دانلود و خرید کتاب صوتی کارآگاه کوچولو
معرفی کتاب صوتی کارآگاه کوچولو
کتاب صوتی کارآگاه کوچولو نوشتهٔ صفیه پرماس است. شیوا رضوی و پیمان قریب پناه گویندگی این کتاب صوتی داستانی کودک را انجام دادهاند و پلیس فتا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی کارآگاه کوچولو
کتاب صوتی کارآگاه کوچولو اثری از صفیه پرماس، داستانی کودکانه و شنیدنی از مجموعهٔ «ماجراهای افشین و دایی بروز» است. داستان این کتاب از جایی آغاز میشود که همهٔ خانواده در یک مهمانی خودمانی و صمیمی در خانهٔ خالهٔ «افشین» جمع شدهاند. افشین و دایی بروز هم از مهمانان هستند. افشین از صبح آن روز برای مهمانی ذوق و شوق زیادی داشت، اما دایی مطابق معمول به بازیهای رایانهای سرگرم شد تا اینکه مادربزرگ به این نتیجه رسید باید خودش دستبهکار شود و راهحلی برای این مشکل پیدا کند؟ چه راهحلی؟ بخوانید تا بدانید.
مجموعهٔ ماجراهای افشین و دایی بروز در قالب داستانهای کودکانه به آسیبهای اینترنت، فضای مجازی، بازیهای رایانهای و تلفنهمراه برای کودکان پرداخته است. کتابهای این مجموعه در پروژهٔ صیانت از کودکان و خانواده در اینترنت به سفارش معاونت امنیت فضای تولید و تبادل اطلاعات با همکاری پلیس فتا ناجا تهیه شدهاند. این مجموعه متعلق به پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات ناجا «پلیس فتا» است و کلیه کتابهای منتشرشدهٔ آن با هدف افزایش سواد فضای مجازی در بین کاربران با حمایت پلیس فتا تهیه شدهاند.
شنیدن کتاب صوتی کارآگاه کوچولو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به کودکانی ۷ تا ۱۲سالهای که به داستان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی کارآگاه کوچولو
«سعید که دوست داشت با صدای بلند بازی کند، صدای بلندگو را زیاد کرد و آنقدر هیجانزده شده بود که همانطور که بازی میکرد، گزارش بازی را هم میداد. اوایل بازی به افشین خوش میگذشت، اما چون آن بازی را بهخوبی بلد نبود، زود باخت و جایش دایی بروز و سعید هر دو در این بازی مهارت داشتند و هر دو با هیجان گزارش میدادند. صدای بازی چنان بلند بود که بقیهی اعضای خانواده را آزرده کرده بود، اما دایی بروز و سعید چنان غرق بازی بودند که متوجه ناراحتی بقیه نشدند؛ حتی متوجه رسیدن بقیهی مهمانها هم نشده بودند. مادربزرگ افشین که از سروصدای آن دو سردرد گرفته بود، به بچهها گفت: «عزیزای من! میاین با هم بریم توی باغ و شکوفههای بهارنارنج رو ببینیم؟»
همه با شادی از پیشنهاد مادربزرگ استقبال کردند، اما سعید و دایی بروز چنان حواسشان به بازی بود که حتی حرفهای مادربزرگ را نشنیدند.
افشین و بقیهی بچهها همراه مادربزرگ به باغ خانهی خاله رفتند. مادربزرگ گفت: «هیسسسس... بچهها آروم حرکت کنین که گنجشکا و کبوترا اومدن گندمایی رو که خاله ریخته، بخورن. ببینین چهقدر قشنگن.»
افشین که پشتِ مادربزرگ ایستاده بود و با ذوق به پرندهها نگاه میکرد، با صدای آرامی گفت: «چشم مادربزرگ.»
همهی بچهها در یک ردیف، بهآرامی و پشتِ سرِ هم از کنار پرندهها حرکت کردند. آنها در میان درختان راه میرفتند و هنوز از پرندهها دور نشده بودند که درختی زیبا و پر از شکوفههای سفید را دیدند که بسیار بزرگ بود. همگی با تعجب و شادی به آن درخت نگاه میکردند که دختردایی افشین گفت: «وای مادربزرگ! ببینین زنبورا میخوان گلا رو بخورن!»
مادربزرگ لبخندی زد و گفت: «نه دخترم! زنبورا میخوان شهد گلا رو بردارن تا بتونن عسل درست کنن.» »
زمان
۱۷ دقیقه
حجم
۳۹٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۷ دقیقه
حجم
۳۹٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
شروع داستان کمی برای بچه ها کسل کننده بود اما بعد از ۲ دقیقه براشون خیلی جذاب بود. قصه خوب و سرگرم کننده ای هست و به موضوع سرگرمی های دیجیتالی درمقابل دورهمی خانوادگی می پردازه.
عالی من توسیه میکنم
عالیه من که خوشم اوممددد
کتاب خوب ومفیدی بود ولی ای کاش موزیک زیرصدارو قطع میکردید واینکه گوینده عزیزیه خورده بالحن مهربانانه داستان رو میگفتن،ممنون
خیلیییییییییییییی خوبه
افتضاح بود
نخوندم