کتاب سال های خوش جوانی
معرفی کتاب سال های خوش جوانی
کتاب سال های خوش جوانی، خاطرات رزمنده حیدر مالمیر که در انتشارات جنات فکه به چاپ رسیده است.
درباره کتاب سال های خوش جوانی
حیدر مالمیر، نویسنده کتاب سال های خوش جوانی معتقد است که حقیقت جنگ، آنطور که باید و شاید شناخته نشده است. این شاید از این رو باشد که رسانه و ... در این زمینه کم کاری کردهاند. اما شنیدن خاطرات تلخ و شیرین جنگ، آنهم از زبان رزمندگانی که زندگی خود را پای آن گذاشتند، لطفی دیگر دارد و علاوه بر این، به درک و شناخت ما از جنگ هم کمک میکند. از همین رو او خاطراتش را نوشته است. خاطراتی که خوشی و ناخوشی را باهم دارد و درد و شور و زندگی را در کنار هم نشان میدهد. این خاطرات از زندگی آدمهایی است که میدانستند با قدم گذاشتن در این مسیر، ممکن است هرگز به خانههایشان برنگردند اما عشقشان به وطن قویتر بود و همین آنان را به میدانگاه شهادت کشاند.
کتاب سال های خوش جوانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب سال های خوش جوانی را به تمام علاقهمندان به مطالعه خاطرات رزمندگان و شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سال های خوش جوانی
شب جمعه بود. من با هادی رشیدی، جلیل آخوندزاده، اکبر کاظم نژاد و سید محسن ذبیحی رفته بودم حسینیه لشکر ۴۰ صاحب الزمان (عج). نماز که تموم شد مثل هر شب جمعه دعا کمیل خوندیم (اون موقع گردان تخریب حسینیه نداشت و ما برای نماز و ناهار و شام میرفتیم حسینیه لشکر).
بعد از خوردن شام تو حسینیه نشسته بودیم و حرف میزدیم که آقا محمود فخامتی و رضا جلیل وند هم به جمع مون اضافه شدند. اون موقع ماها همگی دور و بره چهارده، پونزده یا فوقش شونزده سال بیشتر نداشتیم ولی آقا محمود حدود سی یا سی و دو سال سن داشت و آدم خوش صحبت و شوخی هم بود. خلاصه با اضافه شدن آقا محمود به جمع مهد کودکی ما، باب شوخی باز شد. (بیشتر بچههای گردان تخریب قرارگاه خاتم الأنبیا کم سن و سال بودن به خاطر همین هم بچههای گردانهای دیگه به گردان ما میگفتن مهدکودک!)
خلاصه چند ساعت به شوخی و خنده گذشت و ما دیگه حسینیه رو گذاشته بودیم رو سرمون. دیگه هیچ کس تو حسینیه نمونده بود. ما هم نگاه کردیم دیدیم به جز ما دیگه کسی اونجا نیست، جمع و جور کردیم بریم گردان. تو راه هم که یه مسیر یک کیلومتری بود شوخی و خنده ادامه داشت وگلاب به روتون یه توقف هم برای رفع حاجت داشتیم. به گردان که رسیدیم بچهها اشاره کردن که بریم سوله آخر و این به این معنی بود که شادی ما میره که به یه جشن بزرگ تبدیل بشه!
حالا دیگه ساعت ۱۲ شده بود و اکثر چراغهای سولههای گردان هم خاموش بود. آقا محمود هم داشت خداحافظی میکرد که به صد بهونه کشوندیمش به طرف سوله آخر (البته خودش هم میدونست ما چه قصدی داریم ولی اصلاً به روی خودش نیاورد، شاید پیش خودش میگفت بذار خوش باشن). به سوله که رسیدیم همه لبخندا تا بنا گوش باز شده بود و آقا محمود هم هنوز میخندید. وارد سوله شدیم. بچهها نخواستن وقت رو تلف کنند و تصمیم گرفتن کار آقا محمود رو زود راه بندازن.
یکی از بچهها پتوی مخصوص جشن رو سریع رو سر آقا محمود انداخت و بعد از اون مشت و لگد بود که نثار آقا محمود میشد. آقا محمود هم خودش رو زیر پتو جمع کرده بود و سر و کله خودش رو با دستاش پوشونده بود. ما هم تا جا داشت زدیم و زدیم و زدیم. کمکم داد و فریادهامون ریتم سینه زنی به خودش گرفت. برای خودمون شور میدادیم و تو سرو کله آقا محمود میکوبیدیم:
فخا، فخا، ای بی وفا
فخا، فخا، جونت درا
فخا، فخا، یار رضا
وسط سینهزنی یه مرتبه یکی از بچهها گفت: بچهها! از سمت کانکس فرماندهی یه جیپ داره با سرعت میاد به طرفه ما!
آقا ما رو میگی، موندیم چی کار کنیم، چی کار نکنیم. اول خواستیم فرار کنیم ولی خیلی دیر شده بود، یه دفعه بدون این که کسی چیزی بگه هرکس رفت یه گوشه نشست و حالت غم به خودش رفت.
حجم
۱۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۳۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب سال های خوش جوانی درواقع کتاب چند روایتی هست از رزمنده آقای حیدر مالمیر که توی سن ۱۳.۱۴سالگی تصمیم میگیره که به جبهه بره کتاب چندین داستان کوتاهه که هرکدوم از داستان ها جذابیت خودشون رو دارن و بعضیاشون هم