگردونه.

دوست نویسنده: چیه دردت اومد؟... عاقبت خیاط هم تو کوزه افتاد. بالاخره خِفت تو رو هم گرفت. این‌که همیشه اون‌ها عروسک باشند و نخ‌هاشون رو بدن دست تو...

نویسنده: بس کن دیگه... من الان در وضعیتی نیستم که تو بخوای همچین صغری کبری‌هایی رو برام بچینی و این‌همه شهرام‌بهرام کنی.

دوست نویسنده: ببینم قهوه می‌خوری؟

نویسنده: قهوه؟!

دوست نویسنده: آره.

نویسنده: این‌جا؟

دوست نویسنده: خب آره.

نویسنده: آخه توی این قبرستون، قهوه کجا بود؟ نکنه می‌خوای از بوفهٔ قبرستون بخری؟ آره؟

دوست نویسنده: دیگه با اونش چی‌کار داری تو.

نویسنده: عوض قهوه یه تلفن گیر بیار بهش زنگ بزنیم.

دوست نویسنده: که دست ازاین کاراش برداره؟

نویسنده: نمی دونم... فکر نکنم... آخه اون خیلی کله شق و یه‌دنده است... چند بار ازش خواهش کردم، التماس کردم. اما اون قبول نمی‌کنه.

دوست نویسنده: حالا تا کجای رُمانت پیش اومده؟

نویسنده: الان رسیده به فصل آخرش... اما من دو صفحه آخر رُمانو هنوز ننوشته‌ام.

دوست نویسنده: خب ننویس... بذار رُمانت ناتموم بمونه.

نویسنده: مگه فرقی هم به حال من می‌کنه؟

دوست نویسنده: چطور؟

نویسنده: آخه تا آخر قربانی شدن قهرمان ماجرا رو نوشته‌ام.... فقط فصل آخر رُمان مونده... تو می‌گی اون قبول می‌کنه که دست از سرم برداره؟

دوست نویسنده: نمی‌دونم... تو تلاشتو بکن... شاید...»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۶,۰۰۰
تومان