دانلود و خرید کتاب صدرا اسماعیل محمدی
تصویر جلد کتاب صدرا

کتاب صدرا

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب صدرا

کتاب صدرا نوشته اسماعیل محمدی، رمانی است که در قالب داستانی پرکشش و گیرا، مسائل متنوع علمی، فلسفی، عرفانی و شعر را با مخاطبان درمیان می‌گذارد.

داستان کتاب صدرا، داستان سفر است. سفری از بیرون وجود به درون خود. سفری که نتیجه‌اش شناخت خود است و مانند تولدی دوباره به حساب می‌آید. نویسنده در این داستان زیبا، تلاش کرده تا مخاطبش را با مسائل متنوع علمی، فلسفی، عرفانی و شعر آشنا کند و از بزرگان این عرصه‌های مختلف نیز، سخن بگوید.

کتاب صدرا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب صدرا را به تمام علاقه‌مندان به رمان و داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صدرا

تا دو سه روز سمیرا را ندیدم تا اینکه از مدرسه که بر می‌گشتم او را در کوچه دیدم. ایستاد و سریع سلام خشکی به من کرد و با شتاب به راه خود ادامه داد. من هم که به دنبال نشانه‌ای بودم این را به فال نیک گرفتم و با همان حکایت معروف لیلی و شکستن کاسهٔ مجنون، به خودم دلداری دادم!

هرچه بر دامنهٔ این عشق افزوده می‌شد انگار، آزار معشوق نیز مضاعف می‌گردید و از آن سلام علیک خشک در کوچه نیز خبری نبود. شاید نیز نجابتش، از احوالپرسی منع می‌کرد و مرا از درود و بدرودی ساده، محروم!

اما دیدن او هم مرا کفایت می‌کرد؛ حتی با چادر بر سر، که زیر آن مانتو شلوار مدرسه می‌پوشید و نگاهی که دیگر بالا نمی‌آمد تا ببیند عاشقی که هر روز پیراهنی عوض می‌کند! گاه قرمز زیر جلیقهٔ زرد بدون کت و یا زرد با جلیقهٔ خبرنگاری توسی با آستر توری! روی شلوار پارچه‌ای یا لی گشاد!!

آیا شیرین هم، اشتیاق فرهاد (با این ظاهر و ترکیب ناموزون!) را داشت یا چون بیشتر پری رویان، در انتظار خسرو و خسروان نشسته بود؟ شاید هم هیچکدام؟!

همه جا می‌بینمت

به درخت و پرده و آینه

نمی دانم اما

تو مرا دنبال می‌کنی

یا من ترا

ای چشم شیرین زیبا!

بعدها، چند بار دیگر از من جزوه خواست که به همان روال و شیوه، جور می‌کردم و بهش می‌رساندم، اما هرگز قادر نبودم رودررو حس درونی ام را با او در میان بگذارم و حرف بزنم. می‌ترسیدم واقعاً، نسبت به من علاقه‌ای نداشته باشد و به یکباره، آن کاخ زیبایی که از عشق او، برای خویش ساخته بودم، فرو بریزد و من مجدداً ضربه شدیدی متحمل شوم؛ بنابراین، فراق شیرین را به وصال غیر قطعی ترجیح می‌دادم و خودم را به نگاه‌ها و رفتارهای کج دار و مریزش، دلخوش می‌کردم.

البته، یک بار به طور غیر مستقیم و با نوشتن شعر کوتاهی در گوشهٔ دفتر از او خواستگاری نمودم.

به پندار تو:

جهانم زیباست!

جامه ام دیباست!

دیده ام بیناست!

زیانم گویاست!

قفسم طلاست!

به این ارزد که دلم تنهاست؟

پاسخی نفرستاد!! احتمالاً، نه جامه ام را دیبا می‌دانست و نه قفسم را از طلا! ولی جهانم که زیبا می‌نمود از عشقش؟! و دیده ام که بینا گردید در شیدایی اش؟! دلم هم که تنها بود! شاید که زبانم، گویایی نداشت؟ و شاید هم جزوهٔ فیزیک، جای خواستگاری نبود؟!!

یک سال گذشت. سالی که برایم، هر چهار فصل آن، بهار بود. نه سرما متوجه می‌شدم نه گرما. هوا هم همواره معتدل و فرحبخش می‌نمود.

نوروز منی تو

با جان نو خریده، به دیدارت می دوم

شکوفه های توام من

به شور میوه شدن

در هوای تو پر می کشم

گاهی هم که بی محلی می‌کرد غم تا عمق وجودم را می‌سوزاند اما چون کرشمه‌ای می‌آمد (اگرچه چندان تابلو نبود!) حال مرا به احسن الحال تبدیل می‌کرد! در مجموع، جفا و وفایش، افسون ترم می‌ساخت و دلبری اش، بر جنونم می‌افزود.

گر نبری رنج، توانگر نگردی

این ره عشق است دلا برنگردی

من که تا قبل از دیدن سمیرا، خیلی اهل دفتر و نوشتن نبودم، حالا جزوه‌ای به نام «عشق» باز کرده بودم و از غم و شادی در مواجهه با «معشوق» می‌نوشتم. هرجا هم که نکته یا شعر ادبی زیبا نظرم را جلب می‌کرد، برگ‌های سفید دفتر را با آنها، با خودکار آبی و قرمز، زریّن و سبز می‌نمودم چون شهرت او!

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۸۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۵ صفحه

حجم

۱۸۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۹۵ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
تومان