دانلود و خرید کتاب شادی های گنبد نجیب محفوظ ترجمه محمدسعید دهیمی‌نژاد
تصویر جلد کتاب شادی های گنبد

کتاب شادی های گنبد

معرفی کتاب شادی های گنبد

کتاب شادی‌ های گنبد، اثر نجیب محفوظ، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبی است که در مجموعه کتاب‌های نارون نشر ستاک قرار دارد. داستان درباره گروه تئاتری است که نمایشی عجیب بازی می‌کنند؛ نمایشی از تاریک‌ترین بخش‌های زندگی خودشان. 

این کتاب را با ترجمه محمدسعید دهیمی‌نژاد در اختیار دارید. 

درباره کتاب شادی‌ های گنبد

گروه تئاتری، مشغول تمرین بر روی نمایشنامه‌ای خاص به نام شادی‌های گنبد هستند. نمایشنامه‌ای عجیب که ترس و مخالفت اعضای گروه را برانگیخته است. نویسنده برای نوشتن نمایشنامه‌اش سراغ رازهای اعضای گروه رفته است و تاریک‌ترین و شرآورترین لحظات زندگی آن‌ها را به نمایشنامه تبدیل کرده است. نمایشنامه‌ای که انعکاسی از زوایای پنهان و سیاه زندگی هنرمندانش است. 

هرچند تمام اعضای گروه تئاتر مخالفت می‌کنند و از اجرای چنین نمایشی می‌ترسند، اما مخالفتشان راه به جایی نمی‌برد و مدیر تصمیمش را می‌گیرد. نمایش باید اجرا شود. هنرمندان، خودشان را در نقش‌های واقعی می‌بینند. آن‌ها گناهان و اشتباهات گذشته خودشان را تکرار می‌کنند، آن‌ هم در مقابل چشم تماشاگرانی که به نظاره آنان نشسته‌اند...

کتاب شادی‌ های گنبد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن ادبیات داستانی لذت می‌برید، خواندن کتاب شادی های گنبد را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

درباره نجیب محفوظ 

نجیب محفوظ ۱۱ دسامبر ۱۹۱۱ به دنیا آمد. او نویسنده و نمایشنامه‌نویس مصری است که در سال  ۱۹۸۸ میلادی برنده‌ جایزه نوبل ادبیات شده است. او در طول ۷۰ سال فعالیت ادبی خود بیش از ۵۰ رمان‌، ۵ نمایشنامه‌، ۳۵۰ داستان کوتاه و ده‌ها فیلمنامه را به نگارش درآورده است که در مصر و کشورهای دیگر مورد اقتباس تلویزیونی و سینمایی قرار گرفته‌اند. وی در زمان حیات تنها نویسندۀ عرب‌زبانی بود که جایزۀ نوبل ادبیات را از آن خود کرده بود.

از میان کتاب‌های او می‌توان به شادی های گنبد، هزار و یک شب، سفرنامه ابن فطومه، زیر سایبان، از قصر تا قصر، ماه عسل، خانه بدنام و در برابر تخت اشاره کرد.

جایزۀ نوبل ادبیات که در سال ۱۹۸۸ به نجیب محفوظ تعلق گرفت، موجب شد تا مردی که خود را به عنوان یکی از بهترین و محبوب‌ترین نویسنده‌ها‌ی خاورمیانه تبدیل کرده بود، مورد تحسین فراوان قرار گیرد. او در ۳۰ آگوست ۲۰۰۶ از دنیا رفت. 

بخشی از کتاب شادی‌ های گنبد

وارد منطقهٔ «الشعریه» که شدم، افسردگی شدیدی پیدا کردم. سال‌ها بود پا به این منطقه نگذاشته بودم. مرکز تقوا و فساد. در میان شلوغی، سروصدا، سیل زنان و مردان و کودکان، شناور شدم. زیر آسمان سفید پاییزی. همه‌چیز در نظرم جامهٔ تحقیر و افسردگی به تن داشت. خاطراتم در این مکان، نفرت‌انگیز و دردآور بودند؛ مانند اولین آمدنم به اینجا همراه با تحیه درحالی‌که دستانش را با شادی دور بازویم حلقه کرده بود. یا مثل خزیدن در سایه، رفت‌وآمد با اراذل‌واوباش و اقامت محقرانه زیر پر و بال اُم هانی. لعنت بر گذشته و حال. لعنت بر تئاتر و نقش‌های مکمل. لعنت بر اولین موفقیتی که در آستانهٔ پنجاه‌سالگی، از بازی در تئاتر دشمن جنایت‌کارت امید داری.

به بازار «الزلط» که همچون ماری باریک و دراز بود رسیدم. آن از درهای کهنه و زننده‌اش و این هم از دو عمارت جدید تنهایش. خانهٔ قدیمی با تمام خاطرات سیاه و سرخش، هنوز همان‌جا در مکان خود قرار داشت، اما شکل و شمایل بیرون خانه عوض‌شده بود. نمای بیرون به مغازهٔ کوچکی تبدیل شده بود که کَرَم یونس به همراه همسرش حلیمه در آن مشغول به کار بودند. زندان به‌شدت آن‌ها را تغییر داده بود. چهره‌هایشان تجسم کینه و نفرت بود. در بدبختی غوطه‌ور بودند؛ درحالی‌که ستارهٔ بخت پسرشان در حال درخشیدن بود. مرد مرا دید، زن هم همین‌طور. سلام و استقبالی از آن‌ها ندیدم. دستم را به نشانهٔ سلام بالا بردم، اما مردک آن را نادیده گرفت و با بی‌محلی گفت: «طارق رمضان!؟ برای چه آمده‌ای؟»

انتظار استقبال بهتری را نداشتم. عادت کرده بودم اهمیتی ندهم. زن برآشفته از جایش برخاست و به همان سرعت، دوباره روی صندلی حصیری‌اش جای گرفت و با تمسخر تلخی گفت:

«اولین ملاقات از یاران باوفا بعد از بازگشتمان به سطح زمین!»

چهره‌اش هنوز هم ردی از زیبایی گذشته در خود داشت. مرد به اجبار بیدار و سرحال بود. آن نویسندهٔ گناهکار حاصلِ این دو نفر بود.

با حالتی دلجویانه گفتم: «تاروپود دنیا با غصه و غم در هم تنیده شده و من هم مانند بقیه در این میان غرق شده‌ام.»

کَرَم یونس گفت: «همچون خاطره‌ای از گذشته آمده‌ای، یکی از بدترینشان.»

کسی مرا دعوت به نشستن نکرد. در قسمت مشتریان ایستادم. می‌خواستم چیزی که برای گفتنش آمده بودم را بگویم. کَرَم با خشکی پرسید: «ها؟!»

با جرئت پاسخ دادم: «خبرهای بدی دارم!»

حلیمه گفت: «خبرهای بد، دیگر تکانمان نمی‌دهد.»

- حتی اگر در مورد جناب عباس یونس باشد؟!

نگاهی نگران بر چهره‌اش نمایان شد و با صدای بلند گفت: «نمی‌خواهی دست از دشمنی با او برداری؟!»

کَرَم یونس گفت: «او پسر خوب و خلفی‌ست، این کار و کاسبی را هم بعد از اینکه فهمید نمی‌خواهم به کار سابقم در تئاتر بازگردم، برایمان دست و پا کرد.»

و حلیمه با افتخار افزود: «و نمایشنامه‌اش را هم قبول کردند.»

-دیروز نمایشنامه را برایمان خواندند.

-بدون شک عالی است.

-وحشتناک است! در موردش چه می‌دانید؟

-هیچ نمی‌دانیم.

-جرأت نکرده است چیزی به شما بگوید.

- چرا؟

-خلاصه بگویم که حوادثش در منزل شما می‌گذرد، تمام اتفاقاتی که افتاده‌اند را بازگو کرده و درعین‌حال جنایت‌های پنهانی که تفسیر جدیدی از وقایع را نشان می‌دهند به نمایش گذاشته است.

کَرَم برای اولین بار با کنجکاوی و جدیت پرسید: «منظورت چیست؟»

- در این نمایش تو خودت را می‌بینی همان‌طور که ما هم خود را می‌بینیم، تمام گذشته را بازگو کرده. می‌فهمی؟

-حتی زندان؟!

-حتی زندان و مرگ تحیه و اینکه چه کسی ما را به پلیس لو داد، همین‌طور ثابت می‌کند تحیه به قتل رسیده و به مرگ طبیعی نمرده است!

-این چرت‌وپرت‌ها چیست که می‌گویی؟

- کار عباس بود، همان شخصیتی که به‌جای عباس در نمایش حضور دارد، او بود که تمام این کارها را انجام داد.

حلیمه با تندی پرسید: «منظورت چیست؟ دشمنِ عباس!»

-من یکی از قربانیانش بودم، شما هم همین‌طور!

کَرَم پرسید: «مگر چیزی جز نمایش نیست؟»

-مجالی برای شک در مورد شخصی که شما را لو داد، باقی نمی‌گذارد و همین‌طور در مورد قاتل.

-چرت‌وپرت است!

حلیمه گفت: «حتماً توضیحی برای این کار دارد.»

-از او بپرسید! نمایش را هنگام اجرا ببینید.

-دیوانه! کینه چشم‌هایت را کور کرده است.

-جنایت چشمانم را کور کرده.

-جنایتکار تو هستی! و آن‌هم فقط یک نمایش است.

- واقعیت است.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۱۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۱۱۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان