کتاب کژال
معرفی کتاب کژال
کتاب کژال نوشتهٔ شهربانو کاظم زاده است. انتشارات گسترش علوم نوین این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. قصهٔ این رمان در منطقهای از ایران میگذرد که کُردهای کُرمانجزبان ایران در آن زندگی میکنند.
درباره کتاب کژال
کتاب کژال در ۲ فصل نوشته شده است. عنوان فصل نخست «عصر قدیم» است و نام فصل دوم «عصر جدید». هر یک از این فصلها خود به چندین بخش که هر یک عنوانی ویژه دارد، تقسیمبندی شدهاند.
این رمان دربارهٔ مردم کُردتبار منطقهٔ خراسان است که نوادگان کردهایی هستند که در زمان «شاهعباس» از منطقهٔ شرقی ترکیه به این نواحی برای مراقبت از مرزهای ایران در مقابله با حملات بیامان ازبکان و مغولان کوچ داده شدهاند. این مهاجرت که در میانهٔ قرن دهم قمری (یعنی از زمان شاهاسماعیل و شاهطهماسب) شروع شده بود، در اوایل قرن یازدهم (یعنی زمان شروع حکومت شاهعباس) به اوج خود رسید. اغلب کُردهای کُرمانجزبان ایران در مناطقی از خراسان شمالی و در شهرهای اسفراین، قوچان، درگز، بجنورد، شیروان، فاروج و نیشابور زندگی میکنند. این توضیح را نویسنده در پیشگفتار کتاب ارائه کرده است.
بخشهایی از این رمان با زبان یا گویش کُردهای کُرمانجزبان ایران نوشته شده است.
خواندن کتاب کژال را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب کژال
«وارد اتاقکم شدم. اتاقکی که بیشتر شبیه انباری بود. وسایل اضافه خانه این جا، جا خوش میکردند. به دارقالی گوشه اتاقک نگاهی کردم. دارقالی که دلخوشی وقتهای بیکاریام در این سرمای استخوان سوز زمستان شده. سمت آینه میروم. آینه قابدار طلایی رنگ که جزو یکی از خریدهای بیبی خاتون از مرد دوره گرد که هر چند مدت از شهر یا روستاهای اطراف وسایلی برای فروش و گذران اوقات خود میآورد، است. به چشمانم نگاه کردم، چشمانی بین سبز و عسلی که زیر ابروهای کمانی شکل پناه گرفتهاند. روسری سفید گل درشت قرمز را روی سرم مرتب کردم. جلوی دار قالی نشستم. نگاهم به شلیتهام(دامن روی شِلوار) افتاد. شِلوار(لباس محلی) کهنهای که به من یاد آوری میکند، چند سالی است دو دست لباس دارم، یکی در تنم و دیگری تا شده در بُقچه لباس. دست به سمت قالی نصفه و نیمه بردم اما صدای بی بی مانع از انجام هرکاری شد.
بیبی : «گُلی وره دئنئ له کودا مایی په؟»(گلی بیا دیگه کجا موندی؟)
با عجله بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. وارد مهمان خانه نه چندان بزرگ شدم. بیبی را نشسته کنار سماور و مشغول کشیدن قلیان قدیمی که ننهاش به او داده بود، دیدم.
لبتر کردم: «چِه کار طه هه یه ؟» (چی کار داری؟)
بیبی نگاهی به من کرد: «هره سرگ لِه به رخان لخن کا بئفکئر ئاف خا هه نه. » (برو یک سر به برّهها بزن ببین آب دارن.)
سرم را به معنای باشه تکان دادم و سریع از خانه بیرون رفتم. پا به ایوان بزرگ خانه گذاشتم. گیوه گلیام را پا کردم و سمت طویله رفتم. به آبخور نگاه کردم، انگار که بازهم گوسفندان آب را تمام کرده بودند. قبل از رفتن به سر چاه، بره سفید را که چهار روز از دنیا آمدنش گذشته و مشغول شیر خوردن بود را بغل کردم و دستی به سرش کشیدم. دُل(سطل) آب را برداشتم و به آخر حیاط که چاه در آن جا بود، رفتم. ورِس(طناب) را باز کردم و دُل گره زده به ورِس را به داخل چاه انداختم. پُر شد، بالا کشیده، آب را داخل دُل کنارم ریختم. دوبار این کار را تکرار کردم تا دُل آب کنارم پُر شود. پر شد. برداشتم و لنگ لنگان سمت طویله رفتم. اگر حسن یا اصغر بودند لازم نبود این سطل سنگین را بردارم آن هم در این سرما. اهل غر زدن نیستم، اما اگر همین کار آب آوردن از چهار بار در روز بیشتر شود کلافه میشوم و نق میزنم.»
حجم
۷۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه