دانلود رایگان کتاب جداداد حمیدرضا رضوانی اول
تصویر جلد کتاب جداداد

کتاب جداداد

انتشارات:نشر آرسس
امتیاز:
۲.۹از ۳۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جداداد

کتاب جداداد نوشتهٔ حمیدرضا رضوانی اول در نشر ارسس به چاپ رسیده است. این کتاب داستانی خنده‌دار را روایت می‌کند اما فقط شما را به خنده نمی اندازد. نویسنده تلاش کرده مسائل قابل اندیشه‌ای را در لابه‌لای صفحات کتاب بگنجاند و شما را به فکر فرو ببرد. از نکات اخلاقی گرفته تا مسائل مهم زندگی.

درباره کتاب جداداد

این یک کتاب طنز موقعیت و کلامی است که با خواندنش امکان ندارد به خنده نیفتید. حتی شاید گاهی مجبور باشید کتاب را رها کرده و دقایقی روی زمین پهن شده و قهقهه بزنید که هدف کتاب نیز همین بوده است. شما اگر بخندید، اگر شاد باشید، گردش خونتان سریع‌تر می‌شود و بهتر فکر می‌کنید، بهتر تصمیم می‌گیرید و دیگران را نیز در شادی خود شریک خواهید کرد. این کتاب را به همه توصیه می‌کنیم. هم آدم‌های جدی و هم آدم‌های شوخ طبع و خنده رو. هم آنان که دنبال فلسفه و منطق و سیاست و مسائل جدی هستند و هم به کسانی که می‌خواهند زندگی خود را به خوشی بگذرانند. ما هم نیاز داریم مقداری از زندگی خشک و تکراری فاصله گرفته و بخندیم.

کتاب جداداد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به علاقه‌مندان به داستان‌هایی با روایت طنزگونه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب جداداد

ناگهان زمزمه‌ای در میان مشتری‌ها پیچید که فوتبالیست معروف به فروشگاه آمده. هیاهویی به پا شد، البته صدای هیا از صدای هو بیشتر به گوش می‌رسید! البته نه حیا کن رها کن! چون اون با ه دو چشم هست! همگی دور جداداد حلقه زدند و فلاش دوربین‌ها پشت سر هم چشمان او را روشن می‌کرد. جداداد با خوشحالی بالای پیشخوان فروشگاه پرید و فریاد کشید:

- دوستان عزیز، من جداداد وزیری هستم. ببینید دیگه بحث یک نقطه نیست که اشتباه تایپی باشه یا نتونید بخونید! اینم شناسنامه‌ام.

و سپس شناسنامه‌ی جدیدش را باز کرد و به سمت جمعیت گرفت. همه شروع به گرفتن عکس و فیلم کردند. جداداد هم خوشحال از شرایطی که پیش می‌رفت با خوشحالی و خنده فریاد می‌کشید:

- عکس بگیرید، فیلم‌برداری کنید و به تمام دنیا بگید که من کی هستم؟

چند نفر در شناسنامه‌ی جداداد خیره شدند و فریاد کشیدند:

- راست میگه، این همون فوتبالیست معروفه که گل صعود ایران رو به جام جهانی زد. خودشه.

و ناگهان با این خبر تعداد فلاش دوربین‌ها بیشتر شد. جداداد که حالا از شور و هیجانش کاسته شده بود کمرش را صاف کرد و در شناسنامه‌اش خیره شد و چند بار آن را جلو و عقب برد و با خودش تکرار کرد:

- جداداد عریضی!

تمام دنیا روی سرش خراب شد، چشمانش داشت از حدقه در می‌آمد و نمی‌توانست باور کند که چه اتفاقی افتاده. یاد آن روزی افتاد که به اداره‌ی ثبت احوال رفته بود. یاد آن مرد طاس افتاد و چهره‌ی او را می‌دید که با انگشت در میان حاضرین او را نشان می‌دهد و با صدای بلند قهقه میزند، اما مگر می‌شد؟ خاطرات، آهسته از برابرش می‌گذشتند و حرکت جمعیتی که برابرش بالا و پایین می‌پریدند و او را تشویق می‌کردند را آهسته می‌دید، مانند فوتبالیستی که زمان برایش به آرامی حرکت کند و فریاد تماشاچیان در استادیوم را نشنود و تنها صحنه‌هایی آهسته و آرام از فریاد و شادی آنها را بشنود. یاد راننده‌ی تاکسی افتاد که نام او را در راه‌پله‌های اداره‌ی ثبت فریاد می‌کشید و بالا می‌آمد. استرس سراسر وجود جداداد را فرا گرفته بود و در خاطرش صفحه‌ی کاغذی که در برابرش قرار گرفته بود را به یاد آورد که دارد نام خانوادگی جدیدش را روی آن می‌نویسد. در یک لحظه چشمانش گشاد شد چرا که به خاطر آورد که در اثر استرس و عجله‌ی زیاد به جای وزیری نوشته عریضی!

سید حسینی
۱۴۰۰/۱۰/۱۷

خیلی باحال شاید زیاد طنز نباشه ولی نظافت و فهم خودش رو داره

مجید
۱۴۰۰/۱۰/۰۷

اصلا خوب نبود.خیلی بی مزه بود و حوصله آدمو سر میبره خوندن این کتاب.

کاربر 5841547
۱۴۰۲/۰۸/۰۵

سلیقه ی من نبود و اونطوری ک انتظار داشتم نبود

zahra:(🖤//:
۱۴۰۱/۰۲/۰۵

#174دوستانی که میاید نظرتون رو میگید این رو بدونید شاید کسی کتاب رو دوست داشته و به خاطر نظر شما از نظر دادن پشیمان بشه🙏🙏💕✨ ولی در عین حال کتابش بسیار عالی بود 👌👌ممنون از شما. که خوندین 💕💫💚💜❤

کاربر 7672304
۱۴۰۲/۱۰/۰۲

کتب باهالیه

محمد
۱۴۰۲/۰۸/۰۳

جالب بود

z
۱۴۰۰/۱۲/۲۴

گفتین طنزه؟ کجاش طنزه احساس میکنم بچه 2 ساله نوشته قول و.....خیلی بد بد بد بد

zahra
۱۴۰۳/۰۱/۰۴

بامزه و سرگرم کننده بود از نظر من

کاربر 8109631
۱۴۰۲/۱۲/۰۵

حوصله سر بر و بی محتوا

محکوم ب بدبختی تا ابد
۱۴۰۱/۱۱/۱۲

هی روزگار مثلاً این طنزه

از وقتی یادم میاد تو به من ماست میدادی، حتی وقتی بچه بودم بجای شیر بهم ماست دادی. الان اگر دختری بخواد بیاد و من رو بگیره بجای شیربها باید ماست‌بها بده!
ستاره
دروغ میگی میخوای بزنی!
هدیهٔ دریا
گاهی صدای قدقد مرغ‌هایی را می‌شنیده که از روی بام‌ها می‌دوند و ندا سر می‌دهند که: - من شوهر می‌خوام! اما مرغ‌ها حاضر نمی‌شدند زن خروسی شوند که نه لانه و آشیانه‌ای برای زندگی دارد و خروس‌ها هم هر چه تلاش می‌کردند شکم خود را هم نمی‌توانستند سیر کنند، چه برسد به اینکه یک مرغ تخمی را هم سربار خود کنند... کاش مرغ‌ها به همان اندک‌ها می‌ساختند تا پیوندها شکل گیرد و تخم‌ها گذاشته شود و صدای جیک‌جیک جوجه‌ها در کوچه طنین‌انداز شود.
هدیهٔ دریا
اینقدر بچهٔ خوبیه که اصلاً کسی بهش زن نمیده، فکر می‌کنن بی‌عرضه‌اس.
هدیهٔ دریا
خروس برایش اصلاً مهم نبود که صبح، چه کسی بیدار می‌شود و چه کسی نمی‌شود! بلکه این بانگی که او سر می‌داد بخاطر ازدواج بود. آن خروس روی پشت بام‌ها می‌دوید و فریاد می‌کشید: من زن می‌خوام! اما هیچ کس ندای او را نمی‌فهمید...
هدیهٔ دریا

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

قیمت:
رایگان