کتاب مسافر
معرفی کتاب مسافر
کتاب مسافر نوشتهٔ زهره زاهدی است. انتشارات کتابسرای نیک این کتاب را منتشر کرده است. این اثر بیش از ۲۰ داستان کوتاه با حال و هوای ایرانی را در خود دارد.
درباره کتاب مسافر
کتاب مسافر، یک مجموعه داستان کوتاه از زهره زاهدی است.
بیشتر داستانها را یک راوی اولشخص روایت میکند.
برخی از عنوانهای داستانهای کوتاه کتاب مسافر عبارتاند از:
«ازدواج با شاهزادهٔ سوار بر اسب سپید»، «زندگی در قصر بارتی»، «عروس کنتس بارتی»، «ایستگاه آخر»، «شکر تلخ»، «دغدغه» و «خانواده».
خواندن کتاب مسافر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره زهره زاهدی
زهره زاهدی در سال ۱۳۳۰ در تهران به دنیا آمد. وی مترجم و نویسنده است.
زاهدی دانشآموختهٔ رشتهٔ بانکداری از دانشگاه آمريكایی بيروت بوده است. او کتابهای مختلفی را در حوزه های روانشناسی عمومی، رمان، زندگی فلاسفه و... ترجمه و منتشر كرده؛ کتابهایی همچون «استادان بسيار زندگیهای بسيار»، «برای یک روز ديگر»، «تنها عشق حقيقت دارد»، «چگونه از فرزند خود یک نابغه بسازيم»، «چهار توافق»، «چيزی بيشتر از زندگی»، «شواهدی برای زندگی پس از مرگ»، کتاب مشهور «غرق در نور» نوشتهٔ بتی جی ایدی، «معجزه وجود دارد» و ... .
بخشهایی از کتاب مسافر
«صدف در بیمارستانی که دکتر فرازمند ریاست آن را به عهده داشت، پرستار بود. دختری باهوش، اهل مطالعه، سریعالانتقال و سختکوش. چندان زیبا نبود، اندام چشمگیری هم نداشت، اما در نگاهش، در صدایش، و در رفتارش چیزی داشت که نگاه جنس مخالف را به خود جلب میکرد. به این ترتیب خیلیها به او توجه داشتند. اما او فقط به دکتر فرازمند توجه داشت. حال آن که نگاه دکتر فرازمند به این سادگیها به هیچ زنی جلب نمیشد. او خود در خانه زنی کوچک داشت که نیازمند توجه و مراقبت بسیار بود. کاری که وی همواره در انجامش ناموفق بود. در نتیجه پرستار سادهای که هیچ وجه بارزی در او مشاهده نمیکرد، و مهمتر این که میتوانست با بیست سال تفاوت سنی به جای دختر خودش باشد، آخرین زنی بود که بتواند توجه او را جلب کند. اما تقدیر خط دیگری رقم زده بود.
ده سال پیش از آن، هنگامی که دخترش نیکا تازه به مدرسه میرفت، همسرش، با جانی شیفته و متلاطم که هرگز با روحیهٔ آرام و گوشهگیر وی سازگاری نیافت، دل به مرد دیگری سپرد و او و نیکا را به حال خود رها کرد و برای همیشه از زندگیشان ناپدید شد. هرچند که در دوران پدیدار بودنش هم حضوری پررنگ نداشت.
از آن زمان خشمی خفته و ناپیدا کمکم در جانش ریشه کرد. خشم نسبت به زن بیوفایی که دوست داشت و شریک زندگیاش بود. خشم نسبت به فرزندی که ناخواسته همهٔ مسئولیتش را به دوش گرفته بود، خشم نسبت به همهٔ شادیهایی که در اوج سالهای جوانی و شوریدگی یک مرد به او پشت کرده بودند. و خشم نسبت به خودش که به این همه تن داده بود و از نهیب وجدان تبعیت کرده بود.
این شد که خود را در کارهای مربوط به نیکا و بیمارستانش غرق کرد و درهای دنیا را به روی خود بست. اما صد افسوس که در این زمینه هم ناموفق بود. نمیتوانست دختری را که برای خشنودی و خیالجمعی او همواره ظاهر پسرها را به خود میگرفت، اما در درون احساساتی لطیفتر از برگ گل داشت، درک کند. همیشه در جا و موقعیت اشتباه بود. آن جا که نباید، حرف میزد و آن جا که نباید، سکوت میکرد. نوازش کردن بلد نبود، نیازی هم احساس نمیکرد، چون گول ظاهر خشن و پسرانهٔ او را میخورد. پرواضح بود که تا چه حد دوستش داشت، چرا که همهٔ زندگیاش را وقف او کرده بود. اما چه فایده که بلد نبود این عشق پاکباخته را نشانش دهد.
در شبهای توفانی که رعد میغرد و باران شلاق میزند، هر کودکی آرزو دارد به زیر لحاف والدینش بخزد و احساس امنیت کند. ولی او با گفتن این که ترسیدن خجالتآور است، نیکا را از اتاق خودش میراند، هرچند تا صبح دلواپسش میشد.»
حجم
۱۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۱۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه