کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمی کنم
معرفی کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمی کنم
کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمی کنم نوشتهٔ نائوکی هیگاشیدا و ترجمهٔ حسین سرکارحسنخان است و نشر بوی کاغذ (بوکا) آن را منتشر کرده است. در این کتاب پسربچه اوتیست از دنیای خود میگوید.
درباره کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمی کنم
در پشت چهرۀ ساکتشان، ذهنِ یک همیشهقهرمان بیدار است. دختران و پسرانی که با اختلالات طیف اوتیسم به این دنیا میآیند، شب و روز در مبارزهای خستگیناپذیر با جهان پیرامون هستند. اگر میخندند، اگر گریه میکنند، اگر میپرند و میچرخند، سعی دارند راهی از این حصار بیترحم به بیرون بسازند. کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمیکنم از زبان پسرکی سیزدهساله به پرسشهای ما دربارۀ احساسات و افکار کودکان و نوجوانان دارای این تواناییهای ویژه پاسخ میدهد. نائوکی هیگاشیدا با پاسخهای خود میکوشد که دیوار فاصله را بشکند تا من و شما از این روزنه، درون ذهن جستوجوگر و پرتلاش این قهرمانان کوچک را ببینیم.
نویسندهٔ سیزده سالهٔ کتاب حاضر خوانندگان را به یک چالش فرامیخواند. تصور کنید که یکباره توانایی گفتارتان را از دست بدهید. در ذهن خود مجسم کنید که نه میتوانید بگویید که خوابتان میآید، گرسنهاید یا درد دارید نه میتوانید با رفیقی گپ بزنید. حالا میخواهم این چالش ذهنی را یک قدم فراتر ببرم. تصور کنید که توانایی برقراری ارتباط را از دست دادهاید و حالا رئیس بایگانی ذهنتان، همان که مسئولیت نظمدادن به افکارتان را دارد، هم یکدفعه و بیخبر غیبش بزند. به احتمال زیاد اصلاً از وجود چنین رئیس بایگانی افکار خبر نداشتید. اما حالا که طرف رفته، تازه یادتان میافتد که این همه سال او بوده که کارهای مغزتان را رتق و فتق میداده است. سیلی از ایدهها، خاطرهها، هیجانات و افکار پشت سرهم روی سرتان آوار میشود. تا الان همان رئیس بایگانی همهٔ اینها را سر و سامان میداده، سهم بزرگی از این خاطرهها و هیجانات را کنار میگذاشته و یک بخش دستچین کوچک را در اختیارتان میگذاشته است. حالا دیگر همهٔ اینها خودشان راه افتادهاند و کار را به دست گرفتهاند. حالا قدرت درک شما مثل یک اتاق است که در آن بیست تا رادیو روشن است و هرکدام روی موج متفاوتی تنظیم شدهاند؛ صدای موسیقی و برنامههای مختلف توی اتاق میپیچد. رادیوها هم نه پیچ تنظیم صدا دارند نه دکمهٔ خاموش و روشن؛ تازه اتاقی که در آن هستید، نه در دارد نه پنجره. فقط وقتی که از خستگی چشمهایتان روی هم میافتد، کمی آرامش مییابید. هنوز جای خوبش مانده؛ یک مسئول بایگانی دیگر هم که تا الان از وجودش خبر نداشتید، جیم شده- مسئول بایگانی حسها.
ناگهان کوهی از دریافتهای حسی از جهان پیرامونتان مستقیم به سمتتان هجوم میآورد (از نظر تعداد بیشمار و از نظر کیفیت درهم). رنگها و نقشها در هم میلولند و قدرت توجهتان را به مبارزه میخوانند. حالا نرمکنندهٔ لباستان چنان بوی تندی دارد که انگار اسپری خوشبوکننده توی دماغتان زدهاند. شلوار نرمتان مثل اسکاچ تنتان را میخارد. حس تعادل درک بدنیتان هم از میزان خارج شده و به همین خاطر زمین زیر پایتان مثل بَلمی گرفتار دریا هی کج و راست میشود و دیگر نمیدانید دست و پایتان به کجای این زورق بند است. به وضوح لایههای جمجمه و عضلات صورت و فکتان را حس میکنید. حس میکنید که سرتان در یک کلاه کاسکت گیر کرده که سه شماره برایتان کوچک است و شاید باز شاید نفهمید چرا صدای کولر مثل صدای دریل برقی گوشآزار است، ولی صدای پدرتان که جلوی رویتان ایستاده، انگار از ته چاه در میآید. صدایش طوری است که انگار دارد با موبایل و به زبان اسپانیایی از توی قطاری با شما صحبت میکند که هی از این تونل به آن تونل میرود. دیگر حتی زبان مادریتان را هم نمیفهمید؛ در واقع هیچ زبانی را نمیفهمید. از این لحظه به بعد همهٔ زبانها برای شما زبان خارجیاند. این فقط یک لحظه از زندگی یک فرد دارای اختلال اوتیسم است.
خواندن کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمی کنم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام والدینی که فرزند دارای اختلال اوتیسم دارند و به معلمان و مربیان و متخصصان این حوزه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چرا در چشمانتان نگاه نمی کنم
ما دختران و پسران اوتیست هیچ وقت به اندازهٔ کافی از واژهها استفاده نمیکنیم. همین واژههای نگفته باعث همهٔ این دردسرهاست. در تمثیلی که در پی میآید، سه دوست در مورد همکلاسی اوتیستشان با هم گپ میزنند:
– «بچهها، همین الان گفت همهمان»
– «احتمالاً منظورش این است که دوست دارد با ما کار کند، نه؟»
– «چه میدانم! شاید میخواهد بداند که ماهم میخواهیم با او باشیم یا نه.»
در واقع عبارت «همهمان» که دختر همکلاسی گفته، از وسط یک جمله درآمده که معلم سر کلاس گفته بوده است: «فردا همهمان با هم میرویم پارک.» چیزی که دختر قصهٔ ما میخواسته بداند، این است که قرار است دقیقاً کی حرکت کنیم و سعی کرده که این را بپرسد اما روشش این است که تنها کلماتی را که در دسترسش بوده تکرار کند: «همهمان»
در این مثال روشن میشود که واژههای نگفته، همانها که ما جا میاندازیم، چگونه تخیل شما را گمراه میکند و به سمت کاملاً اشتباهی راهنمایی میکند.
ما دخترها و پسرهای اوتیست راستیراستی به زبان معماگونهای حرف میزنیم.
حجم
۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه
حجم
۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۴ صفحه