دانلود و خرید کتاب هورآباد نساء اسماعیلی
تصویر جلد کتاب هورآباد

کتاب هورآباد

انتشارات:نشر بید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هورآباد

کتاب هورآباد تالیف نساء اسماعیلی است که نشر بید آن را به چاپ رسانده است.

درباره کتاب هورآباد

کتاب هورآباد داستانی‌ است بلند و شرح‌حالی‌ است عارفانه و سالکانه از زبان زنی تنهامانده در شوره‌زارهای دریاچه‌ٔ چی‌چست به نام قنداب که نگاهبان ساحل است و زنبق‌های وحشی پیرامونش. قنداب شبی از شب‌های خنکِ اردیبهشتی همگام می‌شود با رهروان حقیقت و منزل به منزل، ساحت به ساحت، جزیره به جزیره، به تاریکی می‌رسد و از تاریکی رها می‌شود، به جهل می‌رسد و از جهل رها می‌شود، به زر می‌رسد و چون زر مقصود و حقیقتش نیست، سوار بر زورق به سوی هورآباد می‌رود تا از درخت خِرَد دانه‌ٔ حقیقت بچیند. هورآباد داستانی‌ است سورئال بر محوریت روایاتی ساده که از زاویه‌ دید شخصیت اصلی داستان روایت می‌شود. شرح‌حال سفری دور و دراز بر پهنای دریاچه‌ٔ اسرارآمیز و اساطیری چی‌چست که توسط زورق‌چی‌ای مرموز و کتابچه‌ای به نام هورآباد به سرانجام و سرمنزل می‌رسد. سفری معنوی که از ساحل شوره‌زار آغاز می‌شود و از یک‌یکِ منازل سلوک می‌گذرد. از جزیره‌ٔ سیاه‌سنگ به جزیره‌ٔ کرکس و از آنجا به زر‌تپه و در نهایت به هورآباد و سرانجام رهروی پایان می‌یابد.

خواندن کتاب هورآباد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هورآباد

زورق‌چی پارو می‌زد. نورِ چراغِ آویخته‌اش بر ستونِ چوبینِ زورق، می‌پیوست به نور راهه‌ی مهتابِ افتاده بر روی دریا و گم می‌شد در تاریکی ها. کی‌نغوی‌سرشت خوابیده بود. سرش روی شانه‌ام بود. جهاندار هم سر بر گوشه‌ی زورق گذاشته و تخت خوابیده بود. باد ملایمی می‌وزید، موهای سپیدم را به رقص درمی‌آورد در هوای نمین و خنکِ دریا. هفت سپیده دم را پشت سر گذاشته بودیم. چند ساعتی به هشتمین سپیده دم نمانده بود.

تکان‌های زورق آهنگین بود. شده بود... گاه گداری قطره آبی از دریا می‌جست و می‌خورد به دست و صورتم. آن شب از شب‌هایی بود که خواب به چشمم نمی‌آمد. خواستم سرِ حرف را با زورق‌چی باز کنم، اما نمی‌دانستم چه بگویم یا چه بپرسم. شاید هم خواب بود و خواب‌گردانه پارو می‌زد. نفس عمیقی کشیدم، مردد پرسیدم:

- آهای زورق‌چی... پس کِی می‌رسیم...؟

تکانی به تنش داد، انگار منتظر نبود حرفی بزنم. دستش را سوی کلاهش برد، به گمانم عادتش شده بود. کلاهِ لبه‌دار را جابجا کرد، سرفه کرد و گفت:

- بستگی به خودتون داره...

سکوت کردم. حرفش سنگین‌تر از جوابی بود که منتظرش بودم. مردِ دو پهلویی بود، نمی‌شد به وضوح منظورش را دریافت. آهی کشیدم، باز با تردید گفتم:

- تنها زورق‌چیِ چی‌چست تو هستی...؟

چرخش پاروها را کندتر کرد و گفت:

- شاید... شاید هم نه....

گفتم:

- سال‌ها نگاهبان ساحل بودم، اما هیچ شب و روزی ندیدمت...

دست از پارو زدن برداشت و گفت:

- شاید آماده نبودی... نمی‌شه زورق رو دید و سوارش نشد. می‌دونی که...

خندیدم. به بازیِ کلام‌اش سخت اندیشیدم. راست می‌گفت، تا قبل از رسیدن کی‌نغوی‌سرشت، هیچ گاه به دور شدن و پا در راه گذاشتن فکر نکرده بودم. گاه یک تلنگر برای دوباره سامان دادنِ اوضاع و احوال، از واجبات می‌شود. عادت، چیزِ غریبی ست. درد هم گاهی عادی می‌شود و همینطور تنهایی...

گفتم:

- قصه‌ی تو چیه؟ با ما همسفری، یا که فقط راه بَر و راه بلد... ؟

شروع کرد به پارو زدن. زورق شتابی دوباره گرفت. کمی سکوت کرد و گفت:

- راه همیشه یکی یه... هر کی به فراخورِ توانش بارِ راه رو به دوشش می‌کشه... شایدم شما راه بلدِ من هستین... کسی چه می‌دونه مگه...

حق داشت. خودش هم نمی‌دانست هم‌سفرمان شده یا نه. نگاهی به مهتاب کردم. هشیار شدم... صدای عجیبی از دوردست‌ها به گوش می‌رسید و سکوتِ بکرِ دریا را می‌شکافت. گوش‌هایم را تیز کردم. آواهای دل‌نشینی در پیرامونم موج می‌گرفت، تنم را می‌لرزاند و هم‌آوا می‌کرد کالبدِ نحیف و رنجورم را با خودش. صدای بال زدن شنیدم. سرم را این سو و آن سو گرداندم... هفت فلامینگوی صورتی، درست بر رویِ تَل‌نمکانِ برآمده از آب نشسته بودند، داشتند آواز غریبانه‌ای سر می‌دادند. آوازی پرسوز و گداز... با تکانِ منقارهاشان، بال‌های اثیری، کشیده و زیباشان به هر سویی می‌چرخید و باز می‌چرخید و می‌چرخید...

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۳ صفحه

حجم

۹۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۳ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان