کتاب سحرگاه با شیطان
معرفی کتاب سحرگاه با شیطان
کتاب الکترونیکی «سحرگاه با شیطان» نوشتهٔ عبدالرضا فریدزاده در انتشارات کتاب نیستان چاپ شده است.
درباره کتاب سحرگاه با شیطان
برخی سوابق اجرایی نمایشنامههای این مجموعه
اغلب نمایشنامههای مجموعهٔ «سحرگاه با شیطان» در دهههای ۶۰ – ۷۰- و ۸۰ اجراهای متعدّد در سطوح گونهگون (دبستان – راهنمایی – دبیرستان – دانشجویی – حرفهای) داشتهاند که از میان آنهمه، تنها به برخی از مهمّترین اجراهایشان در اینجا اشاره میشود:
مرثیهٔ عشق حدود ۱۰۰ اجرا در سالهای ۷۱ تا ۸۰ در صحنهها، مساجد، تکایا، خیابانها، در چند شهرستان. بعلاوهٔ ۴ اجرا در دو کنگرهٔ سراسری شعر عاشورا – شیراز – همگی به کارگردانی و با بازی نویسنده.
سفیدترین سیاه (یا سعد الاسود) به شکل نمایشنامهٔ رادیویی پخش از رادیو جوان با بازی شادروان احمد آقالو در نقش سعد.
سید غریب اجرا در مدارس و صحنه برای مخاطبان دانشآموز در شهرستانها.
سحرگاه با شیطان اجرای عمومی در شهرستان بروجرد به کارگردانی نویسنده.
یک سرود برای سارا اجرا برای خانوادهها در فرهنگسرای کودک، به کارگردانی نویسنده، با بازی هنرجویانم.
طالب اجرا به کارگردانی و با بازی نویسنده در جشنوارههای فجر و دفاع مقدّس (بخش خیابانی) و جشنوارهٔ سراسری دانشجویی مراکز آموزش کشاورزی کشور و اجرا در دو کنگرهٔ سراسری «پرشکستگان عشق».
پشت بر قبله به شکل تله تئاتر کوتاه با بازی و کارگردانی نویسنده در سیمای لرستان، و اجرای عمومی در واریتهها.
حماسهٔ آرش اجرا در کنگرهٔ بزرگداشت استاد مهرداد اوستا با بازی و کارگردانی نویسنده.
حسود برگزیدهٔ جشنوارهٔ دانشآموزی لرستان به کارگردانی نویسنده. چندین اجرای عمومی.
تصمیم اجرا برای مخاطبان دانشآموز، و اجرا در جشنوارهٔ نمایش یکنفره به کارگردانی نویسنده.
راز اجرای عمومی و اجرا به شکل تله تئاتر در سیمای لرستان به کارگردانی نویسنده، و اجراهای متعدّد در جشنوارههای دانشآموزی در شهرهای مختلف.
آخرین سنگ اجرا در همایش سراسری تئاتر انتفاضه به کارگردانی نویسنده.
سوژه اجرا در جشنوارهٔ فجر (بخش خیابانی) و فستیوال سراسری تئاتر شبانه به کارگردانی نویسنده.
بازی دیگر اجرای عمومی در شهرستانها.
تنهایی به شکل تله تئاتر کوتاه در سیمای لرستان با بازی و کارگردانی نویسنده.
سه پروانه در باران به شکل تله تئاتر کوتاه در سیمای لرستان با کارگردانی و بازی نویسنده.
کتاب سحرگاه با شیطان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به هنر نمایش پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب سحرگاه با شیطان
سحرگاه با شیطان
(با الهام از حکایتی از مثنوی مولوی)
سحرگاه، منزل حاج حسن. صدای خرّ و پُف او در خواب بسیار عمیق. لحظاتی بعد صدای زنگ تلفن چند بار شنیده میشود و او هر بار با کلمات نامفهوم اعتراض میکند و همزمان پهلو به پهلو میشود و بار آخر گوشی را برمیدارد.
حاج حسن: ها؟... ها؟... چیه؟!... آه!... کیه نصف شبی یادش افتاده تلفن کنه؟... (گوشی را برمیدارد) بله، فرمایش؟
صدای حاج رضا: سلامٌ علیکم حاج آقا. ارادتمندیم.
حاج حسن: سلام حاجی، وقت شمام بخیر حاج رضا (با خود.) کجاس کلید این چراغ...
صدای حاج رضا: جانم حاجی؟
حاج حسن: هیچی با شما نبودم. دنبال کلید چراغ میگشتم، پیدا کردم. انشاءالله خیره این وقت شب!
صدای حاج رضا: بفرمایید صبح حاج آقا!
حاج حسن: مگه ساعت چنده؟... آها دارم میبینم از روی ساعت دیواری: چهل دقیقه به اذان. بله دیگه، یعنی خود صبح.
صدای حاج رضا: خیلی ببخشید، شرمنده. مزاحم شدم که هم تشکر فراوون کرده باشم بابت زحمت و لطف دیشبتون، هم که چون تا دیروقت کار میکردید و حسابی خسته شدید، خواب نمونید و اجباراً بیسحری روزه بگیرید.
