کتاب رساله دکترای فلسفه
معرفی کتاب رساله دکترای فلسفه
کتاب رساله دکترای فلسفه؛ اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریت و اپیکور نوشتهٔ کارل مارکس و ترجمهٔ محمود عبادیان و حسن قاضیمرادیان است و انتشارات اختران آن را منتشر کرده است. این کتاب اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریت و اپیکور را شرح میدهد و رسالهٔ دانشگاهی مارکس است.
درباره کتاب رساله دکترای فلسفه
مارکس در اکتبر ۱۸۳۵ در ۱۷سالگی دورهٔ دبیرستان را در تریر به پایان رساند و به دانشگاه بن رفت. در دبیرستان پس از آموختن زبان فرانسه و لاتین در سطح عالی، نزد خود به آموزش زبانهای اسپانیایی، ایتالیایی، اسکاندیناویایی، هلندی، روسی و انگلیسی پرداخت. با ورود به دانشگاه به تشویق و تأکید پدرش که دوست داشت حقوقدان شود، تحصیل در رشتهٔ حقوق را شروع کرد. با وجود این به فلسفه و ادبیات بیش از حقوق علاقه داشت. همچنان که دوست داشت شاعر و نمایشنامهنویس شود. از همین دوره بود که به مطالعهٔ اسطورهشناسی یونان و روم باستان و تاریخ هنر پرداخت.
مارکس در نخستین سال تحصیل تا حدودی از آموزش رسمی دانشگاهی کناره گرفت. همین باعث شد که پدرش مصلحتبینانه با انتقال او به دانشگاه برلین (سال ۱۸۳۶) موافقت کند. در دانشگاه برلین با جمع بزرگی از متفکران برجسته که در قلمروهای دین، فلسفه، اخلاق، سیاست و... در چالش نظری با یکدیگر بودند مواجه شد. سلطهٔ عظیم فکری از آن هگل بود. مارکس به آموزش جدی فلسفهٔ هگل که بعدها او را «استاد بزرگ ما» خواند، پرداخت. در همین دوره بود که به هگلیهای جوان پیوست. او که دیگر به رشتهٔ فلسفه پیوسته بود چهار سال در برلین ماند و در مارس ۱۸۴۱ دورهٔ دانشجویی خود را در رشتهٔ فلسفه به پایان رساند و رسالهٔ دکترای فلسفهاش را به دانشگاه ینا عرضه کرد. این دانشگاه در ۱۵ آوریل ۱۸۴۱ با پذیرش رسالهٔ بسیار پیچیدهاش درجهٔ دکترای فلسفه را به مارکس داد.
مارکس از سال ۱۸۳۸ در دانشگاه برلین به مطالعهٔ گستردهٔ فلسفهٔ یونان بر مبنای منابع اصلی به زبان یونانی و بهویژه به مطالعهٔ فلسفهٔ اپیکور پرداخت. حاصل این مطالعات ازجمله هفت دفتر یادداشت دربارهٔ فلسفهٔ اپیکور بود. این دفترها بخشی از مطالبی بودند که میخواست در نوشتن اثر بزرگی مورد استفاده قرار دهد؛ اثری که خیال داشت در مورد فلسفهٔ یونان باستان و بهویژه فلاسفهٔ رواقی، اپیکوری و شکگرا بنویسد. از این مطالعات و یادداشتهای گسترده فقط همین رسالهٔ دکترای او با عنوان «اختلاف بین فلسفهٔ طبیعت دموکریت و اپیکور» تنظیم، تدوین و به دانشگاه ارائه شد. چنانکه خود او در مقدمه توضیح میدهد بهعلت اولویتهای جدید فلسفی و سیاسی که برای او به وجود آمد دیگر هرگز به قصد خود در نوشتن چنان اثری بازنگشت و تنها کوشید رسالهٔ دکترای خود را منتشر کند. در این دورهٔ تلاش برای چاپ رساله بود که متن اصلی دستنویس گم شد. همچنان که در یادداشتهای ویراستار مجموعهٔ آثار مارکس و انگلس در پایان رساله آمده مارکس باز هم کوشید تا رساله را مطابق با رونوشت ناقصی به چاپ رساند که توسط فردی که اکنون ناشناخته است، نوشته شده بود. مارکس این رونوشت ناقص را بازخوانی و به خط خود تصحیح و حاشیهنویسی کرد. اما بخشهای ناقص آن (بخشهای چهارم و پنجم فصل اول و قسمت بیشتر ضمیمه) به این رونوشت اضافه نشد. به هر حال رساله به همان صورت ناقص برای نخستینبار در سال ۱۹۰۲ بهشکل کتاب به چاپ رسید. در سال ۱۹۵۶ مجموعهٔ هفت دفتر یادداشت او دربارهٔ فلسفهٔ اپیکور برای نخستین بار و به زبان اصلی در مجموعه آثار مارکس و انگلسانتشار یافت.
رسالهٔ دکترای مارکس حاصل دورهٔ ۱۸۳۸ ـ ۱۸۴۱ زندگی اوست. در این دوره، مارکس به حلقهٔ هگلیهای جوان پیوسته بود و بهمرور، خود از بنیانگذاران جناح چپ هگلیهای جوان شد. هم انتخاب موضوع رساله و هم نوع نگاهی که مارکس به این موضوع دارد نشانگر این موضع فکری اوست. در مقدمهٔ رسالهاش مدعی میشود که میخواهد گرهٔ ناگشودهای در تاریخ فلسفه (یکسانپنداشتن فیزیک دموکریت و اپیکور) را بگشاید. در تاریخ فلسفه از ابتدا این نظر رایج بود که فیزیک دموکریت و اپیکور در اساس تفاوتی با هم ندارند؛ اپیکور به بازنویسی نظرات دموکریت پرداخته و اگر اینجا و آنجا هم بهظاهر تفاوتهایی وجود دارد ناشی از نکتهپردازیهای دلخواهانهٔ اپیکور است تا نظرات خود را از آرای دموکریت متمایز نشان دهد. محور رسالهٔ مارکس پرداختن به همین موضوع است. مارکس با چنین نظری، که از سوی متفکران بسیاری، از سیسرو تا لایبنیتس، اظهار شده است مخالفت میکند. او هر چند به مبانی مشترک فیزیک دموکریت و اپیکور توجه دارد اما اپیکور و دموکریت را نهایتا متعلق به دو مکتب مهم در تاریخ اندیشهٔ فلسفی یونانی میداند: یکی حلقهٔ فلسفهٔ رواقی، اپیکوری، شکگرا و دیگری حلقهای با نام عمومی تفکر اسکندرانی.
مارکس در بخشهای مختلف دو فصل رسالهاش از جنبههای مختلفی فیزیک (فلسفهٔ طبیعت) دموکریت و اپیکور و پیآمدهای آن دو را میسنجد. در سه بخش بهجا مانده از فصل اول، اختلاف میان فلسفهٔ طبیعت دموکریت و اپیکور را از منظری کلّی بررسی میکند. در بخش اول موضوع رساله را شرح داده و در بخش دوم نظرات چند تن از متفکران را که برضد اپیکور موضع گرفته و او را به سرقت ادبی از فلسفهٔ طبیعت دموکریت متهم کردهاند طرح کرده و سپس در بخش سوم مشکلاتی را که در صورت یکسانانگاری دو فیزیک دموکریت و اپیکور ایجاد میشود از منظری کلی متذکر میشود.
