دانلود و خرید کتاب واحد شماره دو! عاطفه طیه
تصویر جلد کتاب واحد شماره دو!

کتاب واحد شماره دو!

نویسنده:عاطفه طیه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب واحد شماره دو!

واحد شماره دو! عنوان داستان بلندی است از عاطفه طیّه که با مضمون زندگی مشترک و با نگاهی به مشکلات و مسائل زندگی اجتماعی و شخصی زنان نوشته شده است.

درباره کتاب واحد شماره دو!

طیّه در داستان خود از زنی روایت می‌کند که مسئولیت‌های خانه و شغل اداری را توأمان با هم دارد و زندگی برای او به شکلی تعریف شده است که باید هر دو مسئولیت را با هم بپذیرد و به فرجامی هدایت کند که گاه مطلوب او نیست. باید تن به معاشرت‌ها و رفتارهایی بدهد که او را می‌آزارد اما چاره‌ای جز این نیز برای زندگی خود متصور نیست.

عنوان این کتاب به شکلی استعاره‌آمیز به نوع نگاه به زنان در جامعه ایرانی نیز اشاره دارد که همواره با وجود پذیرش مسئولیت‌های سنگین و حتی حساس به‌عنوان جنس دوم به شمار می‌روند. فردی که بخشی مهم و حتی گاه مهم‌ترین مسئولیت‌های یک زندگی مشترک و اجتماعی بر دوش اوست اما دیده نمی‌شود و آن‌طور که سزاوارش است با وی برخورد نمی‌شود.

داستان «واحد شماره دو!» اگرچه داستانی فمینیستیک به شمار نمی‌رود اما می‌توان به‌عنوان یکی از نمونه‌های جذاب در ادبیات اجتماعی معاصر به شمارش آورد که قهرمانی باورپذیر و قابل‌درک را در خود به تصویر می‌کشد.

طیّه در رمان خود دوربینی را در زاویه دید زن قهرمان داستانش می‌کارد و شما را با او به‌تمامی زوایای داستانش می‌برد. از دردها و حسرت‌ها تا شوخی‌ها و خنکای نسیمی که گاه در کشاکش سختی زندگی وجودش را نوازش می‌دهد. طیّه رگه‌ خفیفی از طنز را نیز در رمان خود به کار گرفته است که خوانش متن آن را برای هر مخاطبی جذاب و ساده می‌کند. در واقع این طنز خفیف جاری در زندگی روایت شده در این کتاب به باورپذیری بسیاری از بخش‌های کتاب و همدل شدن با آن کمک بسیاری کرده است.

خواندن کتاب واحد شماره دو! را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

بخش‌هایی از کتاب واحد شماره دو!

پوری خسته بود اما خوابش نمی‌برد. پدرام مثل بچه‌ای که بعد از یک روز شیطنت بالاخره بی‌هوش شده باشد با دهان نیمه‌باز به‌خواب‌رفته بود. گاهی هم در خواب لبخند کم‌رنگی می‌زد. شاید داشت خواب خانه‌ای می‌دید که درودیوار و سقف و پنجره‌اش از شکلات و شیرینی باشد. شاید داشت در شکلات‌ها غلت می‌زد یا خامه‌ها را می‌لیسید.

پوری کمی دیگر به شوهرش نگاه کرد، به گونه‌های صاف سبزه و انگشتان پهنِ بزرگش که مشت شده بود. به جنگل موهای فر سیاهش که انگار از هر سوراخ روی پوست سرش ده مو بیرون‌زده بود! بزرگی گفته در محبّت زن به مرد همیشه یک حالت مادرانه پنهان است ... با اینکه آدم بزرگی است ممکن است درست گفته باشد!

پوری چشمانش را بست. چند دقیقه‌ای به کارهایی که باید انجام می‌داد و چیزهای دیگر فکر کرد. از این دنده به آن دنده شد. سرش را فشار داد به بالش. بالش را فشار داد به سرش. پتو را کشید رویش؛ گرمش شد. پتو را داد کنار؛ سردش شد. به‌طرف آقای پدرام برگشت و به پوست صیقلی پیشانی‌اش نگاه کرد. فکر کرد این پوست برای مردی چهل‌ساله زیادی صاف است! نوک انگشتش را کشید به پیشانی شوهرش و بلند شد. رفت به حمام. آب را باز کرد و پاهایش را خیس کرد.

شب که می‌شد پاهایش داغ می‌شد و از گرما می‌سوخت؛ دستانش سرد می‌شد و تنش یخ می‌کرد.

شادی دانشمندی
۱۴۰۲/۰۴/۱۰

خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم،زنی با تمام احساسات فروخورده و واقعی که مجال بیانش را پیدا نکرده

بهناز
۱۴۰۲/۰۸/۱۱

بدک نبود نسبت به رمان های ابکی بهتر بود، شوهر یک لا قبا و بی عرضه پوری لج آور بود تحمل کردن های پوری هم لج آور بود البته الان خیلی از زندگی ها به همین روال هستند

ساکت
۱۴۰۲/۰۷/۱۳

نثر خوبی داشت. داستان هم شسته رفته و تمیز بود. با اینکه فضای تاریکی داشت اما من دوستش داشتم

بچه‌ها تا کوچکند پدر و مادرشان را مهم‌ترین آدم‌های جهان می‌دانند. در نوجوانی و جوانی به این نتیجه می‌رسند که پدرمادرشان به اندازهٔ یک نخود هم عقل ندارند. اما روزی دوباره برمی‌گردند. وقتی بارها خودشان هم اشتباه می‌کنند. وقتی بارها کارهایشان غلط از آب درمی‌آید. وقتی بارها کارهای مضحک می‌کنند و تحقیر می‌شوند... آن‌وقت است که دلشان به رحم می‌آید و می‌فهمند که زندگی سخت است. اشتباه نکردن سخت است. کارهای احمقانه نکردن سخت است. آدم خوب بودن و آدم خوب ماندن سخت است...
شادی دانشمندی
زیر پوست هر کس دو نفر زندگی می‌کنند؛ یکی عاقل. یکی دیوانه. آن که عاقل است مدام دارد به آن که دیوانه است از بالا نگاه می‌کند اما ته دلش به او حسودی می‌کند! آن هم که دیوانه است مدام به آن یکی که عاقل است پوزخند می‌زند!
بهناز
رابطه‌اش روز به روز با شوهرش کمتر می‌شد. دیگر نمی‌دیدش. کم‌کم با هم غریبه می‌شدند. معلوم نبود چه نسبتی با هم دارند. دو همخانه که گاهی از سر ناچاری با هم چند کلمه حرف می‌زنند. بیشتر هم دربارهٔ پول! پدرام فهمیده بود چیزی در وجود پوری تغییر کرده. این را از نگاه خاموش زنش می‌فهمید.
Sara Keshavarz

حجم

۹۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۹۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۲۶,۱۰۰
۷,۸۳۰
۷۰%
تومان