دانلود و خرید کتاب امیکال زهرا خطائی کرباسدهی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب امیکال اثر زهرا خطائی کرباسدهی

کتاب امیکال

انتشارات:نشر گنجور
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب امیکال

کتاب امیکال نوشتهٔ زهرا خطائی کرباسدهی است و نشر گنجور آن را منتشر کرده است. کتاب امیکال ماجرای دوستی پنج نفر را روایت می‌کند که در پی رسیدن به اهدافشان تصمیم‌هایی می‌گیرند.

درباره کتاب امیکال

داستان امیکال با تصویر به‌یادآوردن گذشته در ذهن قهرمان داستان با نام نازنین آغاز می‌شود: انگار همین دیروز بود. اول راهنمایی بود. روز اول مهر که بچه‌ها شوق و ذوق داشتند برای پیداکردن دوستان قدیمی‌شان، او کمی استرس داشت؛ چون آن سال تازه اسباب‌کشی کرده بودند و به این محل آمده بودند و دیگر نمی‌توانست با دوستان خود هم‌کلاس باشد. معمولاً او با هرکسی دوست نمی‌شد و به قول مادرش، سخت‌دوست‌پسند بود. او همیشه در جواب مادرش لپش را می‌بوسید و می‌گفت: مامان گلم به هر کسی نمی‌شه اعتماد کرد.

خلاصه، کنار دیوار ایستاده بود و به بچه‌ها نگاه می‌کرد. بعضی‌هایشان می‌پریدند بغل همدیگر و اظهار خوشحالی می‌کردند، بعضی‌ها هم مثل او دنبال یک نفر آشنا می‌گشتند. چشم چرخاند. نگاهش افتاد به یک دختر قدبلند سفید، قیافه‌اش ناز بود؛ مخصوصاً که موهایش مثل خودش فر بود. داشت به او نگاه می‌کرد. سه تا دختر دیگر هم پیشش بودند که داشتند با او حرف می‌زدند. یک دفعه یکی از آن دخترها که صورت گرد و بامزه‌ای داشت و موهای خرمایی بلندش از مقنعه بیرون زده بود با صدای بلند گفت: ساره حواست کجاست‌؟ 

 به نظر نازنین، آن‌ها گروه جالبی آمدند. هی سر به سر همدیگر می‌گذاشتند و می‌خندیدند. و این‌گونه دوستی آن‌ها آغاز شد.

خواندن کتاب امیکال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب امیکال

«با خنده ظرفها را جمع کردیم و بعد از کلی مسخره بازی ظرف ها تموم شد و آشپزخانه رو هم مرتب کردیم. من رفتم به گوشیم سر بزنم که یه وقت زنگ نخورده باشه، بچه ها هم آمدند بالا و خوابیدیم. تقریباً کارهای ما در تهران تمام شده بود، بابا هم بلیت‌ها را تهیه کرده بود و به ما رسوند. شب آخر به خانهٔ نرگس رفتیم و باز هم شیطونی و خاطراتی جالب تر به جا رقم زدیم. صبح ساعت ۵ حرکت داشتیم، موقع رفتن همه آمده بودند. با بغض فراوان و چشم هایی پر از اشک از خانواده ها خداحافظی کردیم. پرواز خیلی سختی بود. ساعت ۶ رسیدیم. با راهنمایی راننده تاکسی از یک هتل معروف و بزرگ اتاق گرفتیم. به محض رسیدن به اتاقمان هر کدام یک طرف ولو شدیم و خوابیدیم. موقع ناهار بود که صدای گوشی دریا به صدا در آمد. مادرش بود تماس گرفته بود حالش را بپرسد. به ساعت روی دیوار نگاه کردم. یک و نیم بود، بلند شدم زودتر از همه به حمام رفتم تا خستگی سفر از تنم بیرون برود. آخرهای حمام کردنم بود ساره صدایم زد: نازنین بدو غذا تموم بشه کشتمت.

خندیدم و در حالی که موهایم پر کف بود گفتم: می خواستی کم بخوابی الان میام گشنه. دوش گرفتم و حوله ام را دورم پیچیدم. اتاق خواب کنار حمام بود، در را باز کردم که سریع برم تو اتاق دیدم بچه ها همه تو حال نیستند.

- بچه ها کجایید؟ صدایشان نیامد، تعجب کردم! بعد هم گفتم خب شاید گرسنه بودند رفتند برای ناهار. در اتاق خواب را که باز کردم بچه ها همه با هم پخ کردند، من هم یک متر به هوا پریدم و آن ها غش کردند از خنده، کمی بعد من هم با آنها خندیدم. می دانستم این کار تصمیم نرگس بود. گفتم: باشه نرگس خانم به هم میرسیم، دیدم بچه ها خنده شون شدت گرفت، یکدفعه ساره به حولهٔ روی زمین اشاره کرد من هم آب شدم و گفتم: هیزها برید بیرون. نفهمیدم حوله ام کی باز شد.

سریع آماده شدم به همراه بچه ها برای ناهار پایین رفتیم. امروز مجبور بودیم جوجه بخوریم. از روز بعد می توانستیم سلف سرویس خودمون انتخاب کنیم. ناهار را با کلی خنده و سر به سر گذاشتن همدیگرصرف شد. در طبقه اول یک سالن ورزشی تفریحی زیبایی بود. بعد از ناهار به آنجا رفتیم. با بچه ها کلی بگو بخند کردیم و عکس گرفتیم. خیلی از هموطن های ایرانی هم آنجا بودند و همچنین هنرپیشهٔ معروف و مطرح فیلم های طنز اقای جیم کری نیز ان جا بود. واقعا دیدن ایشان از نزدیک مرا به وجد اورده بود. با او عکس ها زیادی انداختیم. توی دو هفته ای که در مالزی بودیم به مکان های تفریحی و تجاری زیادی سر زده بودیم و با این کشور و فرهنگ مردمش بیشتر از قبل آشنا شده بودیم، کشوری که همیشه آرزوی دیدنش رو داشتم برایم جذاب بود. بیشتر از قبل عاشق این کشور شده بودم. چند روز بعد در همان مکان هتل در حین ورزش من نگاهم افتاد به یک پسر که به نظرم خیلی جذاب امد. در همان حین ساره داشت باهام صحبت می کرد، محکم به بازویم زد: حواست کجاست؟ دارم واسه تو حرف میزنما!»


نظرات کاربران

کاربر ۴۶۳۹۰۷۷
۱۴۰۱/۰۳/۲۴

این کتاب داستان روان و ساده ای دارد که شما را به عمق داستان میبرد وقتی دارید این کتاب را میخوانید خودتان را جای شخصیت داستانی میگذارید .شوخی های این کتاب بسیار جالب است

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

حجم

۱۴۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان