دانلود و خرید کتاب صوتی سرگذشت کندوها
معرفی کتاب صوتی سرگذشت کندوها
کتاب صوتی سرگذشت کندوها نوشتهٔ جلال آل احمد است. محمد ولیان گویندگی این داستان صوتی ایرانی را انجام داده و کتاب نشر نیکا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی سرگذشت کندوها
کتاب صوتی سرگذشت کندوها دربردارندهٔ داستانی ایرانی نوشتهٔ جلال آل احمد است که اولین بار در سال ۱۳۳۳ شمسی منتشر شده است. جلال آل احمد در این داستان دو روایت را بهصورت موازی روایت کرده است. روایت اول از «کمندعلی بک» میگوید و داستان زنبوردار شدن و کندوهایش را روایت میکند و از تلاشش برای زیادکردن کندوها و زنبورها میگوید. او سخت تلاش میکند تا زنبورهایش را بیشتر کند. روایت دیگر از زبان و دهان زنبورها بیرون میآید. آنها از روزگارشان در کندو میگویند و ماجراهایی که با کمندعلی بک دارند. داستان پایانی غافلگیر کننده دارد. اگر میخواهید چه ماجرایی پیش روی کمندعلی بک و زنبورها است، این داستان صوتی را بشنوید.
شنیدن کتاب صوتی سرگذشت کندوها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران داستانهای معاصر ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره جلال آل احمد
سید جلالالدین سادات آلاحمد در ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در خانوادهای مذهبی و روحانی در محلهٔ سید نصرالدین شهر تهران به دنیا آمد. او نویسنده، روشنفکر سوسیالیست، منتقد ادبی و مترجم ایرانی، پسرعموی سید محمود طالقانی و همسر سیمین دانشور بود. در دههٔ ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. دانشآموختهٔ رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران بود. تحصیل را تا دورهٔ دکترای ادبیات فارسی ادامه داد، اما سرانجام از ادامهٔ آن صرفنظر کرد. در جوانی (با حفظ گرایشهای مذهبی)، بهنوعی به روحانیت پشت کرد و نیز به جریان توده پیوست. تأثیری گسترده بر جریان روشنفکری دوران خود داشت و افزون بر نگارش داستان، به نوشتن مقالات اجتماعی، پژوهشهای مردمشناسی، سفرنامهها و ترجمههای متعدد میپرداخت. میتوان مهمترین ویژگی ادبی آلاحمد را نثر او دانست؛ نثری فشرده، موجز و درعینحال عصبی و پرخاشگر که نمونههای خوب آن را در سفرنامههای «خسی در میقات» یا ناداستان «سنگی بر گوری» میتوان دید و خواند.
نخستین مجموعهٔ داستان او «دیدوبازدید» نام داشت. در سال ۱۳۲۶ دومین کتابش، «از رنجی که میبریم» را همزمان با کنارهگیری از حزب توده چاپ کرد؛ کتابی که بیانگر داستانهای شکست مبارزاتش در این حزب است. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بهعنوان ضربهای سنگینی بر پیکر آزادیخواهان، آلاحمد نیز افسرده شد. در این سالها، کتابی را تحتعنوان «سرگذشت کندوها» به چاپ رساند. کتابهای «اورازان»، «تاتنشینهای بلوک زهرا» و «مدیر مدرسه» در همین دوران نوشته شدند. جلال آلاحمد را ادامهدهندهٔ راهی میدانند که پیش از او، محمدعلی جمالزاده و صادق هدایت در سادهنویسی و استفاده از زبان و لحن عموم مردم در محاوراتْ آغاز کرده بودند؛ استفاده از زبان محاورهای بهوسیلهٔ جلال به اوج رسید و گسترش یافت.
برخی از داستانها و ناداستانهای آل احمد: پنج داستان (۱۳۵۰)، نفرین زمین (۱۳۴۶)، سنگی بر گوری (نوشتهٔ ۱۳۴۲، چاپ ۱۳۶۰)، نون والقلم (۱۳۴۰)، مدیر مدرسه (۱۳۳۷)، سرگذشت کندوها (۱۳۳۷)، زن زیادی (۱۳۳۱)، سه تار (۱۳۲۷)، از رنجی که میبریم (۱۳۲۶)، دید و بازدید (۱۳۲۴) و...
مقالهها: «گزارشها» (۱۳۲۵)، «حزب توده سر دو راه» (۱۳۲۶)، «هفت مقاله» (۱۳۳۲)، «غرب زدگی» (۱۳۴۱)، «کارنامه سه ساله» (۱۳۴۱)، «ارزیابی شتابزده» (۱۳۴۳)، «یک چاه و دو چاله» (۱۳۵۶)، «در خدمت و خیانت روشنفکران» (۱۳۵۶)، «اسرائیل، عامل امپریالیسم» و...
مشاهدات و سفرنامهها: اورازان (۱۳۳۳)، تاتنشینهای بلوک زهرا (۱۳۳۷)، جزیرهٔ خارک درّ یتیم خلیج فارس (۱۳۳۹)، خسی در میقات (۱۳۴۵)، سفر به ولایت عزرائیل (۱۳۶۳)، سفر روس (۱۳۶۹) و...
ترجمهها: تشنگی و گشنگی اثر اوژن یونسکو (۱۳۵۱ - با همکاری منوچهر هزارخانی)، چهل طوطی، قصههای کهن هندوستان (با سیمین دانشور، ۱۳۵۱)، عبور از خط اثر ارنست یونگر (با محمود هومن، ۱۳۴۶)، مائدههای زمینی اثر آندره ژید (با پرویز داریوش، ۱۳۴۳)، کرگدن اثر اوژن یونسکو (۱۳۴۵)، بازگشت از شوروی اثر آندره ژید (۱۳۳۳)، دستهای آلوده اثر ژان پل سارتر (۱۳۳۱)، سوءتفاهم اثر آلبر کامو (۱۳۲۹)، بیگانه اثر آلبر کامو (با خبرهزاده، ۱۳۲۸)، قمارباز اثر فئودور داستایوفسکی (۱۳۲۷)، محمد و آخرالزمان اثر پل کازانوا (۱۳۲۵) و... .
از میان خدمات دیگرِ این نویسنده و متفکر به ادبیات فارسی میتوان به موارد زیر اشاره کرد: معرفی آلبر کامو به جامعهٔ ادبی، معرفی بیشتر شعر نو نیمایی و کمک به گسترش آن، حمایت از شاعرانی چون احمد شاملو و نصرت رحمانی، ایجاد جهشی بیسابقه در نثر فارسی با نثر خودش، ایجاد تشکلهای ادبی و صنفی (از جمله کانون نویسندگان ایران و انتشار مقالات گوناگون).
جلال آل احمد ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ درگذشت.
بخشی از کتاب صوتی سرگذشت کندوها
«زنبورهای عسل برای خودشان بروبیایی داشتند که نگو. ولایتشان دوازدهتا شهر داشت و شهرها هم نزدیک بههم بود و شکوفهها تازه باز شده بود و تا دلت بخواهد گل و گیاه زیر بالشان بود و خلاصه خدا را بنده نبودند. صبح تا غروب یک پاشان تو شهر و خانه و زندگیشان بود و یک پاشان روی گلها. اصلا یکجا بند نمیشدند. مثل اینکه میترسیدند شکوفهها تمام بشود. هنوز شیره این گل را نمکیده، میپریدند میرفتند روی یک گل دیگر و هنوز سلام و احوالپرسیشان با این یکی تمام نشده بود، دلشان شور خانه و زندگیشان را میزد و پر میکشیدند و برمیگشتند. به شهر که میرسیدند و میدیدند آب از آب تکان نخورده، دلشان قرص میشد و چینهدانهاشان را خالی میکردند تو انبارهای شهر و دوباره برمیگشتند سراغ گلها. یا اگر گشنهشان بود، سری به انبار ذخیره میزدند و از خانمباجی ابواب جمع اموال شهر، جیرهشان را میگرفتند و هولهولکی میخوردند و باز میرفتند دنبال کارشان. درست است که از این پاییز تا آن پاییز فقط یک انبار ذخیره آذوقه داشتند؛ اما به همین یکی هم قناعت میکردند و هیچکدام هم نمیدانستند انبارهای دیگر که سرتاسر سال پرش کردهاند، چطوری سربهنیست میشود. فقط این را میدانستند که آخر هر پاییز بلا میآید و هرچه خوراکی دارند، میبرد و دیگر به این هم عادت کرده بودند. آخر هر پاییز که میشد؛ یعنی وقتی شهر پر و پیمان بود و تمام سوراخ ـ سمبههاش از آذوقه پر بود، بلا یواشکی میآمد. دیوار عقب شهر را از جا میکند و میآمد تو و دار و ندارشان را برمیداشت و میبرد. بلا یک چیز خیلی گنده سفت و چغر بود که زنبورها اول ازش میترسیدند و فرار میکردند؛ اما وقتی میدیدند دارد زندگیشان را بههم میزند، دستهجمعی میریختند سرش و تا میتوانستند نیشش میزدند؛ ولی مگر فایدهای داشت؟ نیششان را تا ته فرومیکردند به تن بلا و هرچه زور داشتند میزدند تا از حال بروند و چهار چنگول یک گوشهای بیفتند. بعضیهاشان هم از بس جوش و جلا میزدند، نفس آخر را میدادند و قبض رسید را میگرفتند؛ اما آنهایی که هنوز جان داشتند، وقتی بهحال میآمدند میدیدند تمام شهر خراب شده، همه محلهها و انبارها با خوراکهای توش سربهنیست شده، و لش زنبورمردهها اینور و آنور افتاده. بعد که یکییکی پا میشدند و راه میافتادند تا شهر را رفت و روب کنند و لاشهها را ببرند بیرون، میدیدند نه بابا یکی از انبارهای ته شهر دستنخورده مانده. این بود که یکخرده امیدوار میشدند و دوباره دست میگذاشتند به کار. درست است که پیر ـ پاتالها و ننجونها کمکم حس کرده بودند که این بلای هر ساله بوی صاحبشان را میدهد و باید یکجوری مربوط بهش باشد؛ اما نمیفهمیدند چرا وقتی صاحبشان تو باغ راه میرود، این بلا باهاش نیست و همین بود که باز هم صاحبشان را دوست داشتند؛ اما نمیتوانستند بفهمند که خوراک آنها به چه درد صاحبشان میخورد و خانه و زندگیشان به چه دردش. خلاصه از این بلای هرساله گذشته، زنبورها غصه دیگری نداشتند. سرما که میگذشت، هر روز صبح تا غروب جان میکندند تا آذوقه زمستانشان را فراهم کنند. نه خوابی داشتند نه استراحتی و یکریز آنقدر کار میکردند و بدو بدو میزدند تا از پا بیفتند. بعضیهاشان یک هفته، بعضیها ده دوازده روز عمر میکردند و خیلی که هنر داشتند سی دفعه میتوانستند طلوع و غروب خورشید را ببینند. خوب حالا اینجا را داشته باشید تا ببینیم زنبورها امور ولایتشان را چهجوری رتق و فتق میکردند.»
زمان
۲ ساعت و ۲ دقیقه
حجم
۱۱۹٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۲ دقیقه
حجم
۱۱۹٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد