دانلود و خرید کتاب ساعت مادربزرگ کیت پیرسون ترجمه بیتا ابراهیمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ساعت مادربزرگ اثر کیت پیرسون

کتاب ساعت مادربزرگ

معرفی کتاب ساعت مادربزرگ

کتاب ساعت مادربزرگ داستانی خیال‌پردازانه از کیت پیرسون است که از دنیایی عجیب و جذاب می‌گوید. سفری جادویی در دل زمان و رفتن به دنیای دیگری که پاتریشیا آرزوی دیدنش را دارد....

کتاب چ، واحد کودک و نوجوان نشر چشمه این داستان را با ترجه بیتا ابراهیم منتشر کرده است.

ساعت مادربزرگ در سال ۱۹۸۸ جایزه کتاب سال انجمن کتابخانه‌های کانادا برای کودکان را از آن خود کرد و نامزد جایزه ادبیات کودک شیلا ای. ایگف نیز اعلام شده بود. 

درباره کتاب ساعت مادربزرگ

پدر و مادر پاتریشیا بدون هیچ دلیل خاصی می‌خواهند از هم جدا شوند و قرار است او را هم به کلبه تابستانی خاله‌اش بفرستند. اما او اصلا و ابدا قصد ندارد به آنجا برود. چون خاله زاده‌هایش را ندیده است و کلا آدمی نیست که با غریبه‌ها راحت باشد. اما مادرش آنقدر اصرار می‌کند که مجبور شود قبول کند.

بهرحال وقتی به آنجا می‌رسد متوجه می‌شود که بی دلیل نگران نبوده است؛ بچه‌ها مسخره‌اش می کنند و خاله و شوهرخاله‌اش برایش دلسوزی می‌کنند. واقعا چه کسی است که از این شرایط راضی باشد؟

پاتریشیا به اتاقک پشت خانه پناه می‌برد و آنجا یک ساعت قدیمی پیدا می‌کند. ساعتی که او را از دنیایی که مجبور شده است به آن برود، نجات می‌دهد. ساعت او را به گذشته می‌برد، وقتی مادرش هم سن خودش، دوازده ساله بوده...

کتاب ساعت مادربزرگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

ساعت مادربزرگ را به تمام نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم. اگر از طرف‌داران ادبیات نوجوان هستید، حتما این کتاب را بخوانید. 

بخشی از کتاب ساعت مادربزرگ

پاتریشیا از فکر آن‌همه وقتِ آزاد وحشت کرده بود. در تورنتو هر لحظه‌ای از زندگی به‌خوبی برنامه‌ریزی می‌شد تا پاتریشیا، تا وقتی کار پدر و مادرش تمام شود، کاملاً مشغول باشد. هر روز بعد از مدرسه به کلاس‌های مختلف می‌رفت: شنا، زبان فرانسه، پیانو، ژیمناستیک و مناظره. مادرش این کلاس‌ها را انتخاب کرده بود تا «مهارت‌های جسمی، خلاقیت و مهارت‌های اجتماعی» پاتریشیا را تقویت کند. شعارمحل یادگیری، مدرسه‌ای که پاتریشیا می‌رفت، تربیت «کودک کامل» بود.

برای پاتریشیا «کامل» بودن مهم نبود. چیزی که دوست داشت در مدرسه و بعد از مدرسه به آن فکر کند آماده کردن منو برای شامی بود که سال های قبل هر شب با پدرش و بعدها به‌تنهایی می‌پخت. پدرش دیگر به‌ندرت خانه بود.

خاله جینی به بچه شیر داد. پاتریشیا شگفت‌زده به رزماری نگاه می‌کرد که با مک زدن‌های مدام و پُرسروصدا شیر می‌خورد.

خاله جینی خندید و گفت: «بچهٔ شکموی من! کِلی، چرا هَمگی راه نمی‌افتید برید ساحل اصلی؟ من هم هر وقت بتونم می‌آم.»

کِلی گفت: «اول باید برم دم خونه کریستی و بروس.»

مَگی گفت: «من هم همین‌طور.»

کِلی غر زد: «نه، مامان. این همیشه باید دنبال ما راه بیفته؟»

«مَگی، تو بمون که با هم بریم. به کمکت نیاز دارم. کِلی، صبر کن صبحانه پاتریشیا تموم بشه.»

پاتریشیا نگاهی به کِلی و تِرِوِر انداخت. احتمالاً فکر می‌کردند که او هم به اندازه مَگی مزاحم است. نفس عمیقی کشید و پرسید: «من هم می‌تونم با شما باشم، خاله جینی؟ می‌تونم تو نگه‌داری از بچه کمک‌تون کنم.»

«جدی می‌خوای با من باشی؟»

پاتریشیا سری به علامت تأیید تکان داد و سعی کرد شادی چهره دخترخاله و پسرخاله‌اش را نادیده بگیرد. کِلی و تِرِوِر مثل باد از در بیرون رفتند.

کمی بعد پاتریشیا، دنبال خاله جینی از مسیر باریکی به سمت خلیج اصلی می‌رفت. مثل کاروانی پُربار حرکت می‌کردند. خاله جینی یک کالسکه زهواردررفته را هُل می‌داد که رزماری، چند حوله، چند کلاه، چند سطل، پوشک، اسباب‌بازی و یک چتر در آن بود. پاتریشیا یک سبدِ پیک‌نیک به دست داشت. مَگی و پِگی جلو می‌رفتند و سگ از خوشحالی دائم می‌دوید بین بوته‌ها و برمی‌گشت. اولین‌بار بود که پاتریشیا از ساحل خانواده گِرانت دور می‌شد. درست پشت جاده خاکی، ردیفی از کلبه‌ها روی تپه دیده می‌شد. مَگی می‌شمرد: «خانواده کوهن، هیل، رِینیِر چِرنیاک... من کلبه همه رو می‌شناسم.»

راه که بازتر شد، پاتریشیا کنار خاله‌اش راه می‌رفت. خاله جینی با احساس رضایت گفت: «من چه‌قدر توی این مسیر اومدم و رفتم! مادرت عادت داشت هر روز من رو ببره به ساحل اصلی. احتمالاً از این‌که همیشه خواهرکوچولوش دنبالش راه می‌افتاد متنفر بود.» پاتریشیا تلاش کرد مادرش را در این مکان تصور کند، اما تنها چیزی که به فکرش رسید این بود که چه‌قدر مادرش از خاکی شدن کفش‌هایش در این مسیر عصبانی می‌شد.

خاله جینی به خواهرزاده‌اش لبخند زد. «خیلی خوب بود که امروز صبح کمکم کردی، پاتریشیا. اما مجبور نیستی هر روز صبح با من بیای. البته تو رو مقصر نمی‌دونم که هنوز از بچه‌ها خجالت می‌کشی. یه دسته یاغی‌اند، به‌خصوص کِلی. و وقتی آدم غمگینه، دوست شدن با آدم‌های جدید کار راحتی نیست. اما می‌دونی بهترین درمان برای احساس اندوه چیه؟»

نظرات کاربران

نَعنا🌿
۱۴۰۰/۱۲/۰۸

یک کتاب خوب برای نوجوانان :) در این کتاب، یک سفر آرام و شیرین رو تجربه میکنیم. سفر پاتریشیا، یک دختر درونگرا به گذشته مادرش. سفر به گذشته همیشه یکی از رویاهای من بوده و هست ولی انگار فقط در کتاب ها میشه

- بیشتر
parmida
۱۴۰۱/۰۷/۰۸

پاتریشیا دختری ساکت و خجالتی است که برای تعطیلات پیش خاله و دختر و پسر خاله هایش میرود. او ساعتی را آنجا پیدا میکند که متعلق به مادر بزرگش بوده است. او ساعت را کوک می‌کند. همان کلبه رو میبند اما اکنون

- بیشتر
ヅ𝕊𝕦𝕟𝕤𝕙𝕚𝕟𝕖
۱۴۰۱/۰۲/۲۱

قشنگ بود کاش منم یکی از این ساعتا داشتم 😅⏱

کاربر ۳۰۵۲۵۹۲
۱۴۰۲/۱۲/۱۴

این از بهترین کتابایی که خوندم❤ شاید خنده دار به نظر بیاد اما توصیه می کنم هر وقت ناراحتیت این کتاب رو بخونید

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۵)
وقتی آدم غمگینه، دوست شدن با آدم‌های جدید کار راحتی نیست.
.
گاهی اوقات شاید بهتر باشد که گذشته را فراموش کنیم، یا حداقل آن را بپذیریم و پشت‌سر بگذاریم.
.
اعتماد کردن به مردم خیلی رنج به همراه داشت.
.
«می‌دونی که هر اتفاقی هم بیفته من همیشه پدرت هستم و درهرحال... درهرحال دوستت دارم.»
کاربر ۱۴۲۵۹۱۸
«می‌دونی که هر اتفاقی هم بیفته من همیشه پدرت هستم و درهرحال... درهرحال دوستت دارم.»
کاربر ۱۴۲۵۹۱۸

حجم

۱۵۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

حجم

۱۵۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان