دانلود و خرید کتاب میکسا و محفل نجات اکرم مخلصی
تصویر جلد کتاب میکسا و محفل نجات

کتاب میکسا و محفل نجات

نویسنده:اکرم مخلصی
امتیاز:
۱.۸از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب میکسا و محفل نجات

کتاب میکسا و محفل نجات نوشتهٔ اکرم مخلصی داستانی فانتزی در دنیایی جادویی است که انتشارات متخصصان منتشر کرده است.

درباره کتاب میکسا و محفل نجات

داستان در سرزمین تاریک و سیاهی می‌گذرد که امپراطوری پلید «اسنیپ» همهٔ مردم را در فقر و رنج غرق کرده است. در این روزهای سیاه جادوگری بزرگ به اسم «اسپیلبرگ» به مردم خبر می‌دهد قرار است کودکی متولد شود که همه را از رنج و فقر نجات می‌دهد. برتا و استیفن صاحب فرزندی می‌شوند که قرار است همهٔ مردم را نجات دهد و سلطنت تاریکی را به پایان برساند اما تمام برنامه‌ها برای در امان نگه‌داشتن این کودک از دست خدمتکاران سیاهی بی‌نتیجه مانده و موجودات پلیدی به نام «دیویل‌» جای نوزاد را پیدا کرده‌اند. برتا باید کودکش را نجات دهد تا جهان نجات پیدا کند. 

کتاب میکسا و محفل نجات داستانی فانتزی در فضایی هول‌انگیز و جذاب است. 

خواندن کتاب میکسا و محفل نجات را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب میکسا و محفل نجات

«استیفن- برتا کسی نباید تو رو ببینه یادت باشه کسی نباید بفهمه مقصدت کجاست، گری خیلی پایین‌تر از مزرعه تسفیلد منتظر توست کنار پل بین بوته‌زارها...

برتا با عجله از خانه استیفن برآید بیرون زد باید می‌گریخت هرچه دورتر تا دست دیویل‌ها به کودک نرسه، ذهنش به دورترها رفت زمانی که اسپیلر بگ بزرگ‌ترین جادوگر دنیا با ناگهانی ظاهر شدنش خبر تولد کودکی در تایرون و اینکه اون کودک نباید شناخته بشه سفر کرد.

همه افرادی که منتظر خبری از نجات مردم بی‌گناه از فقر و دنیای تاریک اسنیپ به دستشون برسه شاید مدت مدیدی گذشت تا این بارقه امید را اسپیلربگ با خبر تولد کودک روشن کرد؛ اما حالا چطور دیویل‌ها از وجود کودک باخبر شده بودند.

صدای خش‌خش خورده چوب‌ها زیر پای برتا و تاریکی هوا بر وحشتش می‌افزود و او به این فکر بود که چطور کودک رو به کمک گری به دست ساموئل برسونه.

برتا- اوه خدای من با این‌همه مزدور چطور میشه خودم رو به گری برسونم.

سوزش گلو و خس‌خس سینه برتا از خستگی و توان کاسته‌شده‌اش نشئت می‌گرفت و او هنوز راه زیادی داشت تا کودک رو به گری برسونه اما نگرانی از کشته شدن احتمالی مارتا و استیفن مشوش‌ترش می‌کرد تنها صدای شنیده‌شده صدای جغد یا هوهوی باد و هر از گاهی قارقار کلاغ بین شاخه‌های خشکیده درختان میان تاریکی و سیاهی شب بود.

می‌دانست که جاسوس‌هایی به شکل کلاغ برای اسنیپ خبرگزاری می‌کردند پس باید احتیاط می‌کرد و بیشتر مراقب میشد.

ترس از اشباح دیویل که از اربابشون اسنیپ فرمان می‌بردند.

برتا- انگار صدای پای اسب‌هاست که به تاخت نزدیک برتا شنیده میشد و این یعنی پنهان شدن برتا و شاید بودن اشباح سیاه همان حوالی بود.

انبار کاه بزرگی کنار اسطبل با دو در دولنگه چوبی و در نیمه‌باز آنکه روشنایی اندکی از آن سوسو میزد می‌توانست جای مناسب اما کوتاهی برای پنهان شدنش باشه.

شنل رو به دور خود و کودک پیچید تنها کاری که می‌توانست انجام بده کمک خواستن از خدا بود.

که از شرایط دلهره‌آور موجود رهایی پیدا کنن در همین حین دو مرد نزدیک انبار شدند.

الیور- جرج چه خبر شده؟

جرج- نمی‌دونم فقط تعدادی افراد ناشناس و سیاه‌پوش به‌دنبال شخصی یا چیزی هستن.

و بلافاصله صدای سم اسب‌ها و صدای گوش‌خراشی که خطاب به دو انسان می‌گفت: شما فرد مشکوکی ندیدید؟

به‌همراه بو کشیدن‌های عمیق و چرخیدن کلافه اسب‌ها به دور این دو برادر.

هنوز صحبت‌هایشان پایان نیافته بود که چهره کریه و مشمئزکننده‌ای از پس شنل پدیدار شد و نعره وحشتناکی که باعث بیهوشی دو مرد شد و متعاقب آن تاخت و شلاق خوردن اسب‌ها و رفتن اشباح سیاه.

برتا- اه خدای من اونا چیکار کردن و با عجله نزدیک دو مرد شد یکی از آن‌ها موهای بور و فری داشت و دیگری چهره‌ای نسبتاً سرخ با قدی متوسط که دراز به دراز افتاده بود.

برتا- یعنی مردن؟!

خم شد گوش‌هایش را نزدیک سینه دو مرد کرد و شنیدن صدای ضعیف ضربان قلبشان نویدبخش زندگی آن‌ها بود.

آه پس زنده هستن تابه‌حال این‌چنین نعره هراسناکی نشنیده بودم.»

راحیل
۱۴۰۱/۰۹/۳۰

خانم مخلصی، نویسنده کتاب هستند یا مترجم؟ چون بعضی از جملات آنقدر با زبان فارسی بیگانه است که آدم گمان میکند نکند دارد یک ترجمه نپخته می‌خواند.

حجم

۹۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

حجم

۹۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۲ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان