دانلود و خرید کتاب رگبار میثم کیانی
تصویر جلد کتاب رگبار

کتاب رگبار

نویسنده:میثم کیانی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رگبار

کتاب رگبار نوشته میثم کیانی است. این کتاب را انتشارات چشمه منتشر کرده است. کتاب رگبار، یازده داستان کوتاه را به تصویر می‌کشد.

درباره کتاب رگبار

کتاب رگبار از یازده داستان کوتاه تشکیل شده که همگی در فضای زندگی شهری رخ می‌دهند. درواقع میثم کیانی به‌خوبی توانسته درونیات و دیدگاه‌های ذهنی شخصیت‌ها را توصیف کند و در مرز خیال و واقعیت قدم بردارد.

بسیاری از دوستداران ادبیات به خواندن و شنیدن داستان کوتاه علاقه فراوانی دارند و از شیوه توصیف و روایت قصه‌ها لذت می‌برند.

خواندن کتاب رگبار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

کتاب رگبار برای کسانی که به داستان‌های کوتاه ایرانی علاقه‌مند هستند، جذاب است.

درباره ميثم كيانی

میثم كیانی در تیرماه سال ۱۳۵۹ در تهران به دنیا آمد از سال ۱۳۷۹ با نقاشی و شعر و همكاری با مجلات ادبی آن دوران كارش را شروع كرد و از سال ۸۲ با نوشتن داستان كوتاه فعالیت ادبی خود را ادامه داد تا سال ۱۳۸۹ كه اولین مجموعه داستان خود با عنوان رگبار را با نشر چشمه منتشر كرد.

او اكنون همکاری‌اش را با مجلات ادبی ادامه می‌دهد و مجموعه جدیدی با عنوان دوربرگردان با نشر چشمه از او منتشر شده است. او روز نوشته‌های ادبی‌اش را در وب‌سایت خود وب نوشته‌های ادبی میثم كیانی منتشر می‌كند.

بخشیی از کتاب رگبار

«بلند شدم. دوباره چیزی توی گلویم گره‌خورده بود، مدام قورتش می‌دادم اما پایین نمی‌رفت. مثل همیشه پشت حلق جمع می‌شد و به چشم‌ها فشار می‌آورد و آن‌قدر می‌ماند تا اشک سرازیر شود. نشد. فقط یک قطره. آن هم از گوشه چشم راست ... دستمال و تشت کف را آوردم و مبل را سر دادم روی قالی. چند قطره باقی‌مانده را شمردم. دوباره پنج لکه کوچک سرخ. دستمال و کف را کشیدم روی‌شان، دوباره و محکم. دلم داشت به هم می‌خورد ... دفعه پیش صفحه دوازده بود. توی بازار و آن کوچه کثافت با بوی گندش. روی هر پیشخان پر بود از زبان و شکمبه و جگر و پاچه. انگار باظرافت کنار هم چیده و پهن شده بودند. قلب هم بود، کیلویی خدات تومان! نوشته بودم سفیدی سر کزخورده گوسفندی توی یخچال یک مغازه به سفیدی سر طاس او بود ... و دوباره چیزی افتاده بود توی گلویم که وسط بازار نفسم را برید و به زمین میخم کرد. دلم مثل حالا به هم خورد. گلوله بالا آمد تا پشت حلق. درد عجیبی داشت. تمام رگ‌های تنم انگار باهم کشیده می‌شدند. می‌توانست بالا آمدن قلب باشد با چند رگ ناقابل. بدنم تیری کشید و تمام شد. به دستشویی نرسید. چند قطره خون از گوشه دهانم روی سنگ سفید کف چکید. از تأسف بود که سرم را تکان دادم. توی درگاه دستشویی دیگر استفراغ مجالم نداد. حالا برایم عادی شده، بعد از بیست بار استفراغ توی سی صفحه کاغذ، بدون این‌که قلبی بالا بیاید یا رگی.

با بوی زمین‌شور صدای زنگ تلفن بلند شد. محل نگذاشتم. ده بار زنگ زد. زنک دوباره جمله‌ای بلغور کرد. بوق و بعد صدای کلفتی که انگار داشت می‌نالید: «به پلیس زنگ زدن نداشت! ... نگران نشو، مهناز و بچه‌ها تو ونک دیدنش. پشت ویترین یه مغازه، سرومروگنده. فهمیدی منظورمو ... ترگل‌ورگل‌ها ... تو خری برادر من ... تو خری که داری دق می‌کنی ...»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۶۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۱۱,۰۰۰
۵۰%
تومان