کتاب رسوایی جورجی
معرفی کتاب رسوایی جورجی
رسوایی جورجی کتاب چهارم از مجموعه خاندان روکسبی، نوشته جولیا کویین است. این مجموعه داستان دنبالهداری عاشقانه و تاریخی است ماجرای دختری بیست و سه ساله، پرشور و مستقل را روایت میکند.
درباره کتاب رسوایی جورجی
در جلد اول خواندید که خانواده بریجرتون و روکسبی همسایه بودند و همه فکر میکردند که بیلی بریجرتون با ادوارد روکسبی ازدواج میکند اما بیلی عاشق برادر بزرگتر جورج شد که به نظر خشک و گوشت تلخ میآمد.
در جلد دوم ماجرا بیشتر حول ادوارد روکسبی میچرخد که در جنگ ناپدید شده است و در جلد سوم خواندید که دوشیزه بریجرتون بر اثر اتفاقاتی پر شور و هیجان اما هولناک با اندرو کاپیتان نیروی دریای و یکی از پسران خاندان روکسبی رو به رو میشود، بدون آن که بداند او پسر یک ارل و همسایه عموزادههای اشرافزادهاش در کنت است.
حالا جورجیانا بریجرتون فقط فکر میکرد که میتواند انتخابی در زندگیاش داشته باشد اما باتوجهبه اینکه شهرت او پس از ربوده شدن برای جهیزیهاش به نخ آویزان شده است، به جورجی دو گزینه داده میشود: زندگی خود را بهعنوان یک دختر ترشیده سپری کند یا با یاغی که زندگی او را ویران کرده است ازدواج کند.
خواندن کتاب یک دوشیزه بریجرتون دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای کلاسیک خارجی را به خواندن این اثر دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب یک دوشیزه بریجرتون دیگر
نه پیشگیری بهتر بود. باید جلوی به وجود آمد مشکل گرفته میشد. وقتی کریک وارد دیدش شد، نیکلاس در ذهنش چشمغرهای رفت. حس میکرد هر مشکلی که او را در این روز بهاری بارانی به کِنت کشیده، همچنان در جریان بود.
بهعلاوه برادرانش از پادشاه پاداش نمیگرفتند. آنها نجیبزاده بودند، ولی واقعاً ممکن بود از پادشاه پاداش بگیرند؟ او که فکرش را نمیکرد.
وقتی آخرین پیچ جاده را رد کرد، سرعتش را به یورتمه تغییر داد. درختها از دید پیرامونیاش خارج شدند و ناگهان خانهاش پیش رویش ظاهر شد. خانه اربابی و استوارش که دو قرن و نیم پیش مانند الههای از زمین سر برآورده بود. همیشه برای نیکلاس جای سؤال داشت که چطور چنین عمارت بزرگ و مرمرینی تا آخرین پیچ جاده از دید پنهان میماند. به نظرش حسی شاعرانه در این مورد وجود داشت که مرتباً بهخاطر چیزی که همیشه بخشی از وجودش بوده اینطور غافلگیر میشد.
گلهای رز مادرش کاملاً شکفته بودند. رنگهای سرخ و صورتی داشتند و حسی طربانگیز به وجود میآوردند. به همین خاطر همهشان این گلها را دوست داشتند و نیکلاس که نزدیکتر شد، عطرشان را حس کرد که در هوای مرطوب خیلی ملایم به مشامش میرسید. هرگز علاقه شدیدی به عطر گل رز نداشت، ترجیح میداد گلهایش کمتر پرزرقوبرق باشند ولی وقتی همه چیز مثل آن لحظه با هم ترکیب میشدند: گلهای رز، مه، زمین مرطوب و ...
برایش حسی مثل خانه به وجود میآورد.
انگار برایش کوچکترین اهمیتی نداشت که تا چند هفتهٔ آینده قصد نداشت به اینجا بیایید. اینجا خانه بود و او به خانه برگشته بود و این حس موجی از آسایش و آرامش به وجودش روانه کرد، حتی با اینکه ذهنش بهشدت ناآرام بود و کنجکاو بود که چه بلایی نازل شده که به اینجا فراخوانده شده بود.
ورود قریبالوقوعش حتماً به خدمتکاران سپرده شده بود، چون خدمهای جلوی عمارت ایستاده بود تا به اسبش رسیدگی کند. ویلاک۶ هم پیشازاین که نیکلاس قدم به روی اولین پله بگذارد، در عمارت را باز کرد.
پیشکار گفت: «آقای نیکلاس، پدرتون تمایل دارند شما رو فوراً ببینند.»
نیکلاس به سرووضع گلی و کیف خودش اشاره کرد. «مطمئناً میخوان که من ...»
«گفتن فوراً، قربان.» چانهٔ ویلاک تقریباً به حالت نامحسوسی پایین آمد، فقط بهاندازه اینکه به داخل خانه اشاره کند. «ایشان همراه مادرتان در سالن سبز و طلایی هستند.»
نیکلاس حس کرد ابروهایش با سردرگمی در هم فرو رفتند. رفتار خانوادهاش کمتر رسمی بود، مخصوصاً وقتی اینجا در روستا بودند. ولی یک کت عالی گِلی هیچوقت سرووضع مناسبی برای اتاق پذیرایی مورد علاقهٔ مادرش نبود.
حجم
۲۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۸ صفحه
حجم
۲۴۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۱۸ صفحه
نظرات کاربران
مجموعه بریجرتون ها خیلی جذابه و این جلد از این مجموعه... می شه گفت به مراتب جذاب تر و خواندنی تر از جلد های قبلی بود، جوری که یک روزه خوندمش!
مجموعه کتاب خوبی بود. قلم نویسنده جوریه که در حین سادگی، نمیشه کتابو زمین گذاشت، فضای هر جلد هم با جلد قبلی متفاوته. این جلد رو هم دوست داشتم. دیدن بچگی انتونی و بندیکت و کالین توی این کتاب برام
قشنگ بود اما نه به اندازه جلد های قبلی شخصیت هاش خیلی جا داشت بیشتر پرداخته بشن موقعیت هاش جای پرداخت بیشتر داشت با جامعه و جغرافیا و فرهنگ زمان خودشون آشنا میشیم بطور کلی قشنگ بود
ویراستاری افتضاحه جوری که نمی فهمی چی داری می خونی کلا ه کسره و فعل انگار مفاهیم بودن که ویراستار باهاش آشنایی نداشته از طاقچه انتظار بیشتری میره جای تاسف داره