دانلود کتاب صوتی پدرو پارامو با صدای آرمین همتی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی پدرو پارامو اثر خوآن رولفو

دانلود و خرید کتاب صوتی پدرو پارامو

نویسنده:خوآن رولفو
گوینده:آرمین همتی
انتشارات:واوخوان
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب صوتی پدرو پارامو

کتاب صوتی پدرو پارامو نوشته خوآن رولفو است و با ترجمه کیومرث پارسای و صدای آرمین همتی در نشر واوخوان منتشر شده است.

درباره کتاب پدرو پارامو

خوان پرسیادو از اهالی ایالت خالیسکو است، زمانی که مادرش در بستر مرگ است به مادرش قول می‌دهد به جستجوی پدرش پدرو پارامو،رئیس دهکدۀ کومالا برود. او در گذشته او و مادرش را رها کرده و رفته است.  او ابتدا نمی‌خواهد به این قول عمل کند اما مدتی بعد، تصور دیدار با پدرش، چنان ذهنش پر کرد که راهی جز دیدار با او نمی‌بیند. او به راه می‌افتد و در مسیر مردی قاطرچی با زبانی عجیب او را به دهکده می‌برد اما به پرسیادو می‌گوید که پدرو پارامو مدت‌ها پیش مرده است. او کم‌کم متوجه می‌شود در میان مردگان بسیاریی قرار دارد، مردگانی که هر کدام به نوعی به پدرو پارامو خدمت می‌کردند. به مردی سلطه‌گر، لذت‌جو، شیاد و آزمند که تصویر کاملی از یک رئیس قبیله مکزیکی در دوران فئودالی است. خوان رولفو در این کتاب به کمک رئالیسم جادویی مخاطبش را به دوران اقتدار فئودالی پیش از انقلابِ مکزیک می‌برد و به شکلی تازه آن را به تصویر می‌کشد.

شنیدن کتاب پدرو پارامو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به رئالیسم جادویی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره خوآن پارامو

خوآن نپوموسنو کارلوس پرز رولفو ویزکاینو متولد ۱۶ مه ۱۹۱۷ در آپلکو است و در  ۷ ژانویه ۱۹۸۶ در مکزیکوسیتی از دنیا رفته است. او نویسنده عکاس مکزیکی و برنده جایزه ادبیات مکزیک و جایزه سروانتس است که از مهم ترین نویسندگان قرن ۲۰ آمریکای لاتین به‌شمار می‌رود. با اینکه او تنها دو کتاب منتشر کرده است یعنی پدرو پارامو (رمان) و دشت سوزان (مجموعه داستان‌های کوتاه) اما توانسته است نقش پررنگی در ادبیات آمریکای لاتین داشته باشد. رولفو در تمام زندگی کتاب‌خوانی حرفه‌ای بود. علاقه‌اش به کتاب وقتی فقط ۸ سال داشت به صورت تصادفی آغاز شد؛ در آن زمان به دلیل وضعیت دشوار کلیسا که منجر به شورش‌های کاتولیکی شده بود، کشیش منطقه تمام کتابخانهٔ خود را نزد مادر بزرگ رولفو به امانت گذاشت و او تمام کتاب‌های آن کتابخانه را مطالعه کرد. او یک فیلمنامه به نام El Gallodoro دارد که فیلمی از آن در سال ۱۹۶۴ ساخته شد. با وجود  آثار کم برای آثار رولفو احترام فراوانی قائل شده‌اند به‌طوری‌که در سال ۱۹۷۰ برندهٔ جایزهٔ ادبیات مکزیک شد و در سال ۱۹۸۰ به عضویت آکادمی زبان درآمد و در سال ۱۹۸۵ اسپانیا جایزهٔ سروانتس را برای دستاوردهای ادبی دریافت کرد. 

بخشی از کتاب پدرو پارامو

تازیانه بر پشت الاغها نواخت. البته این کار ضرورتی نداشت، زیرا حیوانات، جلوتر از ما از سراشیب پایین می‌رفتند.

عکس مادرم را در جیب پیراهن گذاشته بودم و احساس می‌کردم قلبم را گرم می‌کند. عکسی قدیمی و کهنه بود، ولی عکس دیگری از او نداشتم. آن را در آشپزخانه و در جعبه‌ای پر از برگهای خشکیده یافتم. از آن لحظه نزد خود نگه‌داشتم. مادرم دوست نداشت عکس بیندازد و می‌گفت عکس تنها به کار جادوگران می‌آید. شاید درست گفته باشد. سوراخهایی به شکل جای سوزن روی عکس دیده می‌شد. نزدیک قلب تصویر، سوراخ بزرگی بود که انگشت میانی انسان به درون می‌رفت. عکس را همراه آورده و امیدوار بودم مفید واقع شود و پدرو پارامو با مشاهده آن، صاحب عکس را بشناسد.

مرد توقف کرد و گفت:

ـ ببینید! به آن کوه نگاه کنید! همان که به آلت خوک شباهت دارد. بله، به گردنه آن کوه بنگرید. خوب، این بار به کوه مقابل نگاه کنید. همه این رشته کوه را مدیا لونا می‌نامند و املاکی که در آن ناحیه می‌بینید، به پدرو پارامو متعلق است. پدرو پارامو پدر ما به حساب می آید. همه ما در کف اتاقکی، روی تکه‌ای حصیر به دنیا آمده‌ایم و مضحک اینکه خود او، همه ما را غسل تعمید داد. شما را هم غسل تعمید داده؟

ـ نمی‌دانم.

ـ پس جای شما در جهنم است!

ـ چه گفتید؟

ـ گفتم تقریباً رسیده‌ایم، آقا.

می‌دانم ولی به نظر می‌رسد کسی در این روستا زندگی نمی‌کند.

ـ ظاهراً همین طور است که می‌گویید. دیگر کسی در آنجا زندگی نمی‌کند.

ـ پس پدرو پارامو چه؟

ـ پدرو پارامو چندین سال پیش مرد!

**

در آن ساعت روزَ، انتظار می‌رفت کودکان، همچون بچه‌های سایر روستاها، در کوچه‌ها بازی کنند و هیاهوی زیادی در آن عصر گرم که دیوارها همچنان نور زردرنگ خورشید را بازتاب می‌دهند، به راه بیندازند. دست‌کم چنین صحنه‌ای را روز گذشته در سایولا دیدم و کبوتران را در حال پرواز کردن در هوای ساکن و چرخ زدن و ناپدید شدن از گستره دید بر فراز بامها مشاهده کردم. هیاهوی کودکان نیز همچون پرندگان، اوج می‌گرفت، ولی آن روز در روستایی ساکت و آرام حضور داشتم. صدای خفه برخورد گامهای خود را که میان دیوارها می‌پیچید، می‌شنیدم.

در خیابان اصلی پیش می‌رفتم و به آرامی از کنار خانه‌های خالی دارای درهای شکسته و گیاهان بلند می‌گذشتم.

ـ نام این گیاهان وحشی چیست؟

ـ همسر ناخدا، آقا. این گیاه در واقع آفتی است که به محض خالی شدن خانه‌ای، به درون آن می‌خزد. می‌بینید با خانه‌ها چه کرده؟

**

در تقاطع کوچه‌ای زنی را مشاهده کردم که شال به دور خود پیچیده بود. ناگهان به گونه‌ای از گسترده دید محو شد که گویی هرگز وجود نداشته است.

به راهرو خانه‌هایی با درهای باز می‌نگریستم و می‌رفتم. ناگهان همان زن در مقابل من حاضر شد و گفت:

ـ عصر به خیر!

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۵ ساعت

حجم

۲۷۴٫۹ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۵ ساعت

حجم

۲۷۴٫۹ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۵۸,۰۰۰
تومان