دانلود و خرید کتاب لبه آب هادی خورشاهیان
تصویر جلد کتاب لبه آب

کتاب لبه آب

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب لبه آب

کتاب لبه آب نوشته هادی خورشاهیان است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است.

درباره کتاب لبه آب

کتاب سه روایت از سه زمان متفاوت است، این کتاب‌ سال‌های ۱۳۶۲ و ۱۳۸۶ و ۱۳۹۶ را روایت می‌کند. داستان در مرکزیت خود ماجرای حمله تروریستی مجلس را دارد و با همین روایت شروع می‌شود.  مردی غریبه و یک زن وارد یک مغازه خالی می‌شوند و همین مساله و تصویری که از آنها گرفته شده است آغاز داستانی پرکشش و جذاب می‌شود. 

لبه آب داستانی است بلند که از چند دیدگاه می‌توان به آن توجه داشت. اول انتخاب جسورانه موضوع، دوم انتخاب زبان طنز، سوم انتخاب زبانی است که هر یک از شخصیت‌های قصه را می‌توان به واسطه آن در ذهن مجسم کرد و تیپ اجتماعی و فکری آنها را ساخت. داستان مانند یک پازل نامرتب تکه تمه کامل می‌شود. 

خواندن کتاب لبه آب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

ااین کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب لبه آب

سوری با شنیدن صدای شلیک، از جا پرید و دوید طرف در هال. فرهاد به سرعت بلند شد و خودش را رساند به سوری و دست سوری را گرفت و کشید طرف خودش و او را از در دور کرد. سوری تقلا کرد دستش را از دست فرهاد بکشد بیرون و برود طرف در، ولی نتوانست. با التماس به فرهاد نگاه کرد و گفت:

- شاید الیاس خودمون باشه.

فرهاد سوری را به زور نشاند روی مبل و گفت:

- الیاس زبانم لال مگه دزده؟ مگه تروریسته؟ چرا باید الیاس ما باشه؟ لابد یکی از این اراذل و اوباشه که مامورا دارن تعقیبش می‌کنن.

سوری بی‌حال افتاد روی مبل و گفت:

- پس چرا داره در خونهٔ ما رو می‌زنه؟

فرهاد نشست کنار سوری و گفت:

- باز قرصاتو نخوردی لابد. در خونهٔ ما نیست. اصلاً کسی در هیچ خونه‌ای رو نمی‌زنه. صدا توی گوشات پیچیده، چون قرصاتو نخوردی.

فخرالسادات از اتاقش آمد بیرون و آمد جلوی مبل ایستاد و گفت:

- دولت مصدق داره سقوط می‌کنه؟

سوری یک‌دفعه زد زیر گریه و گفت:

- نه مادرجان. دولت سقوط نمی‌کنه، ولی تلویزیون می‌گفت داعش بعضی جاها با بچه‌های سپاه درگیر شده.

فرهاد دست فخرالسادات را گرفت و مادر زنش را کنار سوری روی مبل نشاند و گفت:

- من الان باید با شما دوتا زن چکار کنم؟ این الیاس و سحر الان کدوم گوری رفتن؟

قبل از این‌که کسی حرفی بزند، صدای در به گوش رسید. سوری هراسان بلند شد و گفت:

- این‌بار دیگه واقعاً دارن در می‌زنن فرهاد.

فرهاد رفت به‌طرف در هال و گفت:

- در نمی‌زنن. بچه‌ها اومدن تو و در و پشت سرشون بستن.

وقتی فرهاد در هال را باز کرد، سحر را دید که داشت از کنار باغچه به‌طرف بهارخواب می‌آمد. فرهاد گفت:

- پس الیاس کو؟

سحر کفش‌هایش را روی بهارخواب از پایش درآورد و گفت:

- سلام پدر. خوبی؟ الیاس با من نبود. با بچه‌ها رفتن فرحزاد.

سوری که پشت سر فرهاد ایستاده بود با نگرانی گفت:

- وسط این تیر و تیراندازی رفتن فرحزاد چکار کنن؟

سحر اول سوری و بعد فخرالسادات را بوسید و گفت:

- مادر چرا بی‌خودی نگرانی؟ دو هفتهٔ پیش به مجلس حمله‌کردن و تموم شد رفت. تلویزیون چندبار اعلام کنه همه‌چیز امن و امانه، شما باور می‌کنی؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
۸,۱۰۰
۷۰%
تومان