کتاب غروب نارنجی اوگاندا
معرفی کتاب غروب نارنجی اوگاندا
کتاب غروب نارنجی اوگاندا نوشته تینا آتاید و ترجمه فاطمه طاهری است. کتاب غروب نارنجی اوگاندا را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب غروب نارنجی اوگاندا
با روی کار آمدن عیدی امین، رئیسجمهور بیرحم و سختگیر کشور آفریقایی اوگاندا، در سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۹ قانونی تصویب میشود که براساس آن، آسیاییتبارهای اوگاندا، مخصوصا هندیها، باید طی سه ماه اوگاندا را ترک کنند و فقط آفریقاییها در آفریقا بمانند.
آشا و یوسافو دو دوست صمیمی و نزدیکند. آشا در اوگاندا متولد شده است اما پدر و مادرش اسالتا هندوستان هستند و با تصویب این قانون مجبورند کشور را ترک کنند و آشا باید از بهترین دوستش یوسافو را که آفریقاییتبار است دور شود و از اوگاندا برود. آشا اوگاندا را وطنش میداند و تمام خاطراتش در آنجا است.
کتاب غروب نارنجی اوگاندا فصل به فصل از زبان و نگاه یکی از این دو دست نوشته شده است و ما را همراهی میکند تا احساسات و تجربیات این دو نفر را درک کنیم.
خواندن کتاب غروب نارنجی اوگاندا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غروب نارنجی اوگاندا
تقریباً بهخوبیِ گروه بیتلز میخواندند. یسافو پایکوبی میکرد و همراهشان آواز میخواند. جلو آمد و از میان شاخههای قطور درخت به داخل ساختمان چشم دوخت. آشا را دید که بازوهایش را بلند کرده بود و شادمان، با لبخندی پهن روی صورتش، دورتادور سالن میچرخید و بالا و پایین میپرید. در چند ماه اخیر، تمام فکر و ذکر آشا شده بود جشن تولد دوازدهسالگیاش. یسافو کارت دعوت مچالهای را از جیبش بیرون کشید. این اولین باری بود که آشا او را به مهمانی دعوت میکرد. دربارهٔ رفتن به مهمانی خیلی فکر کرده بود... دلش میخواست برود، تا همین دیشب هم تصمیم به رفتن داشت، اما بعد، حرفهای مادرش را به یاد آورد.
«تو و آشا مال دو دنیای مختلف هستین.»
این جمله را به لوگاندایی، زبان قبیلهٔ گاندایی، گفته بود. هر وقت میخواست حرف جدی و مهمی بزند، آن را به زبان لوگاندایی بیان میکرد.
یسافو این تفاوت را میفهمید. اما آشا بیخبر از همهجا، درک نمیکرد آفریقایی بودن یسافو و هندی بودن خودش چطور باعث تفاوتشان میشود. در آن لحظه تنها دلیل نبودن یسافو در جشن تولد آشا همین تفاوتشان بود. کلوپهای هندی به اعضای آفریقایی اجازهٔ ورود میدادند، اما در واقع تنها آفریقاییهای این کلوپها پسرهای پیشخدمتی بودند که نوشیدنی و غذای مهمانها را میآوردند و میبردند. احتمالاً یسافو از بودن در آن فضا معذب میشد. مشکل این بود که او از اول نباید به آشا قول آمدن میداد.
از وزش باد در میان شاخههای درخت صدایی نجواگونه به گوش میرسید، یسافو به خود لرزید. نکند صدای میسامبوآ باشد، همان روح جنگلها و نهرها! مسیحی بودن باورهای او را تغییر نداده بود. مردم گاندا معتقد بودند نباید در زمانهای خاصی از روز داخل چاه آب بروند یا برای جمع کردن شاخههای کوچک در جنگل بگردند. یسافو بیرون کلوپ هندیها تنها ایستاده بود. بعید بود سروکلهٔ میسامبوآ آنجا پیدا شود. نگاهی به پوشش چترمانند و پرشاخوبرگ بالای سرش انداخت. میخواست چند دقیقهای بیشتر منتظر بماند. بهتر بود احتیاط کند و ارواح را عصبانی نکند. درها باز شد و آشا بیرون آمد. بالاخره آمد. یسافو بهسمت نور رفت و برایش دست تکان داد.
«آشا!»
آشا سرش را بالا گرفت و بهسمت او رفت. دستبهسینه ایستاد، چشمغرهای برایش رفت و گفت: «این بیرون چیکار میکنی؟»
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۴۹۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
نظرات کاربران
با روی کار آمدن عیدی امین، رئیسجمهور مستبد کشور آفریقایی اوگاندا، در سالهای 1971 تا 1979 قانونی تصویب میشود که مطابق آن، آسیاییتبارهای اوگاندا، بهویژه هندیها، باید طی 90 روز اوگاندا را ترک کنند و آفریقا را برای آفریقاییها بگذارند. آشا
لطفا در بی نهایت قرار بدید
رمان «غروب نارنجی اوگاندا» رمانی نوشته ی «تینا آتاید» است که نخستین بار در سال 2019 به چاپ رسید. «آشا» و بهترین دوستش «یسافو»، هیچ وقت به تفاوت های میانشان اهمیت نمی دادند. اما وقتی «عیدی امین» اعلام می کند