در فصل دوم رساله، مارکس همین اختلاف میان فلسفهٔ طبیعت دو فیلسوف را بهطور تفصیلی بررسی میکند. در بخش نخست حرکت انحراف اتم از مسیر مستقیم را بهعنوان نکتهٔ مهم اختلاف دو فیزیک دموکریت و اپیکور مطرح کرده و به تحلیل این حرکت و نتایج فلسفی آن میپردازد. بخش دوم به کیفیات اتم اختصاص دارد و تضاد مفهوم و وجود اتم سنجیده میشود. در بخش سوم بحث پیچیدهای در تمایزگذاری میان اصول یا مبادی تجزیهناپذیر با عناصر تقسیمناپذیر ارائه میشود. موضوع بخش چهارم، زمان در فلسفهٔ طبیعت دموکریت و اپیکور است. مارکس در این بخش به برخورد کیفیتا متفاوت دموکریت و اپیکور به مسئلهٔ زمان میپردازد. بخش پنجم به بررسی نظریهٔ «شهابها»ی اپیکور که مارکس برای آن جایگاه مهمی در جهانشناسی و فلسفهٔ اپیکور قائل است، اختصاص داده شده است. در قسمت ناچیزی که از ضمیمه باقی مانده مارکس جدل پلوتارک را علیه الهیات اپیکور نقد میکند.
خواندن کتاب رساله دکترای فلسفه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به متخصصان و پژوهشگران حوزهٔ فلسفه پیشنهاد میکنیم.
درباره کارل مارکس
کارل هاینریش مارکس ۵ مه ۱۸۱۸ به دنیا آمد. او فیلسوف، اقتصاددان، تاریخنگار، جامعهشناس، نظریهپرداز سیاسی، روزنامهنگار و سوسیالیست انقلابی آلمانی بود. او در شهر ترییر در آلمان متولد شد و در دانشگاه به تحصیل حقوق و فلسفه پرداخت. در ۱۸۴۳ با جنی فون وستفالن ازدواج کرد و به دلیل نوشتههای سیاسیاش، از او سلب تابعیت شد و به همین جهت دههها به همراه همسر و فرزندانش در تبعید در لندن زندگی کرد. در لندن، او با همکاری فریدریش انگلس به بسطِ اندیشههایش پرداخت، نوشتههایش را منتشر کرد و در کتابخانه موزه بریتانیا به تحقیق پرداخت. معروفترین نوشتههای او مانیفست حزب کمونیست (چاپ ۱۸۴۸) و اثر ۳جلدی سرمایه هستند. تفکرات سیاسی و فلسفی مارکس تأثیری شگرف بر تاریخ روشنفکری، اقتصادی و سیاسی دورههای پس از او گذاشت و نام او به شکل صفت، اسم عام و نام مکتب اجتماعی به کار میرود.
نظریات انتقادی مارکس دربارهٔ جامعه، اقتصاد و سیاست که مجموع آنها را مارکسیسم خطاب میکنند بر این پایه استوار است که جوامع انسانی از طریق مبارزههای طبقاتی پیش میروند.
مارکس از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ محسوب میشود و آثار او مورد ستایش و نقد قرار گرفته است. آثار او راجع به اقتصاد پایهگذار بخش بزرگی از ادراک کنونی از نیروی کار و رابطه آن با سرمایه و تفکرات اقتصادی بود. بسیاری از روشنفکران، اتحادیههای کارگری و احزاب سیاسی در سراسر جهان تحت تأثیر آثار مارکس بودهاند و بسیاری از ایدههای او اقتباس کردند یا در آنها تغییراتی اعمال نمودهاند. مارکس را از معماران اصلی علوم اجتماعی نوین میدانند.
بعد از مرگ همسرش جنی در دسامبر ۱۸۸۱، مارکس به التهاب تنفسی مبتلا شد که او را در ۱۵ ماه آخر زندگیاش ناخوش کرد و باعث مرگ او در نتیجه برونشیت و پلورزی شد. مارکس به تاریخ ۱۴ مارس ۱۸۸۳ در لندن، در سن ۶۴سالگی، بهعنوان فردی بدون تابعیت، درگذشت.
بخشی از کتاب رساله دکترای فلسفه
«نظر عمومی من دربارهٔ دیدگاههای پیشینیان زمانی کاملا آشکار خواهد شد که بهاختصار نظرات مؤلفان باستانی را دربارهٔ ارتباط بین فیزیک دموکریت و اپیکور مرور کنیم.