حاج حسن: چقدر محبت کردی حاجی، بینهایت ممنونم. اگه این تلفنو نمیزدی، حتماً دیر بیدار میشدم. خدا حفظت کنه، ثواب نماز و روزهٔ امروزم هر دو مال شما میشن.
صدای حاج رضا: اختیار دارین، کوچکتر از اونیم که ثواب نماز و روزهٔ شما رو ببریم. شما مرد خدایید و بنده مرید مخلصتون. همین که التفات بفرمایید و سر نماز بنده رو دعا کنید، کلاهمو میاندازم بالا.
حاج حسن: اونکه به روی چشم، اما از این القاب و اوصاف دربارهٔ من نگید که یه وقت باورم میشه!
صدای حاج رضا: تمنا میکنم. خلاصه حاجیجون خیلی ممنونتم. دیشب به پسر اون پیرزن: و پیرمرد گفته بودم هر ساعتی کار سقف سرپناهشون تمام شد، به من خبر بده که خیالم راحت شه. ساعت دو شب زنگ زد که جنابعالی هم تشریف برده بودین و تا آخر کار هم اونجا بودین. چقدر این مردم تنگدست قدرشناسن حاجی! به جان خودم با بُغض و اشک کلی از شما سپاسگزاری کرد. میگفت حاج حسن خودشون دست به کار شدن برای کمک کارگرا و آسفالت پشتبوم رو تموم کردن. بعدشم پدر و مادر از کار افتاده و خواهر افلیجش صحبت کردن و حسابی سپاسگزار شدن و دعاتون کردن.
حاج حسن: تو رو خدا حاجی بهشون میگفتی من کاری نکردهام. انجام وظیفهٔ کوچک و خدمتی ناچیز بود. دیدم پاییز شده ممکنه بارون بیاد و اون بنده خداها اذیت بشن بدون سقف آسفالت شده، کاری که ازم میاومد کردم. خدا رو شکر که حالا خیالشون راحته. پسرشون هم با فکر آسوده کارگاهشو توی همون خونه دایر میکنه و یه لقمه نون و خرج دوا دکتر پدر ومادرشو در میآره و دعاشو به جون جنابعالی میکنه که سبب خیر شدین و اون خونه رو واسهشون ساختین. کمک ناچیز من مقابل اصل کار که شما انجام دادین، اصلاً قابل ذکر نیست حاج رضا.
صدای حاج رضا: ناچیز کدومه سرور بنده؟! نزدیک به نصف هزینه اون خونه رو هم که حضرتعالی تقبل فرمودین حاج حسن.
حاج حسن: به جان خودت، جان خودم این بار دستم بسته بود. وگرنه همهشو تقبل میکردم، به عنوان وظیفه دینی.
صدای حاج رضا: واسه بنده میفرمایین؟! بنده و خیلیهای دیگه که شما رو میشناسیم حاج حسن! اینم که اولین کار خیرتون نبوده! افتخار بنده اینه که یک بار دیگه سعادت نصیبم شد در یک کار خیر زیر سایه شما باشم و مثل همیشه جرئت هم نکنم جایی عنوان کنم عمل نیکتون رو!
حاج حسن: نه، اصلاً و ابداً حاجی! سخت دلگیر میشم که بگید. نمیخوام خودنمایی یا ریا بشه.
صدای حاج رضا: بله حاجی، به چشم، قطعاً. خلاصه بیشتر مزاحمتون نشم. غرض همون عرض تشکر بود و اینکه از سحری جا نمونین با قلب مریضتون، که با وجود منع دکتر بازم روزههاتونرو تمام و کمال میگیرین. عفو بفرمایید مزاحمتم رو.
حاج حسن: تمنا میکنم، خواهش میکنم حاج رضا جون. یک دنیا سپاسگزار، خیلی عنایت کردین. خدانگهدار.
صدای حاج رضا: خداحافظی نفرمایین حاج حسن. یه عرض دیگه هم هست: عیال داره سحری آماده میکنه که توی سینی بذاره، حالا که عیالتون به سلامتی در سفرن، بنده بیارم اونجا با هم بخوریم. دو کوچه که بیشتر فاصلهمون نیست. البته چون میدونیم بدون عیال مکرمه جایی تشریف نمیبرین، میخوام مزاحم بشم.
حاج حسن: تو رو خدا این چه کاریه حاجی؟! راضی به زحمتتون نیستم.
صدای حاج رضا: زحمتی که نیست، به جای خود، دستور اکید عیاله و لازم الاجرا! پس خدمت میرسم. غذای مورد علاقهتون رو هم داره میپزه.
حاج حسن: خیلی عالیه. حضور شما و شامی کبابِ بسیار خوشمزهٔ عیالتون میشه نورِ علیٰ نور. ازشون بینهایت تشکر بفرمایین.
صدای حاج رضا: اختیار دارین، چشم. اما «عَلیٰ نورش» یه چیز دیگهس.
حجم
۲۲۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۴ صفحه
حجم
۲۲۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۶۴ صفحه