کتاب روزگار ارغوانی (جلد سوم؛ من تنها)
معرفی کتاب روزگار ارغوانی (جلد سوم؛ من تنها)
کتاب روزگار ارغوانی (جلد سوم، من تنها) نوشتهٔ ریحانه ابدی و مینا خلیلی تیراندازی در انتشارات آفتاب گیتی به چاپ رسیده است. من تنها جلد سوم از رمان سهجلدی روزگار ارغوانی است. این رمان روایت عشقی است که هرچند عمیق است اما دوام زیادی ندارد.
درباره کتاب روزگار ارغوانی (جلد سوم، من تنها)
در مقدمهٔ اثر آمده است:
هیچوقت فکرشو نمیکردم، روزی برسه که من عشق واقعی ارغوان رو ببینم ولی جون اینو نداشته باشم که بهش بگم منم هنوز دوستش دارم. بالشت زیر سرم رو مرتب کرد. ملحفه رو روم انداخت. نگاهم به دستبند سازدهنی افتاد که بعد مدتها دست کرده بود. لبخند تلخی زدم. ارغوان داشت از اتاق بیرون میرفت که لحظه حس کردم دیگه نمیبینمش. با بیحالی ازش خواستم برام سازدهنی بزنه. اونم با مهربانی کنار تخت روی صندلی نشست و شروع به نواختن کرد.
کتاب روزگار ارغوانی (جلد سوم، من تنها) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به رمانهای عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روزگار ارغوانی (جلد سوم، من تنها)
داخل اتاق، ارغوان پشت به در به پهلو خوابیده بود. رنگش حسابی پریده بود. دست راستشم گچ بسته بودند. وقتی صدای در رو شنید، سریع چشماشو بست و خودشو به خواب زد. بهروز آروم چند قدمی جلو رفت و کنار تخت ایستاد. نمیدونست چی باید بگه. صداشو صاف کرد.
با مِن و مِن گفت: ((اَاَ.. ارغوان چرا تنها برگشتی؟))
ارغوان درحالیکه اشک میریخت، لبشو گاز گرفت تا بهروز متوجهی گریهاش نشه.
بهروز جلوتر رفت و گفت: ((بخدا من خیلی وقت بود دوستامو ندیده بودم. تو مهمونی بعد چندین ماه دیدمشون. خوب مهری هم تو جمع اونا بود دیگه.))
ارغوان با عصبانیت و به نشانهی دلخوری، ملحفه رو روی سرش کشید. بهروز با دیدن رفتار ارغوان، سرشو پایین انداخت و جلوتر رفت.
دستش رو کنار متکای ارغوان گذاشت و گفت: ((ببخشید عزیزم. من اشتباه کردم تو رو تو مهمونی تنها گذاشتم. میشه منو ببخشی؟ غلط کردم.))
عکسالعملی از ارغوان ندید.
مکثی کرد و ادامه داد: ((ولی خیلی خوشگل شده بودی. دیدم همون لباسی که برات کادو گرفتمو پوشیده بودی. خیلی بهت میومد.))
ارغوان جوابی نمیداد.
بهروز: ((ارغوان؟! جوابمو نمیدی؟))
که همون لحظه پرستار در زد.
وارد شد و گفت: ((جناب سلحشور گفتم فقط چند دقیقه. خانم زرگر باید استراحت کنن. لطف کنید بفرمایید از اتاق بیرون.))
بهروز روشو برگردوند.
به پرستار گفت: ((بله چشم. الآن. یه دقیقه.))
پرستار: ((سریعتر!))
و از اتاق بیرون رفت. بعد رفتن پرستار، بهروز روشو بهطرف ارغوان برگردوند. سرشو کنار گوش ارغوان برد.
با صدای آروم گفت: ((ارغوان من خیلی دوستت دارمااا! دیوونتم! اینو بفهم.))
بعد سرشو بلند کرد و از اتاق خارج شد.
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه