دانلود و خرید کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
معرفی کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم نوشتهٔ تینا سیلیگ و تهیهشده توسط سایت آگاه باشیم و با صدای ونوس صفری است و انتشارات آگاه باشیم آن را منتشر کرده است. با شنیدن این کتاب جایگاه واقعی خود را در دنیا پیدا کنید.
درباره کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
هدف کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم بهعنوان عاملی انگیزشی این است که از شما سؤال کند، داستان بگوید و سناریوهایی بچیند که منجر به بینشهای غافلگیرکننده شود. تینا سیلیگ میخواهد هر دانشجو با هر تجربه تغییر کند و احساس کند با این تمرینها و مفاهیمی که ارائه میشوند توانمندی بیشتری پیدا میکند. هدف این کتاب همین است. بعد از شنیدن آن، مجموعهٔ گستردهای از ابزارهای لازم برای دیدن و استفاده از فرصتهای پیرامون خود را در اختیار خواهید داشت.
فصلهای کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم میدانستم طوری طراحی شدهاند که شما را به چالش بکشند تا خودتان و دنیا را با نگاهی تازه ببینید. ایدههای سرراست هستند؛ اما لزوماً شهودی نیستند. آنها مناسب کسانی هستند که در محیطهای پویا کار میکنند؛ جاهایی که موقعیتها بهسرعت تغییر میکند و کسانی را که درگیرند، ملزم میکند که بدانند چگونه فرصتها را شناسایی کنند، اولویتها را بسنجند و از شکست درس بگیرند. بهعلاوه، این مفاهیم برای هرکسی که بخواهد بیشترین عصارهٔ زندگی را بیرون بکشد، ارزشمند است.
شنیدن کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم می دانستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
شنیدن کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم برای جوانهایی که در آغاز راه موفقیت هستند و کسانی که میخواهند تازه پا به دنیای اجتماعی و پیچیده کاری بگذارد و نمیخواهند که پیدرپی شکست را تجربه کنند، مناسب است. توصیههای این کتاب برای همه خصوصا جوانانی که در شرف پا گذاشتن به دنیای کسبوکار هستند مفید است.
درباره تینا سیلیگ
دکتر تینا سیلیگ در رشتهٔ علوم عصبی از دانشکده پزشکی دانشگاه استنفورد موفق به اخذ مدرک دکترا شده است. تینا سیلیگ در آنجا به مطالعه نوروپلاستی میپرداخت و سپس به عنوان استاد در آنجا مشغول به تدریس شد. تینا سیلیگ در ابتدا به عنوان مشاور مدیریت در شرکت بوز آلن همیلتون به فعالیت پرداخته است. پس از انتشار اولین کتاب تینا سیلیگ در ۱۹۹۱، او به نوشتن کتابها علاقهمند شد. این باعث شد که او شرکتی را برای کمک به هماهنگی کتاب با خریداران، راهاندازی کند. این محصول یک سیستم چندرسانهای برای مشتریان کتابفروشی بود که BookBrowser نام داشت. BookBrowser یک سیستم مبتنی بر کیوسک بود که به مشتریان امکان میداد کتابهای مورد علاقهشان را شناسایی کنند. با کمک تیمی از مهندسان و طراحان گرافیک، تینا این تجارت را ساخت و در سال ۱۹۹۳ این شرکت را فروخت.
پس از فروش مشاغل خود، تینا سیلیگ به عنوان تهیهکننده مولتی مدیا در شرکت کامپیوتر کامپکت کار کرد. در این موقعیت، تینا با طراحی و اجرای مجموعهای از عناوین چندرسانهای، تیمی از مهندسین، هنرمندان، فیلمنامهنویسان و متخصصان آموزش را رهبری کرد. تینا سیلیگ تاکنون ۱۷ عنوان کتاب و بازی آموزشی تالیف کرده است.
کتابهای او از این قرار هستند:
اولین کتاب وی آزمایشگاه اپیوریان و علوم غذایی باورنکردنی است که بر شیمی پختوپز تمرکز کرده و توسط ساینتفیک امریکن منتشر شده است.
ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم، ۲۰۰۹
یک دوره سقوط در خلاقیت، ۲۰۱۲
قوانین خلاقیت سپتامبر، ۲۰۱۷
موتور نوآوری
بینش بیرونی: ایدهها را نه در سر بلکه در دنیا به دست آورید
و دهها بازی برای کودکان با نام بازی برای مغز شما که کرونیکلس بوکس آن را منتشر کرده است.
بخشی از کتاب صوتی کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم
چرا بیشتر ما مشکلات را بهشکل فرصتهایی در زندگیِ روزمرهٔ خود نمیبینیم؟ چرا تیمهایی که قبلاً توصیفشان کردم، باید منتظر یک تکلیف کلاسی میشدند تا مرزهای تخیلشان را گسترش دهند؟ دراصل، ما یاد نگرفتهایم که مشکلات را با آغوش باز بپذیریم. یاد گرفتهایم که باید از مشکلات بپرهیزیم یا بهنحوی ناله و شکایت کنیم. چند وقت پیش، وقتی در حال سخنرانی در همایشی برای مدیران اجرایی کسبوکار بودم، نماهنگهایی را از مسابقاتِ نوآوری بهعنوان بخشی از سخنرانیام، ارائه کردم. عصر همان روز، مدیرعامل شرکتی بزرگ پیش من آمد و اظهار تأسف کرد که کاش میتوانست به مدرسه برگردد تا در آنجا مسائل استدلالی و خلاقانه به او بدهند و به چالش کشیده شود تا خلاق باشد. گیجوگُنگ نگاهش کردم. کاملاً مطمئنم که هر روز با چالشهایی از زندگیِ واقعی روبهرو میشود که میتواند از تفکر خلاق سود ببرد. متأسفانه متوجه نبود که این مفاهیم، بیتردید به زندگی و کسبوکار او مربوطاند. او تکالیف من را مانند چیزی میدید که تنها میتواند در یک محیطِ محدود دانشگاهی اتفاق بیفتد؛ البته که اینطور نیست و نباید هم باشد.
هر روز میتوانیم و باید خودمان را به چالش بکشیم. یعنی میتوانیم انتخاب کنیم که دنیا را از دریچههای متفاوتی ببینیم. هرچه مسائلِ بیشتری را حل کنیم، اعتمادبهنفس بیشتری پیدا میکنیم و ورزیدهتر میشویم و بهتر میتوانیم آنها را بهچشم فرصت ببینیم.
اینجا مثالی کاملاً شخصی میآورم. همین چند وقت پیش، صبح بسیار زود بیدار شدم تا آمادگیهای نهایی برای یکی از سخنرانیهای صبح همان روز را کامل کنم. ساعت ۵: ۳۰ و هوا هنوز تاریک بود و به سختی میتوانستم چیزی ببینم. سعی کردم تا جای ممکن ساکت باشم. از تختخواب بیرون خزیدم و کورمالکورمال بهسمت در اتاق رفتم... تق! انگشت پایم را داغان کردم.
دردی که در تمام بدنم پیچید بهاندازهٔ درماندگی من ملموس بود. قصد داشتم کار آمادگی نهایی را برای سخنرانیام انجام دهم و حالا باید این وقت را صرف یخگذاشتن روی انگشت پایم میکردم. لنگلنگان به طبقهٔ پایین و آشپزخانه آمدم و یک کیسه یخ پیدا کردم. درحالیکه مشغول تیمار انگشت پایم بودم که تقریباً هالهای دوستداشتنی از رنگ بنفش پیدا کرده بود، شوهرم وارد شد. رو به من کرد و گفت: «یادت باشد، هر مشکلی یک فرصت است.» همان کلماتی بود که من غالباً استفاده میکنم؛ اما کاربردش در آن وضعیت اصلاً بامزه نبود. معلوم است که این فرصت نبود!
بااینحال، بعد از چند دقیقه شروع کردم به فکرکردن: «خب چطور یه شست داغون رو به یه فرصت تبدیل کنم؟» ایدهای به ذهنم خطور کرد و همینطور که داشتم دوش میگرفتم شکل گرفت. میخواستم راهی پیدا کنم تا این پیشامد را به سخنرانیام گره بزنم. این چیزی بود که در سخنرانیام گفتم:
معمولاً موقع ارائهٔ سخنرانی کفش کتونی نمیپوشم؛ اما امروز صبح انگشت پایم خیلی بد آسیب دید. این تصادف نهتنها به من بهانهای داد که کفشهای راحتترم را بپوشم، بلکه تشویقم کرد دربارهٔ فرصتهای پنهان از دید، فکر کنم؛ یعنی نمونههای زیادی از شرکتهای درحالشکوفایی که از ناامیدیهای دردناک سر بلند کردهاند. این همان چیزی است که کارآفرینها انجام میدهند! آنها امکانهایی را میبینند که دیگران مشکل میبینند. اسلک، این بستر پیامرسانیِ بهشدت موفق، از دل یک شرکت روبهزوال بازیهای رایانهای درآمد و رشد کرد. حتی بااینکه این بازی نگرفت، ابزار پیامرسانی که از آن استفاده میکرد یک موفقیت بود. اینستاگرام هم همینطور بود و از یک اپلیکیشن شکستخوردهٔ وب بیرون آمد. بنیانگذاران آن کوین سیستروم و مایک کریگر، محصول ابتدایی خودشان یعنی بربن را دور انداختند؛ محصولی که قرار بود کمک کند دوستان با هم در ارتباط باشند. درنهایت تمام تلاش آنها معطوف به مشخصهٔ بهاشتراکگذاری عکس درون این اپلیکیشن شد. انگشت مصدوم من هم نوعی یادآور دردناک است که میگوید باید به پتانسیلهای موجود در دستاندازها توجه کنیم.
زمان
۴ ساعت و ۴۳ دقیقه
حجم
۲۵۹٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۴ ساعت و ۴۳ دقیقه
حجم
۲۵۹٫۸ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتاب درباره کارآفرینی و ایده یابی و رشد اقتصادی هست. فکر میکردم بیشتر درباره مهارتا زندگی باشه. نکات خوبی میگه ولی متنش ی مقدار کسل کنندس، زیاد جذاب نیس که هی بخوای بقیشو بشنوی
به نظرم محتوای کتاب هیچ ربطی به اسمش نداشت بیشتر درمورد کارافرینی و بیزنس خودتو داشتن بود و من واقعا نمیدونم از کی مد شد که همه کارافرین بشن و تبدیل شد به رویای همه که انقدر تبلیغات درموردش زیاده. در
نظر کلی بخوام بگم کتاب مناسبیه که ذهنتو باز کنه نسبت به جنبه های مختلف کاری و ایده های جدید ، نباید با عجله خونده بشه و بنظرم قسمت به قسمت باید بهش فکر کنید ببینید چطوری میتونید از ایده
خیلی کتاب خوبیه من رو به کتاب خواندن علاقه مند کرد به نظرم هر نوجوان یا جوانی باید این کتاب رو بخونه خیلی نکنه های خوبی برای رسیدن به موقعیت میده
این کتاب برای همون بیست ساله ها خوبه، اگر چند سال تجربه زندگی داشته باشید این کتاب چیزی برای گفتن نداره، بهترین نکته کتاب همونه که توی نمونه صوتی هست.
من با اینکه یه سری نظرات منفی داده بودن درباره اش خریدم و گوش دادم و به نظرم اتفاقا مفید بود و باعث شد به خلاقیت توی زندگیم بیشتر بها بدم! درکل به نظرم خیلی بهتر از یه سری کتابهای
اصلا به درد ایرانی ها نمیخوره