دانلود و خرید کتاب پرنده های گچی معصومه برنجکار
تصویر جلد کتاب پرنده های گچی

کتاب پرنده های گچی

انتشارات:نشر حکمت کلمه
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب پرنده های گچی

کتاب پرنده های گچی نوشته معصومه برنجکار است. این مجموعه داستان جذاب را  نشر حکمت کلمه منتشر کرده است.

درباره کتاب پرنده های گچی

این کتاب هفت داستان با نام‌های انتهای یک روز، فرار ماهی‌ها، چمدان خالی، خانه‌ای زیر علف‌ها، آدم تازه‌ها، کودک دیگران و چسب‌های زخم دارد. داستان‌هایی که هرکدام روایتی جذاب دارند و خواننده را با خود به دیدن تجربه‌های تازه می‌برند، نویسنده در داستان‌هایش از موضوع‌های مختلفی مانند عشق، زندگی روستایی، تنهایی و ... سخن می‌گوید. هر داستان تجربه آدم‌های مختلفی است که درگیر روابط انسانی می‌شوند و می‌خواهند خودشان را در جهانشان پیدا کنند.

داستان‌های کتاب پرنده های گچی روان و جذاب است و مخاطب از خواندنش خسته نمی‌شود. 

خواندن کتاب پرنده های گچی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پرنده های گچی

صدای جلیل دیگر نیامد. کاش بود، مثل مرتضی می‌رفت و می‌آمد و اسمم را بلند صدا می‌کشید سرِ خانه. همان جا گوشهٔ اتاق، به رختخواب چیده شده تکیه کردم. زینب روی پاهایم بیداری نیامده‌اش را پس گرفت. تیرک‌های چوبی سقف مرا دوره می‌کردند، از نو می‌رفتند و برمی‌گشتند، دورِ همهٔ روزهایی که آمده بودند. آن وقت‌ها هجده سالم بود، پدرم شوهرم نمی‌داد. می‌گفت سرم را بدهم این را نمی‌دهم که حرف زدنش به آدمیزاد نمی‌ماند. مادرم هروقت نگاهم می‌کرد بغض می‌کرد، سینه‌اش را می‌دیدم که بالا و پایین می‌رود. همسایه‌ها خجالتش می‌دادند که مردهای محله از پشتِ پرچین که رد می‌شوند حواس‌شان به حیاطِ ماست، فکر می‌کنم مردهای محله شوهرهایشان بودند. پدرم وقتی مرا می‌برد سنگ‌های جلوی پایش را می‌شمرد، آنقدر تند می‌رفت که من دنباله‌اش را می‌دویدم و بیشتر صورتم را با چادر می‌پوشاندم. مادرم اصرار می‌کرد شوهرش بده، خوب می‌شود و دیگر کسی کاری ندارد. من فقط یک بار به یکی از مردهایی که در شالی بود لبخند زده بودم، نگاهم می‌کرد تا نگاهش کنم و زمین را نگاه کند. مردِ بیچاره هر بار مرا می‌دید، چشمانش دنبال چیزی می‌گشت که پدر پرت می‌کرد اما باز می‌آمد. 

کم‌کم گرم می‌شدم، چشمانم روی صورتم سنگینی می‌کرد و تنم سبک‌تر می‌شد. میانِ خواب و بیدار مانده بودم که سَرم پُر شد از دُم‌زدن ماهی‌ها در رودخانهٔ زیر پل، وقتی بچگی‌هایم پدر ماهی می‌گرفت. آب رودخانه گل‌آلود بود و ماهی‌ها را پس می‌زد کناره‌ها. آن وقت‌ها دلم می‌خواست بگیرم و نمی‌فهمیدم رودخانه زنده‌ها را پس نمی‌دهد. می‌خواستم بروم طرف آب که داشت جلیل را پایین می‌کشید ولی نمی‌رسیدم، پایم فرورفت در گل‌ولایِ کنار آب. دست‌وپا می‌زد و دیگر قدرت بستن دهانش را هم نداشت، آب شُرشُر می‌ریخت در حلقش و چشمانش بیشتر بیرون می‌زد. آن‌طرف‌تر مرتضی زینب را بغل کرده بود جای دختری که نداشت، بی‌آنکه ما را ببیند با رخسار می‌رفت.

زینب لگد می‌زد به سینه‌ام که پریدم انگار از خواب. دانه‌های سرد عرق را پشت لبم حس می‌کردم که شوری‌اش می‌ریخت گوشهٔ دهانم، موهای خیس از عرقم را باد از درز پنجره مثل یخ می‌کرد. به زینب نگاه کردم، می‌خندید و شبیه عمویش بود. صورت گرد و سفیدش، موهای خرمایی‌اش. همیشه اولین نگاهم به زینب، مرتضی می‌شد. حامله که بودم زیاد مرتضی را می‌دیدم، هر روز از پنجره، لنگه‌های تازَدهٔ شلوارش را که از زمین برمی‌گشت، صدایش را که می‌کشید سرِ رخسار و بچه‌ها تا دست‌های پر از میوه‌اش را خالی کنند، جای پایش را که گود و بزرگ تا صبح فردا باقی می‌ماند، دست‌های دود گرفته‌اش، وقتی بخاری خانهٔ ما خراب می‌شد. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۶۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۹,۸۰۰
تومان