کتاب اول شخص مفرد
معرفی کتاب اول شخص مفرد
کتاب اول شخص مفرد مجموعه داستانهای کوتاه از هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور ژاپنی است که مسائلی عمیق، فلسفی و حتی فانتزی را در داستان وارد میکنند و مانند آثار دیگر او، ذهن را به چالش میکشند. این کتاب را که از پرفروشهای ساندی تایمز ( Sunday Times) است با ترجمه روان شیوا مقانلو در اختیارتان قرار دارد.
درباره کتاب اول شخص مفرد
اول شخص مفرد مجموعه هشت داستان کوتاه از هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور ژاپنی است. او در تمام دنیا با داستانهایی شناخته میشود که عناصر رئالیسم جادویی را در خود دارند و ترکیبشان را عناصر فرهنگی و بومی ژاپن، ترکیبی خلاقانه و البته جذاب ساخته است. این داستانها هم حس آشنای شرقی را دربردارند و هم روح ادبیات مدرن غرب در آنها دمیده شده است.
در این کتاب هم هشت داستان را میخوانیم که این ویژگیها را دارند و البته قلم روان و پخته موراکامی نیز سبب شده تا متفاوتتر از هر داستان دیگری شوند. همه این داستانها از زبان اول شخص مفرد بیان میشوند و مخاطب است که باید تصمیم بگیرد آیا این داستانها روایتی از یک زندگیاند و یا یک روایت خیالی.
خامه، اعترافات میمون شیناگاوا، کارناوال، مجموعهشعر پرستوهای یاکولت، اول شخص مفرد، با بیتلها، چارلی پارکر باسا نوا میزند، روی یک بالش سنگی نام داستانهایی است که در این مجموعه میخوانیم.
کتاب اول شخص مفرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای کوتاه و تمام دوستداران قلم موراکامی پیشنهاد میکنیم.
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور و پرفروش ژاپنی، متولد ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو، ژاپن است. او برای رمانها و داستانهایش که به زبانهای بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده میشوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.
پدر و مادرش هر دو از استادان ادبیات ژاپن بودند و شاید همین مساله هم یکی از دلایل علاقهمندی او به ادبیات بود. او در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و روزهایش را با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونهگات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک میگذراند.
از هاروکی موراکامی تا به حال کتابهای بسیاری منتشر و به فارسی ترجمه شدهاند، جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی، IQ۸۴ و کافکا در ساحل از جمله کتابهای محبوب او در زبان فارسی است.
درباره شیوا مقانلو
شیوا مقانلو، مدرس، نویسنده و مترجم، در سال ۱۳۵۴ در مشهد متولد شد و در حال حاضر در تهران زندگی میکند. او در سال ۱۳۷۶ وارد دانشگاه هنر شد. تحصیلاتش را در رشته سینما با گرایش تدوین در دوره کارشناسی و کارگردانی در دورهی کارشناسی ارشد به پایان رساند.
از میان آثار شیوا مقانلو میتوان به ترجمههای زیر اشاره کرد: زندگی شهری (مجموعه داستان)- دونالد بارتلمی، اسکندر مقدونی ـ مایکل برگن، توماس ادیسون ـ لاری کارلسون، میگل سروانتس ـ دان ناردو
بخشی از کتاب اول شخص مفرد
نگاه برادرش به دیوار پشت من دوخته شده بود، انگار بخواهد ساعتی را نگاه کند. اما هیچ ساعتی آنجا نبود، فقط یک دیوار گچکاری سفید بود. با بیمیلی نگاهش را دوباره روی من برگرداند. تمام حرکاتش کند و شمرده بودند. «شاید اینطور باشه ولی بههرحال اون خونه نیست.»
ادامه داد: «به نظر میآد کلاً کسی خونه نیست. یه کم پیش که بیدار شدم کسی اینجا نبود. باید همهشون رفته باشن جایی، اما من نمیدونم کجا.»
چیزی نگفتم.
«بابام احتمالاً رفته گلف بازی کنه. خواهرام هم باید رفته باشن پی تفریح. اما مامانم هم بیرونه که این یه کمی عجیبه. معمولاً اینجوری نیست.»
از هر گمانی خودداری کردم. این، خانوادهٔ من نبود.
برادرش گفت: «اما اگه سایوکو قول داده اینجا باشه، مطمئنم زود برمیگرده. چرا نمیآی داخل منتظرش بشی؟»
گفتم: «نمیخوام مزاحمتون بشم. همین اطراف یه چرخی میزنم و بعدش برمیگردم.»
قاطعانه گفت: «هیچ مزاحمتی نیست. مزاحمت اصلی اینه که دوباره زنگ بزنی و من مجبور باشم پا شم بیام و درو باز کنم. پس بیا تو.»
انتخاب دیگری نداشتم، پس به داخل رفتم و او مرا به اتاق نشیمن راهنمایی کرد، همان اتاق نشیمن آشنایی که تابستان هم همراه دوستم واردش شده بودم. روی همان کاناپهٔ کذایی نشستم؛ برادر دوستم خودش را توی صندلی مبلی روبهروی من ولو کرد و یک بار دیگر خمیازهٔ بلندی کشید.
دوباره و انگار محض اطمینان پرسید: «تو دوست سایوکویی، درسته؟»
همان جواب را دادم: «درسته.»
«دوست یوکو نیستی؟»
سرم را به علامت نفی تکان دادم. یوکو همان خواهرکوچولوی قدبلند بود.
برادر دوستم با نگاهی کنجکاوانه در چشمانش پرسید: «بیرون رفتن با سایوکو جالبه؟»
هیچ سرنخی نداشتم که چه واکنشی نشان بدهم، پس ساکت ماندم. او هم همانطور منتظر جواب من نشسته بود.
عاقبت کلماتی را پیدا کردم که امیدوارم بودم درست باشند. «خوش میگذره، آره.»
«خوش میگذره، ولی جالب نیست!»
«نه، منظورم این نبود.» کلماتم ته کشیده بودند.
برادرش گفت: «مهم نیست. حالا جالب یا خوش، به گمونم فرقی با هم ندارن. هی، صبحانه خوردی؟»
«بله، خوردم.»
«میخوام واسه خودم تُست درست کنم. مطمئنی چیزی نمیخوای؟»
جواب دادم: «نه، خوبه.»
«مطمئن؟»
«مطمئن.»
«قهوه چی؟»
«نه، ممنون.»
میتوانستم قهوه را قبول کنم ولی احتیاط میکردم که با خانوادهٔ دوستم خیلی گرم نگیرم، بهخصوص وقتی خودش هم خانه نبود.
بدون هیچ حرفی برخاست و اتاق را ترک کرد. احتمالاً به آشپزخانه رفت تا صبحانه درست کند. کمی بعد صدای به هم خوردن کاسه بشقابها را شنیدم. توی اتاق، تنها و مؤدب و دست روی زانو، صاف روی کاناپه نشسته بودم و منتظر بودم دوستم از هرجایی که رفته برگردد. حالا ساعت یازده و نیم را نشان میداد.
حجم
۱۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
من کلا هاروکی موراکامی رو دوست دارم ولی این کتاب زیاد به دلم نشست