کتاب دشت شقایق ها
معرفی کتاب دشت شقایق ها
دشت شقایق ها خاطرات دوران جنگ محمدرضا بایرامی است که در انتشارات نیستان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب دشت شقایق ها
دشت شقایق ها ماجراهای روزهای ورود بایرامی به جنگ است که پس از اتمام جنگ به چاپ رسید. این کتاب به گفته خود نویسنده به صورت روزنوشت و در فرصتهای کوتاهی که برایش ایجاد میشد، نوشته شده؛ برای همین هم جملات در آن، خیلی تلگرافی و کوتاه هستند. این اثر برخلاف خیلی از کتابهای خاطرات دفاع مقدس که مربوط به سردارها و پاسدارهاست، خاطرات یک سرباز ارتش است و مقطع زمانی آن از تیرماه تا اسفندماه سال ۱۳۶۶ را دربر دارد.
بایرامی در این اثر زندگی روزمره سربازان در جنگ و روشهای مقابله آنها با سختیها و دشواریهای آن دوره را نشان میدهد و بخش عمده خاطرات نیز مربوط به حضور او در مخابرات جبهه و شیوه برقراری ارتباط بین سنگرهای گوناگون است.
او در این کتاب لحظههای ناب و ماندگاری از جنگ را ثبت کرده است. با این که دشت شقایق ها اولین تجربه نویسندگی او است اما زبان و بیانش به شدت اثرگذار و شیرین است.
خواندن کتاب دشت شقایق ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران خاطرات و سرگذشتنامه مخاطبان این کتاباند.
درباره محمدرضا بایرامی
محمدرضا بایرامی در شال ۱۳۴۰ در اردبیل متولد شد. او نویسندهٔ معاصر ایرانی است که با کتاب کوه مرا صدا زد از قصههای سبلان، جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوئیس و نیز جایزه کتاب سال این کشور را بدست آورد. بایرامی در حال حاضر رئیس خانه داستان ایران است. او بابت نگارش رمانِ لمیزرع نیز جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرده است.
بخشی از کتاب دشت شقایق ها
شنبه ۱ اسفند ۶۶
نزدیکیهای ظهر. هوا ملایم و مطبوع و ابر سفیدی در گشت و گذار بر فراز منطقه. یک توپ فرانسوی دارد کار میکند. ظاهراً میخواهند ثبت تیر بکنند. گلولهها، با صدای مخصوص به خودشان از روی تپه میگذرند.
سیدحسین رفته است به دیدار دوستانش. در سنگر تنهایم. حوصلهام سر رفته. اسلحهام را بر میدارم. در را به روش خودم مهر و پلوم میکنم و راه میافتم. از کنار تانکر میگذرم و میپیچم و میافتم توی پیچاپیچ شیارها و تپه ماهورها.
وقتی حسابی دور میشوم، وقتی میبینم طبیعت است و دیگر هیچ، روی علفهای سرسبز دراز میکشم و چشم میدوزم به آسمان و ابری که میگذرد. چند پرنده، در نزدیکیام میخوانند. غرق لذت و شادمانی میشوم. زندگی برایم رنگ میگیرد. رنگارنگ میشود. هزار رنگ میشود. همچون گلهای اطرافم. همهجا آرام است. گهگاه گلوله توپی، زوزهکشان، از بالای سرم میگذرد و دیگر صدایی نیست مگر وزوز زنبورها و مگسها و پرندگانی که هر از چند گاه میخوانند.
نرمه بادی، سبزینهها را به بازی میگیرد. یک گربه نوروزی از ساقهای بالا رفته و سر آن خودش را گلوله کرده. انگار گلی است، روییده از خاک. یک قرقی از بالای سرم میگذرد. به یاد قرقی زیبایی که منافی زده بود میافتم. قرقی را روی هوا زده بود و با ژ ۳؛ بدون اینکه تیر حتی یک خراش بر جای بگذارد از خود. ظاهراً بادِ تیر پرنده بیچاره را از آن بالا سرنگون کرده بود. وقتی شکمش را شکافتیم، یک مارمولک درسته، از چینهدانش درآمد و بعد که بچهها شکمش را خالی کردند، دوختند و گذاشتندش بالای سنگر برای خشک شدن و صبح که پا شدیم، دیگر نبود. معلوم نشد که شغالها بردهاندش یا گربه بزرگ و سیاهی که شبها پیدایش میشود و ما گاهی با نفر اشتباه میگیریمش.
گرسنگی که فشار میآورد، پا میشوم. یک دسته گل میچینم و راه میافتم طرف دسته.
**
دمدمههای غروب. مینشینیم بالای تپه. عراق شروع کرده است به خمپاره زدن. هر خمپارهای که به زمین مینشیند، تودهای از آتش میشود، آتشی لحظهای و نارنجی و بعد، دود است و گرد و خاکی تنوره میکشد. خمپارهها دورند و ترکشها نمیرسند و برای من خیلی جالب است که لحظه منفجر شدنشان را ببینم. از لشکر ۷۷ خراسان شروع کرده است و نرمنرمک، بالا میکشد و گروهانهای ما را زیر آتش میگیرد. بدون آنکه هیچکدام از آنها به کسی صدمه بزد. یکی از بچهها میگوید: «خودشان رو گذاشتهاند سر کار. لابد الان خیال میکنن که دارن مواضع ما رو میکوبن.»
همینطور که چشم به افق داریم، خمپارهها نزدیک میشوند و مدتی بعد، خطرساز. حالا دیگر نمیشود ماند. پا میشویم و میرویم پایین. از دور، از خیلی دور، صدای تلاوت قرآن به گوش میرسد و من حال عجیبی پیدا میکنم.
حجم
۱۶۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۱۶۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه