دانلود و خرید کتاب شالگردن سیدعلی تدین صدوقی
تصویر جلد کتاب شالگردن

کتاب شالگردن

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شالگردن

کتاب شالگردن نوشتۀ سیدعلی تدین صدوقی است. انتشارات نگار تابان این کتاب را منتشر کرده است. کتاب، حاوی نمایشنامه‌ای در چهار اپیزود است.

درباره کتاب شالگردن

کتاب شالگردن نمایشنامه‌ای است که در چهار اپیزود نوشته شده است. علی تدین برای هر یک از این اپیزودها، نام مجزایی نوشته است: شالگردن، پلاک، آتوسا و میهمان.

اما نمایشنامۀ اپیزودیک چیست؟

نمایشنامه‌های اپیزودیک، نمایشنامه‌هایی هستند که چند بخش مجزا را در خود دارند. هر یک از این بخش‌ها ممکن است به قصه، شخصیت‌ها و ماجراهای متفاوتی با دیگربخش‌ها بپردازد و حتی در شکل و ساختار نیز متفاوت باشد اما درهرحال، هر یک از این اپیزودها، در نهایت، به وسیلۀ یک مفهوم، قصه، کاراکتر، درون‌مایه یا حتی شاید یک شیء به یکدیگر ارتباط پیدا می‌کنند.

این نمایشنامه به شهدای اقلیت‌های مذهبی ایران‌زمین در هشت سال جنگ عراق و ایران و نیز به همۀ شهدای راه وطن و خانواده‌های محترم‌شان تقدیم شده است.

خواندن کتاب شالگردن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شالگردن

«((خانه نوریک))

یک اتاق خانواده‌ای معمولی و متوسط مسیحی با مبلمان و وسایل. یک صلیب رو دیوار و قاب عکسی روی میز از یک جوان که نواری به رنگ پرچم ایران گوشه قاب عکس خود نمایی می‌کند به همراه چند قاب عکس دیگر. زنی هفتاد و چند ساله مشغول بافتن شال گردن است. دختری با سینی قهوه وارد می‌شود.

ماریا: ماما آن قدر نباف به چشمات فشار میاری‌ها، تازه بردمت لیزینک، مگه نشنیدی دکتر چی گفت

مادر: همه حرف‌های دکترا رو که نباید گوش داد

ماریا: حقا که یک دنده‌ای عین داداش نوریک خدا بیامرز حرف حرف خودش بود

مادر: من عین او نیستم اون عین من یک دنده بود. هرچی بهش گفتم مادر تو هنوز درس ات تموم نشده به خرجش نرفت که نرفت. حرف حرف خودش بود

ماریا: باز رفتی تو گذشته. داری حرف رو عوض می‌کنی ها، حداقل یه کم به چشمات استراحت بده

مادر: استراحت بدم که چی بشه مگه چند سال دیگه می‌خوام زنده بمونم

ماریا: آخه این همه شال گردن می‌بافی برای چی

مادر: سکوت

ماریا: هر سال پاییز و زمستون می‌افتی به جون من که برو کاموا بخر، بعدش هم می‌شینی اینجا و هی داری به اون عکس نگاه می‌کنی و اشک می‌ریزی و می‌بافی، هی می‌بافی و می‌بافی، انگار نه انگار که یه کس دیگه هم تو این خونه هست، نه انگار که من وجود دارم، اگه به چشمات رحم نمی‌کنی به من رحم کن که دارم تو این خونه دق می‌کنم تو این اوضاع هی باید ببرمت دکتر، بیمه‌ام که چشمو قبول نمی‌کنه

مادر: وقتی که شالگردن می‌بافم هنوز فکر می‌کنم که نوریک جانم هست. الان از در میاد تو و میگه مامان کوتاهه، یک کم بلندتر بباف

نوریک: ماما بازم که کوتاه بافتی یه کم بلندتر

مادر: آخه نوریک جان شال گردن اینهمه بلند می‌خوای برای چی می‌افته زیر پات خدای نکرده می‌خوری زمین. اونجا هم که همش سنگلاخه

نوریک: ماما اگه بلند باشه چند دور می‌پیچم دور گردنم گرمم میشه، رفیقام هم شال گردن بلند دوست دارند

مادر: اونا هم یکی مثل تو. نوریک جان، ماما، تا کی می‌خواهی هی بری و چند ماه چند ماه خبری ازت نداشته باشم

نوریک: ما ما مگه من یک نفرم، همه جوونها مثل منند الان باید رفت. بعدشم همش چند ماه ازم خبر نداری همین

ماما: آخه درس‌ت چی میشه. دانشگاهت. تازه اون دختر چه گناهی کرده که باید دلش تو دستش باشه

نوریک: ماما قربونت برم وقت واسه درس وقت هست، میدونی چقدر جوون‌ها فردای عقدشون راه می‌افتن میان

مادر: تو به اندازه کافی رفتی، نرفتی، وظیفه تو انجام دادی، ندادی

نوریک: ماما جان اگه نریم دیگه درس هم نمی‌شه خوند چه برسه به ازدواج و زندگی

(مادر همانطور که می‌بافد)

مادر: خوب شد، اندازه‌ش خوبه

(به سمتی که نوریک ایستاده بود نگاه می‌کند)

ماریا: ماما، ماما با کی داری حرف می‌زنی، باز رفتی تو خیال

ماد: با نوریک جان الان اینجا بود

ماریا: باز خیالات کردی ماما، دیگه برای امروز بسه برو یه کم استراحت کن

(مادر آرام به همان سو نگاه می‌کند. شال گردن را می‌بوید و روی صندلی ننویی‌اش می‌گذارد و آرام از اتاق خارج می‌شود. ماریا شال گردن را برمی‌دارد بو می‌کند به طرف عکس برادر می‌رود)

ماریا: می‌دونی الان بیشتر از بیست ساله که کارش همینه، می‌شینه اینجا و بافتنی می‌بافه و با تو حرف می‌زنه، می‌دونی نوریک دیشب خوابت رو دیدم، یعنی چند شبه که خوابت رو می‌بینم با یه نفردیگه‌ای که مثل خودت لباس رزمنده‌ها تنشه، نمی‌دونم چی می‌خواهی بهم بگی. اما من دیگه یه جورایی تحملم تموم شده، ماما مثل بچه‌ها شده، ایراد می‌گیره به حرف گوش نمی‌ده مثل خودت یک دنده است نوریک جان، حرف حرف خودشه هر چی بهش میگی، کار خودش رو می‌کنه، دیگه خسته شدم نوریک، منم دختر شم انگار نه انگار که منم هستم، روز و شب فکرش شده تو. می‌دونی یه مدته که تو رو تو خونه می‌بینه. نگرانشم نکنه براش اتفاقی بیفته برامون دعا کن نوریک جان

(مادر که آمده است تا به دستشویی برود حرف‌های او را می‌شنود.)

ماریا: تو از کی اینجایی ماما»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

حجم

۸۶٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۹۸ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان