کتاب ذبیح
معرفی کتاب ذبیح
نمایشنامهٔ ذبیح نوشتهٔ صبوره رنگرز است. نشر آماره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر نمایشنامهای تکپردهای و مناسب برای اجرا در سالنهای کوچک است؛ نمایشنامهای برای ۴ مرد و یک زن.
درباره کتاب ذبیح
نمایشنامهٔ ذبیح با مقدمهای نوشتهٔ عطاالله کوپال آغاز شده است. عطاالله کوپال از جنایت و مکافاتِ آن بهعنوان موضوعی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته است، میگوید؛ موضوعی که ادبیات نمایشی نیز از یونان باستان تاکنون به آن پرداخته است.
نمایشنامهٔ ذبیح، نوشتهٔ صبوره رنگرز، بازگویی یک جنایت خانوادگی است. در این نمایشنامه، شاهد روایتی ادیپوسمانند هستیم؛ قتلِ پدری به دست پسری، اما برخلاف تراژدی ادیپوس، این خودِ عمل نیست که گرهافکنیِ اصلیِ درام را پدید آورده، بلکه نتایج آن در یک گرهافکنیِ جدید، پسری را که مظنون به قتل قلمداد میگردد، همچون پاندولی بین مرگ و زندگی در نوسان نگه داشته است.
در نمایشنامهٔ ذبیح، پسر بزرگتر پس از مرگ پدر، اینک خود بهعنوان جانشینی مستبد بر تخت قدرت پدر ستمگر نشسته است و به خانوادهٔ خویش زور میگوید. کشمکش در نمایشنامهٔ ذبیح، کشمکشی خانوادگی با نتیجهای دردناک است. آنچه پایانِ این نمایشنامه را بغرنج و دردناک میکند، عبارت است از پدیدآمدن یک زنجیرهٔ جنایت؛ انگار پس از هر قتل عمد، دروازهای برای جنایت دیگری گشوده میشود و بدون ارادهای آهنین، این دروازه هرگز بسته نمیشود.
بهعقیدهٔ عطاالله کوپال نمایشنامهٔ ذبیح لحظات دراماتیک برجستهای را در کشمکش میان مرگ و زندگی آفریده است و با تعلیقهای چشمگیر، همانند رمان «برادران کارامازوف» داستایوفسکی، ما را به گونهای حیران و انباشته از بیصبری در برابر این پرسش قرار میدهد که قاتل اصلی چه کسی است و آیا هرگز مجازات خواهد شد؟ یا آنکه فرد بیگناهی، به جای قاتل، به دار مکافات آویخته خواهد شد.
ذبیح جوانی ۲۷ساله است که در این نمایشنامه در کنار شخصیتهای دیگر قرار گرفته است: یحیی، میعاد، مادر (ریحان) و پدر (فتحی).
نمایشنامه از شبی در یک سردخانهٔ سرد و نمور در پشت یک کشتارگاه در خارج شهر آغاز میشود؛ انباری تاریک که میعاد در آن بدحال و تبدار روی زمین دراز کشیده و مشمایی را روی خود کشیده است.
خواندن کتاب ذبیح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب ذبیح
«میعاد: ذبیح گفت اینجا امنه!
فتحی: تو بوی خون میدی پسر! از صد فرسخی هم میشه بوت رو تشخیص داد.
میعاد: اون سگ، حالا مرده!
فتحی: ولی صاحبش زندهاس! نمیتونی اینجا زیاد دووم بیاری.
میعاد: با این وضعیت چارهٔ دیگهای دارم؟
فتحی: آره! با من بیا!
میعاد: کجا؟
فتحی: میبرمت جایی که هیچکس دستش بهت نرسه.
میعاد: (پوزخند میزند) نمیتونی به این سادگیها منو با خودت ببری. من حالا حالاها کار دارم.
فتحی: اینجا امن نیست!
میعاد: برای من دیگه هیچ جا امن نیست!
فتحی: من میخوام بهت کمک کنم.
میعاد: پس برو و اون نفس شومت رو از من دور کن!
فتحی: جاسم داره همهٔ سوراخ سنبهها رو میگرده، میدونی اگه اینجا گیرت بندازه چه بلایی سرت مییاره؟
میعاد: ذبیح گفت حواسش بهم هست! گفت نمیذاره بلایی سرم بیارن!
فتحی: نمیتونی به ذبیح اعتماد کنی!
میعاد: اون داداش بزرگهاس، مگه نه؟»
حجم
۵۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۵۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه