کتاب بهارنارنج
معرفی کتاب بهارنارنج
بهارنارنج مجموعه اشعار شاعر معاصر ایرانی، زهرا غفران پاکدل است که در نشر عطران به چاپ رسیده است.
شعر دنیایی است که انسان را از روزمرگیها جدا میکند. خیالش را به پرواز درمیآورد و او را به کشف احساسات و تجربههای ناب میبرد. شاعر با زبان شعر آنچه را درون خود دارد بیرون میریزد و با مخاطب شریک میشود و هر خوانندهای نیز هرآنچه را خود میجوید در شعر شاعر پیدا میکند. شاید تجربهای، حسی، خاطراهای و یا رویایی مشابه را.
خواندن کتاب بهارنارنج را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران شعر معاصر فارسی را به خواندن این مجموعه دعوت میکنیم.
اشعاری از کتاب بهارنارنج
دفترم را باز می کنم و در صفحه اولش،
واژه هایم نام تو را خط می کشند.
تویی که اتفاقا، جدا از همه ای.
می نویسم...
به شوق تو
به نام نور
به نام عشق
نقطه ی عطف تمام زیبایی ها
دوستت دارم خدای من.
*****
می دانی رفیق!
دلم برای کودکی هایمان تنگ شده
همان زمان که بزرگترین دغدغه ی زندگیمان
ترک خوردن لاک ناخن هایمان بود.
حسرت هایمان در انجام ندادن
تکالیف مدرسه خلاصه می شد.
در میان بازی های روزگار بزرگ شدیم
و نفهمیدیم کی حسرت هایمان هم با ما بزرگتر شدند.
آه ِمان عمیق تر شد
و دلتنگی هایمان آنقدر وسعت یافت
که دیگر در واژه نمی گنجد.
*****
می گویند: فراموشت کنم
اما تو؛
از خاطر دلم حذف نمی شوی
آخر قصه ما دلزدگی نیست
وقتی هنوز
دوست داشتنت بوی بهار نارنج می دهد.
*****
بغض هایم میراث دار زخم های کهنه اند.
با خنده هایی که طعم تلخی گرفته
فریادهایی که با سکوت خفه کرده ام
در میان حنجره ام دق می کنند.
واژه هم حال مرا نمی فهمد
و این شب ها قبل از خواب
برای آوار این حجم از دلتنگی
"وَ تَوَاصَوا بِالصَبر" می خوانم.
*****
حال و هوای این روز ها از گلویش پایین نمی رود.
غم های دولا پهنا دنیایش را به سوگ نشانده.
هر بار که کنار بغض، نگاهش به آینه می نشیند؛
عمده بنای ویران شده اش در پیش چشمانش نقش می بندد.
مَنِ درون آینه را می گویم!
دیگر این اشک ها هم کفاف غمش را نمی دهند.
دیگر محبت هیچکس به دست و دلش قد نمی دهد.
جز مرگ چیزی در بساطش نمانده.
حتما که نباید آن ، آهن قراضه ای که در سمت چپ قفسه ی سینه
می تپد و روزی نامش دل بوده است، دست از تپیدن بکشد
تا مرگ را باور کرد.
بعضی آدم ها، در پیش چشمان خودشان، ایستاده مرده اند.
*****
غصه گر هست
بگو تا باشد
من هنوز می خندم
" بیخیال ِ من و این مردم و
هی زخم زبان می خندم "
گریه دارم ولی باز ببین می خندم
من خدایی دارم
که در این مهلکه ی دردآشوب
سر هر زخم دلم می گرید.
*****
جاده ها پر خطرند
و سفر طولانی
و دل ماست که
در پیله ی پوسیده ی اندوهِ تو
تنهاست هنوز...
با من از سختی این راه مگو
اگر این جاده شود ختم به تو
*****
زندگی درد قشنگی است
که به آن دل بستیم.
گاه آنقدر بی رحم
که نفست می گیرد
گاه آنقدر شیرین
که گمانت آرَد
دنیا در کف توست
و همین هم شاید
ساده ترین قصه ی یک انسان است.
گاه باید خندید
به همه دلهره ها
به هوای گلی از خاک خدا
به امید فردا
که در پَسِ نعره ی پر لحنِ سکوت پنهان است.
*****
حتما شنیده ای که می گویند:
بعضی دردها، وصله ی تن آدم نیستند.
از همان هایی که پینه می بندند به لحظه هایت
و بغض را ته گلویت می چسبانند.
می دانی! صبر آدم ها را اندازه هم نساخته اند.
بعضی ها، قد و قواره ی صبرشان به این دردها می رسد
بعضی ها هم نه.
و اگر صبرت به این دردها قد ندهد، برای اینکه کم نیاوری
مجبوری دنباله اش را بگیری و تا انتهای این دردها
با خود به یدک بکشی.
اصلش این است، بعضی دردها باید باشند
تا واژه ی صبر از چشم نیوفتد.
*****
مَنِ بالاتر از فردا
دلم پرواز می خواهد
سوی آن پنجره که
عشق نیازش باشد
سوی رویا به خیال
در طلوعِ بی غروبِ خورشید
سوی آن رویا که فردایش
پس از پرواز
به رنگ آسمان باشد.
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام.
همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.
همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.
همان جا که آرایه هایش، الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.
همان جا که با واژه هایش به پابوس جفا رفت و بی سبب به عقلم تاخت.
و حال در من دیوانه ای نفس می کشد که سعی در کتمان خویش دارد
و این است تلمیحِ تلخِ روزگارِ من.
حجم
۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷ صفحه
حجم
۵۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷ صفحه