دانلود و خرید کتاب مسافرخانه ماه نصفه پل فلیش من ترجمه پارسا مهین‌پور
تصویر جلد کتاب مسافرخانه ماه نصفه

کتاب مسافرخانه ماه نصفه

معرفی کتاب مسافرخانه ماه نصفه

مسافرخانه ماه نصفه نوشته پل فیش‌ من است که با ترجمه پارسا مهین‌پور و دیگران در کانون پرورش فکری کودکان به چاپ رسیده است.

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در سال ۱۳۴۴ پایه‌گذاری شد، گسترده‌ترین شبکه کتابخانه‌های کودکان و نوجوانان را دارد و از برجسته‌ترین تولیدکنندگان کتاب کودک است. این سازمان علاوه بر کتاب، محصولات فرهنگی دیگری مانند فیلم و سرگرمی‌های سازنده و موسیقی نیز برای کودکان تولید می‌کند.

درباره کتاب مسافرخانه ماه نصفه

آرون لال است. مادرش  در آستانه دوازده سالگی برای اولین بار او را در خانه تنها می گذارد و برای تهیه آذوقه و هدیه ای برای او به شهر می‌رود. او پدر خود را در کودکی از دست داده است و با مادرش تنها زندگی می‌کند. او طی این سال‌ها خواندن و نوشتن را از مادر آموخته است.

روز بعد بوران و کولاک شروع می شود و همه جا را هم برف پوشانده است. آرون برای مادرش نگران است. پس مقداری آذوقه و لباس برمی‌دارد و به‌دنبال مادر می‌رود. در جست‌وجوی مادر، به‌طور تصادفی به یک مسافرخانه می‌رسد. مسافرخانه ماه نصفه جایی که مهمانخانه دار آن، خانم کراگل او را به دام می‌اندازد و با برداشتن لباس و پوتین‌های او نه تنها مانع رفتن او می‌شود، بلکه او را هم وادار به انجام کارهای سخت مانند درست کردن آتش و پختن غذا می‌کند چون بخاری‌های مسافرخانه تنها به دست انسانی پاک و شریف روشن می‌شود. آرون متوجه می شود که خانم کراگل جیب بر ماهری است و از همه مهمان‌هایش دزدی می‌کند. اما چه سرنوشتی در انتظار آرون است؟

خواندن کتاب مسافرخانه ماه نصفه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان و نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب مسافرخانه ماه نصفه

آرون با صدای جیغ پرندگان دریایی از خواب پرید و یک‌دفعه یادش آمد که چه روزی است. چنان از رختخواب بیرون پرید که انگار لحافش آتش گرفته بود. از صداها فهميد مادرش بیدار شده و مشغول بستن اسب به گاری است. لباس‌هایش را با عجله پوشيد؛ یک دسته پارچه‌ی پشمی تا شده بغل کرد و بیرون دوید. آخر امروز روزی بود که به کرفتس‌بری می‌رفتند.

مادر گفت: «آهای! کسی‌ که پشت آن همه پارچه گمشده‌ای، صبح شما به خیر» آرون که از پشت پارچه‌های پشمی که مادرش با هزار زحمت بافته بود، اصلا دیده نمیشد با لبخند سری تکان داد و از کنار مادر گذشت. او مثل سنجابي در یک صبح بهاری، پرتحرک و بانشاط بود. چون فقط ماهی یک‌ بار ساحل را پشت سرمی‌گذاشتند و از میان جنگل به کرفتس‌بری می‌رفتند؛ جایی که انگار همه‌ی دنیا برای داد و ستد در آن روز آنجا جمع می‌شدند. شمع‌سازها، کشاورزان، پیشگوها و چادردوزها، همه و همه آنجا بودند و همه با هم برای تبلیغ فریاد می‌زدند. در میان ازدحام جمعیت، صدای خوک‌ها و بع‌بع گوسفندان، آنچه بیش از همه غوغا می‌کرد، بوی بلوط بو داده بود. آنجا آرون و مادرش همه‌ی پارچه‌هایی را که بافته بودند، می‌فروختند و با پول آن علاوه بر بلوط و روغن چراغ، پشم تازه می‌خریدند تا با رنگ‌های دریا آنها را رنگ کنند، بریسند، ببافند و به شکل خود دریا دربیاورند. مادر گفت: «صبحانه منتظر شماست؛ البته اگر بتوانی كمی آرام و قرار بگیری و سر میز بنشینی».

آرون آنقدر مثل گلوله از خانه به بیرون و از بیرون به خانه دوید، تا همه چیز را در گاری جا داد. بعد نگاهی به دریا انداخت؛ دریا آرام بود و قسمت‌هايی از آن با انعکاس نور خورشید می‌درخشید. با وجود این‌که اوایل نوامبر بود، هيچ ابری در هوا دیده نمی‌شد. در واقع روز فوق‌العاده‌ای برای سفر بود. آرون توی آشپزخانه دوید و به کاسه‌ی حلیم جو حمله کرد. بعد تکه‌ای گچ از جیبش درآورد و روی تخته‌اش نوشت: نمی‌شود الان راه بیفتیم و بین راه صبحانه‌مان را بخوریم؟

آخر آرون لال به دنیا آمده بود و نمی‌توانست حرف بزند.

ـ خب عزیزم، بگذار اول من یک سؤال از تو بپرسم گنجشککم. مگر فردا روز تولد تو نیست؟ آرون به علامت تأیید سرش را تکان داد. و مگر تو فردا دوازده سالت تمام نمی‌شود؟ آرون دوباره سرش را تکان داد

Mahi
۱۴۰۰/۱۱/۱۹

خیلی خوب بود ارزش دنبال کردن رو داشت:)))))) البته شاید نظرها و علایق متفاوت باشه و از نظر افراد دیگه خوب یه معنی دیگه تداعی بشه(:

حجم

۹٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

حجم

۹٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۶,۰۰۰
۷۰%
تومان