پوسیدونیوس رواقی، نیکلائوس و سوتیون به اپیکور خرده میگیرند که آیین دموکریتی اتمها و آموزهٔ آریستیپوس دربارهٔ خوشباشی را همچون نظرات خودش ارائه داده است. آکادمیسین کوتا از سیسرو میپرسد: «چه چیزی در فیزیک اپیکور هست که به دموکریت تعلّق ندارد؟ بله، او بعضی جزئیات را تغییر میدهد، امّا اغلب آن را پس از دموکریت تکرار میکند.» خود سیسرو به همین نحو میگوید:
«در فیزیک، که اپیکور بیشترین ادعا را دارد، بیگانهای تام و تمام است. بیشتر سخنان او به دموکریت تعلق دارد؛ زمانی هم که سخن دیگری میگوید، یعنی زمانی که میکوشد سخنان دموکریت را اصلاح کند، آن را تباه و بدتر میکند.»
اگر چه مؤلفان بسیاری اپیکور را بهعلت بیاحترامی به دموکریت سرزنش میکنند، اما لئونتیوس به گفتهٔ پلوتارک تصدیق میکند که اپیکور از اینرو به دموکریت احترام میگذاشت که پیش از او به آموزهٔ حقیقی دست یافته و اصول طبیعت را زودتر کشف کرده بود. در مقالهٔ در مدارج فیلسوفان، از اپیکور بهعنوان فیلسوفی یاد شده که بهشیوهٔ دموکریت به فلسفه میپردازد. پلوتارک در کولوتس از این هم فراتر میرود. او با مقایسهٔ اپیکور با دموکریت، امپدوکلس، پارمیندس، افلاطون، سقراط، استیلپو، کورنهایها و آکادمیسینها میکوشد اثبات کند که «اپیکور از تمام فلسفهٔ یونانی آنچه را که غلط بود اقتباس کرد و حقیقت را نشناخت.» به همین ترتیب در رسالهٔ برهان این که با پیروی اپیکور نمیتوان خوشبخت زندگی کرد با کنایههایی غیردوستانه از این دست با او برخورد میشود.
آبای کلیسا نیز این عقیدهٔ نامساعد نسبت به اپیکور را، که نظر بیشتر مؤلفان باستانی بود، حفظ کردند. در یادداشتی که تنها فرازی از آن را نقل میکنم کلمنت اسکندرانی، یکی از آبای کلیسا که شایسته است از او در ارتباط با اپیکور به نیکی یاد شود، هشدار پولس حواری را بر ضد کل فلسفه همچون هشداری بر ضد فلسفهٔ اپیکور تفسیر میکند؛ در این تفسیر از اپیکور چون کسی یاد میشود که حتی یک بار در باب مشیت و امثال آن خیالبافی نکرد. اما گرایش عمومی به متهم کردن اپیکور در سرقت ادبی، از سوی سکستوس امپریکوس بهنحو بسیار بارزی نشان داده شد؛ وی مایل بود تا فرازهایی کاملا نامناسب از هومر و اپیچارموس را چون منابع اصلی فلسفهٔ اپیکور بشناساند.
نویسندگان جدیدتر بهطور کلی اپیکور را در مقام فیلسوف طبیعت چون سارق ادبی آثار دموکریت معرفی کردهاند. اظهارنظر زیر از لایبنیتس میتواند نظر کلی آنان را نشان دهد:
«از این مرد بزرگ (دموکریت) چیز زیادی جز آنچه اپیکور از او وام گرفته نمیدانیم، و اپیکور نیز همیشه قادر نبود بهترینها را از او اقتباس کند.»
بدینسان، سیسرو ضمن آنکه میگوید اپیکور آیین دموکریتی را به تباهی کشاند، دستکم این اعتبار را برای او قائل میشود که وی قصد اصلاح این آیین را با آگاهی از ضعفهای آن داشت؛ پلوتارک او را آشفته و متمایل به امور پست میداند و به این ترتیب حتی به مقاصد او مظنون است، اما لایبنیتس حتی توانایی او را در گلچین کردن ماهرانه از (آثار) دموکریت انکار میکند.
امّا همگان موافقاند که اپیکور فیزیک خود را از دموکریت به عاریت گرفته است.»
حجم
۱۵۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۵۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه